بعد از ماجرای بازگشت ادبی که تدبیری نامناسب برای دمیدن روح تازه در پیکر
شعر فارسی کهن بود، در اواخر دوره قاجار شعر فارسی به مرحله ای رسید که به
شدت نیازمند هدایت در قلمرو جدیدی بود تا در مسیری متناسب با ظرف زمان، به
حیات خود ادامه دهد. به نظر می رسید شعر کلاسیک با همه زیبایی های دلکشش،
با پهلوانی ها و پهلوانان جوانمردش، با معشوقکان زیبا و دوست داشتنی و در
عین حال دست نیافتنی اش، با دنیاهای خیالی و لبریز از صلح و صفایش و با
تجربه های نورانی اشراقیش اکنون باید وارد قلمرو دیگری می شد تا قابلیت
خود را در حوزه ای جدید هم نشان دهد. اینک شاعری «دوران ساز» و تیزبین
لازم بود تا قلمروی نوین برای شعر فارسی بیابد و این قرعه به نام «نیما
یوشیج»- شاعری از دیار مازندران- خورد. اما در این تغییر سبک مجموعه ای از
معیارهای ادبی و غیرادبی نیز دخیل بودند. از جمله این معیارها و شاخصه های
فکری- فرهنگی و اجتماعی که در این مسیر می توان اشاره کرد عبارتند از:
الف- سنت شکنی؛ با یک بررسی اجمالی در شرایط اجتماعی- فرهنگی می توان
دریافت که سنت شکنی یکی از ویژگی های اصلی فرهنگ معاصر ماست و این پدیده
در تمام لایه ها و سطوح جامعه و فرهنگ خودش را نشان می دهد. نمودی از این
سنت شکنی را در رفتارهای جمعی و آداب و رسوم هم می توان دید. در دوران
معاصر نیز، سنت شعر کلاسیک در دو بخش شکل و محتوایی شکسته شد. «نیما» نه
تنها شکل بیرونی شعر کلاسیک را در معرض سنت شکنی قرار داد بلکه شکل درونی،
کیفیت تصویرگری، شیوه معناپردازی و نحوه استفاده از زبان را هم دیگرگون
کرد علاوه بر این در این شعر نو موضوعات و مضامینی مطرح شد که در کل هزارأ
قبل نظیر نداشت. مضامینی همچون وطن خواهی، وطن پرستی، حقوق مردم بر حکومت،
آزادی به معنای سیاسی، تعلیم و تربیت و... ب-
شتاب؛ ویژگی دیگر فرهنگ معاصر ما شتاب است که نتیجه و زاییدأ ماشینی شدن
است. تغییرات سبکی که در طول هزار سال شعر فارسی اتفاق افتاد، کمتر از
تغییراتی است که در طول پنجاه سال اخیر، در شعر فارسی روی داده است.
رویکرد خوانندگان، نویسندگان و شاعران به قالب های ادبی کوتاه که خواندن
آن وقت و حوصله زیادی نمی خواهد از نشانی های این ویژگی است. امروزه دیگر
کسی حوصله سرودن شش دفتر مثنوی یا شصت هزار بیت شاهنامه را ندارد همین است
که شعرها و داستان های کوتاه اصلی ترین قالبهای ادبی شده اند. یکی از
ارکان شعر اعم از نیمایی یا منثور نیز ایجاز است که براساس آن بیشترین
معنی با کمترین کلمات بیان می شود و این هم بدان جهت است که روحیه اهل
فرهنگ سخت شتابزده شده است. پ- تغییر جهان بینی؛ اصولا در دوران مدرن،
تعریف و جایگاه انسان در هستی تغییر کرده است؛ چنانچه در شعر شعرای کلاسیک
با انسانی عاشق و موجودی ناطق روبرو بودیم اما امروزه انسان موجودی سیاسی
است. سیاست و قدرت سیاسی در مرکز همه معادلات انسان مدرن قرار دارد و در
شعر نو نیز جلوه گری می نماید. به همین علت مضمون غالب در شعر معاصر،
سیاست و اقتصاد است از این رو مفهوم عشق در ادبیات جدید تعریفی متفاوت با
دوره کلاسیک و خاص زمان خود را دارد. معشوق امروز مفاهیمی همچون عدالت و
انسانیت است نه آن معشوق آسمانی دست نایافتنی و عشق نیز برخلاف ادبیات
کلاسیک از آسمانها و افلاک به زمین آمده و رنگ اقلیم زمین را به خود گرفته
و همه اینها در ادبیات معاصر متجلی است. - مشغله های زیاد، وقت کم و
سرگرمی فراوان، این نیز از خصلت های فرهنگی معاصر است که با تغییر زندگی
از حالت کشاورزی به ماشینی- صنعتی، پدیدار شده است. در گذشته که اجداد ما
شبهای طولانی و دراز زمستان را به خواندن شاهنامه و سایر انواع ادبی
اختصاص می داده اند- به خاطر مشغله کم و سرگرمی محدود و فراغ بالی بوده
است که در زندگی شهری و صنعتی کمتر دیده می شود و همین مساله بر رویکرد یا
عدم رویکرد و استقبال جامعه به آثار ادبی و حتی گسترش و انواع خاص ادبی
تاثیر دارد. همان طور که اشاره شد یکی از شاخصه های شعرای معاصر ویژگی
سنت شکنی آنهاست. چنانچه در کاربرد واژگان در زبان نیز تحولی بزرگ ایجاد
نمودند و زبان محاوره را با رویکردی آزادانه و آگاهانه که به زبان زنده
جاری در متن جامعه داشت تبدیل به زبان شعر نمودند. زبان شعر معاصر در
جریان مردمی شدن و رهایی از استبداد زبانی چند مرحله را از سرگذراند که
عبارتند از: 1-مرحله اول؛ بازنگری در واژگان شعری و وارد کردن تدریجی
لغات جدید اما با غلبه لغات ادبی کلاسیک شاعران نوگرای دوره مشروطه مثل
بهار، فرخی و ایرج بود. 2-مرحله دوم؛ استفاده از لغات غیرادبی و به
اصطلاح غیرشاعرانه و توجه به الگوهای زبان شناسی نو «افسانه نیما» و دیگر
اشعار نیمه سنتی او مثل «ای شب» که نقطه عطف این مرحله بود. 3- مرحله
سوم؛ ظهور جدی و پر حجم شعر رمانتیک، البته زبان شعری این شاعران رمانتیک
به گونه ای بود که قابلیت های فراوان مرحله دوم یعنی زبان زنده جاری در
متن جامعه را کشف نکرده بودند و فقط گوشه ابرویی از آن را دیده بودند مثل
کسی که چشمه را یافته باشد اما نداند آب چشمه را به چه جایی می خواهد
برساند. که در مسیر تاریخی این مرحله به شاعرانی همچون «توللی»، «حمیدی»،
«نسیم شمال» بر می خوریم. 4-مرحله چهارم؛ که در شعر شاعرانی مثل «نصرت
رحمانی»، «احمد شاملو»، «آتشی» و «فرخزاد» اتفاق افتاد. اهمیت کار این
گروه در دو چیز است: اولا، قابلیت های فراوان زنده جاری در متن جامعه را
کشف کردند و ثانیا، دریافتند که چگونه می توان جامه شاعرانه برتن آن کرد.
در بینش قدما، فقط تعداد معینی از واژگان حق ورود به شعر را داشتند که
شاعران معاصر و بخصوص این گروه چهارم در برابر این استبداد زبانی قدعلم
کردند و شعرهای آنها نیز ثابت کرد که حق با آنهاست و محدود کردن دایره
واژگانی به زیان شاعر است. زبان در شعر این گروه رسما زندگی مردمی و
اجتماعی خود را آغاز کرد. جهان بینی ایرانیان معاصر نیز با دوره کلاسیک
تفاوت ماهوی دارد. اندیشه مدرن، زبان مدرن می خواهد از این رو دایره
واژگانی و دستگاه نحوی کلام بزرگان ادب کلاسیک نمی تواند در خدمت دستگاه
فکری و حالت روحی عاطفی شاعر امروز قرار گیرد، به علاوه امروز زبان شعر
غیر از کارکرد خبررسانی و ابلاغی باید قادر باشد اندیشه و حالات عاطفی
انسان مدرن را نشان دهد نه اینکه صرفا بیان کند. دیگر اینکه قابلیت های
زبان ادبی کلاسیک توسط خداوندان سخن- «فردوسی»، «سعدی»، «مولانا»، «حافظ»
و... - به اشباع رسیده بود و مشکل بتوان قابلیتی را در آن یافت، کشف کرد
که از چشم این بزرگان دورمانده باشد. بنابراین نیاز به کشف حوزه زبانی
جدیدی بود که امکان نوآوری و خلاقیت داشته باشد، در این راستا «نیما» به
زبانی اندیشید که این دو ویژگی را داشته باشد «زبان نزدیک به طبیعت نثر»
که هم مناسب مسایل امروزی بشر است و هم قابلیت های کشف نشده زیادی دارد.
این زبان الگوهای بسیار متنوعی دارد که به راحتی می توان تصویرگری و عاطفه
شعر را در قالب آنها قرار داد بنابراین نیما از این جهت خدمت بزرگی به
زبان شعر مدرن کرد. چنانچه مشهور است پنج شاعر برجسته و صاحب کتاب و سبک
در شعر نو معاصر عبارتند از «نیما»، «اخوان ثالث»، «سپهری»، که شعر هر
کدام وجه ادبی شاخص خود را دارا است. که مختصراً به دو وجه شاخص در شعر
«نیما» و «سهراب سپهری» می پردازیم، «نیما»: یکی از شاخصه های شعر نیما؛
نگرش خاص و متفاوت او به انسان و هستی است. به نظر او هستی، برخلاف تضاد
ظاهری که در اجزای آن مشاهده می شود، مبتنی بر یک وحدت ارگانیک درونی است.
هستی در مقابل انسان نیست که بخواهد او را کورکورانه به تقلید و تسلیم در
برابر فلک یا هر نیروی دیگری وادارد، همچنین فلک، قدرت بلامنازعی نیست که
انسان را پیوسته مقهور خود کند بلکه رابطه انسان و هستی مبتنی بر تعاملی
دوسویه و متوازن است، بنابراین عالم نه در برابر انسان که در کنار او قرار
دارد. انسان نیز در قبال عالم نه تنها موجودی کاملا محو و تسلیم نیست بلکه
موجودی است با ابعادی بسیار گسترده، عمیق و مسئولانه، در انگاره نیما
طبیعت به عنوان رکنی از ارکان هستی نیز مثل انسان است و انسان مثل طبیعت.
«نیما» به طبیعت هم اجتماعی نگاه می کند و آنچه برایش مهم است انسانی شدن
طبیعت است. از نظر او انسان موجودی است خاکستری که ارزش وجودیش به همه
ابعاد اوست نه تعطیلی بخشی از وجود و غلبه بخشی دیگر. انسان شعر نیما، تک
ساحتی و متناقض الطرفین نیست بلکه «نیما» در این مورد هم از پشت عینکی
وحدت گرا، به رابطه انسان با خودش می نگرد. به نظر او در ژرف ساخت وجود
متناقض آدمی، وحدتی هست که کشف آن وحدت و نشان دادن آن به دیگران، آن هم
از منظری هنرمندانه، مسئولیتی است که برعهده هنرمند است. همچنین از جمله
شاخصه های شعری «سهراب» نیز تصویرگری در شعر اوست که بخش های مختلف شعر او
را مانند تابلوهای زیبا و دلکشی که در یک اتاق کنار یکدیگر چیده شده است
به نمایش می گذارد. طبیعت در شعر «سهراب» نیز فوق العاده زلال و دیدنی
است. او بر سر سفره طبیعت نشسته است و بر آن است که منویات، دغدغه ها،
وسوسه ها و آرمان های خود را در آینه طبیعت ببیند، و به دیگران بنمایاند و
از همان آغاز سعی دارد خود را در جلوه های طبیعت که تجلی جمال حق است محو
و فانی کند. همین فنای در جلوه های جمال موجود در طبیعت وجه شاخص و ممیز
شعر سهراب از دیگر شاعران طبیعت گرا است که در اطراف او می بینیم. در
حقیقت شعر نو در پرتو تحولات سیاسی- اجتماعی زیادی بوده است، از این رو
رگه های فکری زیادی در آن وجود دارد که ممکن است همه آنها با آموزه های
اشعار کلاسیک بویژه آموزه های اسلامی همخوانی و تطابق نداشته باشد همچون
توجه بیش از حد به اندیشه های غربی و ظهور این رگه های فکری در موضوعات و
مضامین شعری که بعضاً منجر به تفکرات الحادی و اومانیستی می شد، تفکراتی
که سعی دارد در ذهنیت مخاطبان اصالت را به انسان بدهد و نقش خدا و دین را
در زندگی کم رنگ جلوه داده و نقش انسان را برجسته سازد همچنین تفکرات
فمنیستی که باعث ایجاد چالش های فکری و عقیدتی در میان مردم گردید و در پس
این اندیشه ها روی آوردن به سبک ادبی رمانتیک سیاه را در دوره ای شاهد
بودیم که شعرا در این دوره به سرودن اشعاری با مضامین غیراخلاقی و یأس
آلود و فاقد ارزش های اجتماعی روی آوردند اما این جریان نسبتاً گل آلود
شعر معاصر با سرعتی متغیر مسیر خود را طی نمود و کم کم رو به پاکی و نابی
و زلالی نهاد، اما در دوره تکامل و بالندگی شعر نو جنبه های مثبت و قابل
توجه و تامل زیادی نیز در خور بررسی است از جمله: 1-صورت مردمی بودن شعر
نو 2-استفاده از مضامینی همچون عدالت و سیاست 3-گسترش شعر به مسایل خارج
از مرزهای ایران و رواج مضمون های استانی همچون انعکاس جنگ ها، تبعیض
نژادی و همدردی با یکدیگر 4-استفاده از الگوهای زبانی غیرمتعارف که زبان
شعر را از حالت خبررسانی خارج کرده و موجب برجسته سازی و آشنایی زدایی می
شود. 5-از نظر دستور زبان و واژگان فارسی نیز تحول بینا دینی در دستگاه
زبانی ایجاد شد که منجر به بازآفرینی و نوآوری در مضامین شعر و ادب فارسی
گردید و دایره زبانی در شعر نو گسترش یافت که در نتیجه آن مضامین و اندیشه
های جدید و عمیق تری مورد توجه شاعران و ادیبان معاصر قرار گرفت. از
جمله اشعار انقلابی و سرودهای مردمی که در جریان دفاع مقدس و بعد از آن
باعث بازآفرینی مفاهیم عمیقی از اندیشه های اسلامی شد و مضامین اصیلی از
آموزه های اسلامی همچون ایثار، فداکاری، شهادت، جانبازی و... را در خود
جای داد و ادبیات جدیدی به عنوان ادبیات انقلاب اسلامی و دفاع مقدس وارد
عرصه ادب و هنر شد. از آنجا که این ادبیات در بطن خود مضامین عاشورایی،
علوی، نبوی و فاطمی را نیز بهمراه داشت، می توان گفت که در این دوران به
گونه قابل توجه ای بر غنای ادبیات مذهبی افزوده شد که این مسأله فضای
مطلوبی را جهت گسترش فرهنگ و ادب اسلامی فراهم نمود.