سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

نسبت شعر آزاد نیما با نثر/ مهدی عاطف‌راد


  یکی از مغلطه‌های اصلی برخی از نظریه‌پردازان "شعر منثور" این است که گویا نیما یوشیج می‌خواسته شعر را به نثر نزدیک کند و به آن حالت طبیعی نثر را بدهد، ولی از عهده‌ی این کار برنیامده، شاملو هم پس از نیما تلاش کرده این کار را انجام بدهد ولی او هم موفق نشده، و این کار بزرگ به وسیله‌ی کسانی چون احمدرضا احمدی و بیژن جلالی و منثورنویسان دیگری که بعد از این دو آمده‌اند- و در بیست و چند سال اخیر هر روزه انبوهی از آنان مثل قارچ از هر گوشه و کنار سر می‌کشند- انجام گرفته و این آرزو و خواست بزرگ نیما‌ تحقق یافته؛ به همین دلیل این منثورنویسان ادامه‌دهندگان پیگیر و خلاق راه نیما‌ و جانشیان برحق او و تکامل دهندگان راستین شعرش هستند!

 

  در این متن می‌خواهم به این مساله بپردازم که آیا خواست واقعی نیما نزدیک کردن شعر به نثر بوده؟ اگر آری، به چه نوع نثری می‌خواسته شعرش را نزدیک کند؟ اگر نه، پس خواست واقعی‌اش چه بوده؟

 

  آنچه از نوشته‌های پراکنده‌ی نیما در نامه‌ها و یادداشت‌هایش برمی‌آید این است که خواست او نزدیک کردن شعرش به نثر، به خصوص نثر نوشتاری یا نثر محاوره‌ای، نبوده؛ بلکه خواست واقعی او نزدیک کردن زبان شعرش به زبان گفتار، آن‌ هم نوع خاصی از گفتار که او آن را گفتار نمایشی یا دکلاماسیون می‌نامد، بوده؛ و از عهده‌ی این کار هم، در تعدادی از شعرهای بلند و کوتاه درخشان خود به خوبی برآمده و آن را در نهایت هنرمندی و مهارت انجام داده است.

 

  نخست ببینیم که گفتار نمایشی یا دکلاماسیون چه نوع گفتاری است؟ گفتار نمایشی یا دکلاماسیون گفتاری است پراحساس و عاطفی، با آوای بلند و آهنگ متناسب با کلام که با استفاده از زیر و بم صدا و کم و زیاد کردن شدت صوت و بیان کندآهنگ و سایر مهارت‌های بیانی و هنرمندی‌های گوینده، می‌کوشد تا شنونده را تحت تأثیر قرار دهد و او را به هیجان آورد و از این راه معنای خود را به او القا کند. این گفتار خصلت نمایشی دارد و با تکان دادن دست‌ها و سر و بدن و استفاده از حالت نگاه و میمیک چهره، همراه است؛ و تا حدودی شبیه گفتار بازیگران تآتر، در اجرای نمایشی به شیوه‌ی استانیسلاوسکی است. از ویژگی‌های دیگر آن عینی بودن (objectivity)، توصیفی بودن(descriptivity) و روایی بودن (narrativity) آن است.

 

  خواست واقعی نیما این بوده که شعر موزونش را با حفظ وزن و قافیه، طبق آن برداشت خاصی که خودش از وزن و قافیه داشته، به چنین کلامی نزدیک کند و به آن حالت طبیعی بیان نمایشی بدهد.

  برای آنکه نوشته‌ام بدون مدرک و سند نباشد، در اینجا می‌پردازم به بخشی‌هایی از نامه‌ها و یادداشت‌های نیما در این باره:

 

  "به شما گفته بودم شعر قدیم ما سوبژکتیو است، یعنی با باطن و حالات باطنی سر و کار دارد. در آن مناظر ظاهری نمونه‌ی فعل و انفعالی است که در باطن گوینده صورت گرفته، نمی‌خواهد چندان متوجه آن چیزهایی باشد که در خارج وجود دارد. بنابراین نه به کار ساختن نمایشنامه می‌خورد نه به کار اینکه دکلامه شود.

  دکلاماسیون و تآتر سازنده‌ی ظاهر اند. هر دو می‌خواهند زنده را با آنچه در بیرون زنده است سر و کار بدهند. به این جهت تآترهایی که از روی شاهنامه یا نظامی و امثال آن‌ها ساخته می‌شود به نظر من بسیار کودکانه است و باید این کار باشد تا کار آدم بزرگ جانشین آن بشود و تآتر با طرز کار جدید در ادبیات ما معنی پیدا کند." (حرف‌های همسایه- ص ۵۲)

  این نوشته به روشنی نشان می‌دهد که یک خواست نیما آفرینش شعری بوده که به چیزهایی که در خارج وجود دارد توجه کند، و خواست دیگرش خلق زبانی بوده که کارایی لازم برای کار ساختن نمایشنامه و دکلاماسیون را داشته باشد، و با رواج این شعر تآتر با طرز کار جدید در ادبیات ما معنی پیدا کند.

 

  "باز می‌گویم ادبیات ما باید از هر حیث عوض شود. موضوع تازه کافی نیست و نه این کافی‌ست که مضمونی را بسط داده به طرز تازه بیان کنیم... عمده این است که طرز کار عوض شود و آن مدل وصفی و روایی را که در دنیای با شعور آدم‌هاست، به شعر بدهیم... تا این کار نشود هیچ اصلاحی صورت پیدا نمی‌کند، هیچ میدان وسیعی در پیش نیست... باید بیان برای دکلاماسیون داشت. یعنی با حال صرف طبیعی وفق بدهد. می‌بینید که تا این کار را نکنیم (به این نکته نیز کسی پی نبرده است) دکلاماسیون هم نخواهیم داشت و در ادبیات ما تآتر مفهوم مسخره‌ی زیان آوری خواهد بود." (حرف‌های همسایه- ص ۵۶ و ۵۷)

 

  این نوشته نیز درست مثل نوشته‌ی قبلی نشان می‌دهد که خواست اصلی نیما عوض کردن طرز کار شعر گفتن و دادن مدل وصفی و روایی به آن است تا بیان شعر بیانی مناسب دکلاماسیون باشد و با حالت طبیعی بیان نمایشی هماهنگ شود.

  زبان شعری که مورد نظر نیما است زبانی موزون است و دارای وزن عروضی، ولی وزن عروضی آن دارای طنین و آهنگ خاصی است و در یک مصرع یا یک بیت به وجود نمی‌آید، بلکه مجموعه‌ای از چند مصرع، به طور مشترک، آن را تولید می‌کند:

 

  "شعر بی‌وزن و قافیه شعر قدیمی‌هاست. ظاهراً برخلاف این به نظر می‌آید، اما به نظر من شعر در یک مصرع یا یک بیت ناقص است- از حیث وزن- زیرا یک مصرع یا یک بیت نمی‌تواند وزن طبیعی کلام را تولید کند. وزن که طنین و آهنگ یک مطلب معین است- در بین مطالب یک موضوع- فقط به توسط آرمونی به دست می‌آید؛ این است که باید مصراع‌ها و ابیات دسته جمعی و به طور مشترک وزن را تولید کنند. من واضع این آرمونی هستم." (حرف‌های همسایه- ص ۵۹)

 

 

  "به شما گفتم: اوزان شعری قدیم ما اوزان سنگ شده‌اند. و باز برای شما گفتم برای این است که همسایه می‌گوید یک مصرع یا یک بیت نمی‌تواند وزن را ایجاد کند. وزن مطلوب که من می‌خواهم، به طور مشترک از اتحاد چند مصرع و چند بیت پیدا می‌شود." (حرف‌های همسایه – ص ۶۱)

 

  بنابراین معلوم می‌شود که برخلاف ادعای برخی از نظریه پردازان "شعر منثور"، خواست نیما به هیچوجه نزدیک کردن شعرش به نثر نبوده، بلکه به گفتار نمایشی و کلام روایی- توصیفی مناسب برای دکلاماسیون بوده است، و قطعات منثور این نثرنویسان هیچ وجه تشابه و پیوندی با شعر نیمایی ندارد، و آن‌ها بی‌خود خود را به نیما می‌چسبانند و به دروغ داعیه‌ی جانشینی و پیروی او را دارند.

 

  در پایان، قطعه‌های نمونه‌وار زیر را که از چند شعر نیما انتخاب شده، و او در آن‌ها توانسته به خواستش مبنی بر نزدیک کردن شعر به گفتار نمایشی و کلام مناسب برای دکلاماسیون با ویژگی توصیفی- روایی نزدیک شود، با صدای بلند و به صورت دکلامه بخوانید تا ویژگی های مورد نظر نیما یوشیج برای‌تان روشن‌تر شود:

 

 

 

خشک آمد کشتگاه من

در جوار کشت همسایه

گرچه می‌گویند: "می‌گریند روی ساحل نزدیک

سوگواران در میان سوگواران"

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

 

☼☼☼

 

من چهره‌ام گرفته

من قایقم نشسته به خشکی.

 

با قایقم نشسته به خشکی

فریاد می‌زنم:

"وامانده در عذابم انداخته‌ست

در راه پر مخافت این ساحل خراب

و فاصله‌ست آب

امدادی ای رفیقان با من."

 

☼☼☼

 

خانه‌ام ابری‌ست

یکسره روی زمین ابری‌ست با آن.

 

از فراز گردنه خرد و خراب و مست

باد می‌پیچد

یکسره دنیا خراب از اوست

و حواس من

آی نی‌زن که تو را آوای نی برده‌ست دور از ره، کجایی؟

 

☼☼☼

 

هنوز از شب دمی باقی‌ست، می‌خواند در او شبگیر

و شب‌تاب از نهان‌جایش به ساحل می‌زند سوسو.

 

به مانند چراغ من که سوسو می‌زند در پنجره‌ی من

به مانند دل من که هنوز از حوصله وز صبر من باقی‌ست در او

به مانند خیال عشق تلخ من که می‌خواند.

 

☼☼☼

 

شب است

شبی بس تیرگی دمساز با آن

به روی شاخ انجیر کهن "وگ‌دار" می‌خواند به هر دم

خبر می‌آورد توفان و باران را

و من اندیشناکم.

 

☼☼☼

 

بر فراز دشت باران است. باران عجیبی!

ریزش باران سر آن دارد از هر سوی وز هرجا

که خزنده، که جهنده، ازره‌آوردش به دل یابد نصیبی

باد لیکن این نمی‌خواهد.

 

☼☼☼

 

دینگ دانگ... چه صداست؟

ناقوس!

کی مرده؟ کی به جاست؟

بس وقت شد چو سایه که بر آب

وز او هزار حادثه بگسست

وین خفته برنکرد سر از خواب

لیکن کنون بگو که چه افتاد

کز خفتگان یکی نه به خواب است؟

بازارهای گرم مسلمان

آیا شده ست سرد؟

یا کومه‌ی محقر دهقان

گشته ست پر ز درد؟

یا از فراز قصرش با خون ما عجین

فربه تنی فتاده جهان‌خواره بر زمین؟



نظرات 1 + ارسال نظر
راثی پور سه‌شنبه 10 مرداد 1396 ساعت 18:28

سلام و عرض ادب
استنباط بنده حقیر اینست که اصولا هر تغییری که قرار است در یک قالب هنری صورت گیرد باید حالت تبدیل به احسن داشته باشد تا وقتی در معرض داوری گذاشته شود مزیتهایی که دارد موجب استقبال آن شود وگرنه تبدیل زبان فاخر شعر به زبان معمولی نثر چندان لطفی ندارد .
به قول استاد شفیعی کدکنی کسانی که سعی کردند با حذف ادبیات تعلیمی در کتابهای آموزشی ما
شعرهایی مثل

جوجه جوجه طلایی
نکش سرخ و حنایی را به عنوان شعر کودکان قالب کنند قطعا نسلی بی سواد و کم پشتوانه ادبی بار آوردند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد