می رسد روزی ز راهی دور
عاشقی دلدادهی میهن
سیب آزادی به دستانش
مینشیند در کنار تو
یا همین جا روبهروی من
می کند آن سیب را قسمت
میدهد سهمی به چشم تو
دانههایش را به دست من
من تمام دشت را گلدانه میکارم
روی این زیبای تشنه با ندای ابر میبارم
دشت میهن سبز می گردد
از زمین تشنهی مجروح
ساقههای ترد میروید
سیب آزادی درختی میشود پربار
عاقبت در سایه اش جانهای ناآرام
میشوند آرام.