اعتراف میکنم
نوشتن مطلبی کوتاه در بارهی شاعری که فکر میکنی تمام لحظههای شعرش را میشناسی
و با زبانورزیها، خیالبندیها و فکرپردازیهایش زندگی کردهای، کاری دشوار
است. حال اگر این شاعر سایه باشد، دشوارتر است. از این جهت که تنها شعر او نیست که
سهل و ممتنع است شخصیتش هم چنین است. درست در جایی که گمان نمیکنی نکتهی مبهمی
باشد، با بُعدی از شعر یا شخصیت او مواجه میشوی که ندیده یا نشناختهای. اصولا
شناخت پدیدههای سهل و ممتنع دشوار است. شاید خود این اصطلاح روشنترین مصداق خودش
باشد. چرا که در بطن آن همیشه میشود چیزهایی پیدا کرد که پیشینیان ندیدهاند یا
نباید میدیدند. چرا که مدام خودش را بهروز میکند. و تازه میگرداند.
ما همیشه منتظریم در شعر حافظ به نکته، اشاره یا بازیی نامنتظر برخورد کنیم. زیرا شعر
و زبان حافظ، آشکارا بازیگر، نکتهسنج و ظریف است در حالی که زبان و شعر سایه مثل
جوانی و میانسالیاش کمحرف اندکی خجول و سر راست به نظر میرسد. ولی درست در
همانجا که سرراست مینماید ممکن است ناگهان رندی کند و بازیگری بیاغازد و به
موقعیتی دیگر فرارود. مثل هر شعر و شخصیتی که سهل و ممتنع است. چرا که سهل و
ممتنع یعنی عادی فوقالعاده، یکرنگِ رند.
سایه در وهلهی اول غزلسراست. غزل، طبیعت نرم و آهستهای دارد. در وجوه اعتراضش
هم نرم و آهسته رفتار میکند. اگر هم در جایی چنین نبوده، ترک عادت کردهبوده مثل
برخی غزلهای فرخی یزدی. کلاسیکهای ما هرجا خواستهاند خشونت یا اعتراض بورزند از
قالبهای دیگر بخصوص قصیده استفاده کردهاند
قصیدههای بهار را با غزلهای فرخی بسنجید. بهتر از آن، قصیدههای بهار و خاقانی
را با غزلهای خودشان بسنجید. البته قالبهای دیگر مثل مثنوی توانایی انجام هر دو
کار را دارند. شاید این تقسیم کار نسبی بین غزل و قصیده، - تاکید میکنم نسبی- از این جهت پدید آمده که غزل در ازل از دندهی
قصیده بیرون جسته. حرف من این نیست که حوزهی فکری این دو دور از هم است. حرف من
این است که غزل نرم و آهسته انجام میدهد کاری را که ممکن است قصیده با خشونت و
اغراق به آن بپردازد. و سایه غزلسراست. اگر تاریخ شعرهای او را بررسی کنیم متوجه
میشویم که هروقت بحران جامعه را فرا گرفته و جنبشهای اجتماعی رو به اوجگیری
رفته او به جای غزل، شعر نیمایی گفتهاست. یعنی شعر نیمایی را مناسب بیان موقعیت و
اندیشههایش دانستهاست.
سایه غزلسراست. واژهی غزل را دهخدا "سخنگفتن با زنان و عشقبازی نمودن/
حدیث زنان و حدیث عشق ایشان کردن" معنی کردهاست. البته او هم این معانی را
از دیگران مثل منتهیالارب نقل کرده. لزومی ندارد بگویم ابزاری که خاص سخن
گفتن بایار است باید چه خلق و خویی داشتهباشد پیش از من حافظ به زیباترین شکل
ممکن در مصراع چهارم غزلی آن کار را کردهاست: [صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته
گفت:// ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت.- گل بخندید که از راست نرنجیم
ولی// هیچ عاشق سخن سخت به معشوقه نگفت.] سخت اینجا به معنی خشن و وهنآلود است.
پس نرمی و آهستگی در غزل سایه همانطور که گفتیم زاییدهی طبیعت آن است. چرا که
غزل به شکلی ویژه برای بیان حالات و گفتوگوهای عاشقانه به وجود آمد، گرچه در
جریان زمان وظایف دیگری هم پذیرا شد اما خوی و طبیعت آن چندان تغییر نکرد. غزل
سایه هیچگاه لحن عاشقانه و عاطفی را رها نکرد با این که هرگز به ابتذال غزل جسمانی
رایج تن نداد. او مثل بسیاری از غزلسرایان بزرگ، غزل را محملی ساخت برای بیان
اندیشهها و آرزوهایش. اندیشهها و آرزوهایی که بسیار فراتر از آبکندها و برکههای
کوچک روابط فردی هستند. روشن است که عاشقانهسرایی با زارزدنهای مبتذل جنسی فرق
میکند. اتفاقا چند قطعه از معروفترین غزلهایش هم صرفا عاشقانه هستند. شهادت میدهم
که او در جواب پرسش " از نظر خودتان بهترین غزلتان کدام است؟" بی تامل
جواب داد: "خیال آمدنت دیشبم به سر میزد// نیامدی که ببینی دلم چه پر میزد!"
شاید از نظر او این غزل همانجایگاهی را دارد در شعر او که غزل " شب چو در
بستم و مست از می نابش کردم..." در شعر فرخی یزدی. ناچار از گفتن آنم که
همیشه آرزو کردهام کاش به جای "خیال آمدنت" گفتهبود: "هوای آمدنت"
همانطور که در جای دیگر گفته: "هوای روی دارم" چه خوب که نگفته: "خیال
روی تو دارم."
به هرحال همنشینی با غزل، و گذر زمان، شاعر "مرگ در میدان"، "
روزنبرگها"، "در زنجیر" و ... را آرامش و ژرفا داد چنان که حتی در
شعر نو هم او را به "زندگی" و "آواز غم" رساند. شعرهایی که
ملاحت غزل را با برافروختگی شعر نیمایی ترکیب کرده آنی به دست آوردهاند که
شایستهی شاعر است. منظورم این است که خوی و منش غزل در سایه ملکه شده در تمام
کارهای او اگر نه روی، بویش را نشان میدهد. چنان که در مثنوی... به خاطر میآورم
که چندی بعد از آزادی از آن گرفتاری نابهجای تحمیلی، مقداری از ابیات تازهافزودهی
مثنوی بانگ نی را برایم خواند و طبق معمول شاعران نظرم را پرسید، گفتم -
چیزی در این حدود...– : هم محتواگراست مثل مثنوی مولانا هم زبانگرا و تر است مثل
الا ای آهوی وحشی... گفت: بله آن که سرمشق است. امروز میگویم: الا ای آهوی وحشی
غزلیترین مثنوی زبان فارسیست. همانطور که مثنوی بانگ نی سایه بخصوص هرچه از
آغاز فاصله میگیرد بیشتر رنگ و بوی غزل را میپذیرد. در بانگ نی، سایه مینالد،
میگرید، میغرد، میخندد، هشدار میدهد، نصیحت میکند، میخواهد، میدهد، میگیرد....
و در لابلای آن همیشه بین غزلسرا و مثنویسرا در نوسان است اگر نظامیوار حرف میزند
یا مولویوار و... همیشه خودش است و در تمام این حالات نرمای غزل همچون نمی نازک
در تار و پود آن حس میشود حتی وقتی اعتراض میکند و هشدار میدهد: خواندهای کان
ماردوش مغزخوار// پادشاهی راند بر سالی هزار— آن ستمگر را نه چندان سال بود// خلق
را هر روز سالی مینمود.
سایهی عزیز در آستانهی نود سالگی و از
وطن دور است برایش صحت و سربلندی بیشتر آرزو میکنم و با زبان خودش مینالم: هوای
روی تو دارم...
سلام و عرض ادب.
با سایه و شعرهای زیبایش سالها زیسته ام.
چه بدلیل علاقه ای که به موسیقی سنتی و بانگ دلکش استاد شجریان دارم که بهترین کارهایش سروده استاد سایه است و چه بدلیل پیشینه کار در قالب غزل و طرز شگفت انگیزی که این شاعر بزرگ از تلفیق زبان حافظ و نیما ابداع کرده است.طرزی که مختص خود شاعر است و در عین حال تقلید پذیر هم نیست.
اتفا قا در مقایسه با دیگر نامداران غزل معاصر چون شهریار و سیمین بهبهانی و حسین منزوی کار سایه سخت تر است چرا که با استفاده از دایره ای محدود از کلمات و ابزاری ظریف می خواهد درشتناکی زندگی امروز را در غزل به تصویر بکشد و گاه مساعی او در این زمینه تحسین بر انگیزست:
چو فرزندت مرا خواند شهید راه آزادی
به فرزندت چه خواهی گفت که زندان بان من بودی؟
نامداران این عرصه با وسیع تر کردن دایره واژگان خواه نا خواه کار خود را راحت تر کرده اند ولی سایه چون ماهی در تنگ بلورین با استفاده از واژگان مانوس و مالوف دست فرسوده همچنان غزل نو می آفریند و خوانندگان را مجذوب ابداعات خود می کند