سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

درختهای بیشه‌زار شعر نیما یوشیج/ مهدی عاطف‌راد


بیشه‌زار شعر نیما یوشیج درختهای فراوان و گوناگون دارد. درختهای میوه‌ی جنگلی چون درخت سیب ترش، درخت سیب شیرین، درخت امرود (گلابی)، درخت انجیر، درخت فندق؛ درختهای سر بر آسمان کشیده چون افرا و توسکا و اوجا و نارون؛ درختهای محلی چون کراد، ریس، تلاجن، مازو، سناور؛ درختان خشکیده و پیر؛ درختان سرسبز جوان؛ و گیاهان وابسته به درختان چون دارمج.

در این بررسی به بیشه‌زار شعر نیما می‌رویم و پای هریک از درختانش کمی به تماشا می‌ایستیم...

نخست از درختان میوه شروع می‌کنیم:

 

درخت سیب شیرین:

 

"درخت سیب" شیرینی در آن‌جا هست، من دارم نشانه

به جای پای من بگذار پای خود، ملنگان پا

مپیچان راه را دامن

بخوان ای هم‌سفر با من

(از شعر "بخوان ای هم‌سفر با من")

 

درخت سیب ترش:

 

از همان شب می‌گریزد او ز مردم

دوست دارد ماند از جمع کسان گم

تا به دست خود بدارد سرنوشت خود دگرسان‌تر

می‌رود سوی بیابانهای دور و خلوت این جنگل نمناک

از برای آن‌که در زیر "درخت سیب" ترشی

...

خامش و تنها شود ساعات طولانی

(از شعر "خانه‌ی سریویلی")

 

درخت امرود (گلابی)

 

آن زمانی که امرود وحشی

سایه افکنده آرام بر سنگ

کاکلیها در آن جنگل دور

می‌سرایند با هم هم‌آهنگ.

(از شعر "افسانه")

 

جاده خالی‌ست، فسرده‌ست امرود

هرچه می‌پژمرد از رنج دراز.

(از شعر "در فروبند")

 

درخت انجیر:

 

من به زیر این درخت خشک "انجیر"

که به شاخی  عنکبوت منزوی را تار بسته

می‌نشینم آن‌قدر روزان شکسته

که بخشکد بر تن من پوست.

(از شعر "تابناک من")

 

شب است

شبی بس تیرگی دم‌ساز با آن

به روی شاخ "انجیر" کهن، وگ‌دار می‌خواند به هر دم

خبر می‌آورد توفان و باران را- و من اندیشناکم.

(از شعر "شب است")

 

درخت فندق:

 

اندر آن جایگه که "فندق" پیر

سایه در سایه بر زمین گسترد

چون بماند آب جوی از رفتار

شاخه‌ای خشک کرد و برگی زرد

آمدش باد و با شتاب ببرد.

(از شعر "داستانی نه تازه")

 

سپس درختان غیر میوه‌ با نامهای مشهور و غیر محلی:

 

درخت بید:

 

بر پای "بید" سبز نشسته تمام روز

افکنده سر فرود، چنان شاخه‌های "بید"

بود از برای عشق دل‌آزار خود به سوز

هرکس صدای گریه‌اش از دور می‌شنید

ای عاشق فسرده! بخوان زیر "بید" سبز.

...

ای "بید" سبزرنگ نگون‌سر، محبوب عاشقان!

عشاق را به سایه‌ی کم‌رنگ تو پناه

او را گناه‌کار مخوانید، از هر بدم که کرد

بخشیدمش، ندارد آن بی‌نوا گناه

ای عاشق فسرده! بخوان زیر "بید" سبز.

(از شعر "ای عاشق فسرده")

 

درخت نارون:

 

و "نارون" خموش

و باغ دیده غارت، بر حرفها که هست

بسته‌ست گوش

و هرچه دل‌گزاست.

(از شعر "در ره نهفت و فراز ده")

 

کاج:

 

"کاج" کرده‌ست غمین بالا راست

می‌نشیند به بر او ساحل

ابری از آن ره کوهان برخاست

می‌شود بر سر هرچه حائل.

(از شعر "کینه‌ی شب")

 

توسکا: درختی‌ست از تیره‌ی غانها که بعضی گونه‌هایش به صورت درختچه است. این درخت معمولن در جاهای مرطوب و باتلاقی و در کنار نهرهای پر آب و برکه‌ها می‌روید. در دنیا بیش از سی نوع درخت توسکا وجود دارد که تنها دو نوعش در ایران رشد می‌کند: توسکای ییلاقی (مخصوص مناطق سردسیر) و توسکای قشلاقی (مخصوص مناطق گرمسیر)

 

بود هر چیز به جای خود، از هر سویی

"دارمج" بر سر "توسکا"ی کهن

هم‌چو "توسکا" ز بر راه به پای

(از شعر "مانلی")

 

"دارمج" گیاهی‌ست طفیلی که بر تنه‌ی درختان می‌روید و خوراک دامها، به‌ویژه گاو و گوساله، است.

 

افرا: درختی‌ست تنومند با برگهای پنجه‌ای که در باغها و جنگلها می‌روید و به خصوص در جنگلهای شمال ایران فراوان است. در مازندران به آن "افرادار" هم می‌گویند و دار در زبان مازندرانی به معنای درخت است. در زبان پارسی هم یکی از معناهای دار، درخت است و در ترکیب "دار و درخت" به همین معناست. به افرا، اسپندان، اسفندان و بوسیاه هم می‌گویند.

 

به یغمای ستیز بادها باغ

فسرده بود یک‌سر

پلیدی زیر "افرادار"

شکسته بود کندوهای دهقانان

و خورده بود یک‌سر.

(از شعر "بخوان ای هم‌سفر با من")

 

اندر آن لحظه که مریم مخمور

می‌دهد عشوه، قد آراسته "لرگ"

در همان لحظه کهن "افرا"یی

برگ انباشه در خرمن برگ.

(از شعر "گندنا")

"لرگ" درختی از خانواده‌ی گردو است که در جنگلهای شمال ایران می‌روید.

 

درون جاده کس نیست پیدا

پریشان است "افرا"- گفت توکا

(از شعر "آقا توکا")

 

اوجا: درختی‌ست از خانواده‌ی نارون که در بخشهای کم ارتفاع جنگلهای شمالی ایران و در حاشیه‌ی بیشه‌زارها و مناطق مرطوب می‌روید. به مازندرانی آن را "اوجادار" هم می‌نامند و به گیلکی به آن "لی" می‌گویند.

 

ابر می‌پیچد، دامانش تر

وز فراز دره "اوجا"ی جوان

بیم آورده برافراشته سر.

(از شعر "آن‌که می‌گرید")

 

ماه می‌تابد، رود است آرام

بر سر شاخه‌ی "اوجا" تیرنگ

دم بیاویحته، در خواب فرو رفته، ولی در آیش

کار شب‌پا نه هنوز است تمام.

(از شعر "کار شب‌پا")

 

سرو کوهی: گونه‌ای سرو ارزشمند و دیرزی‌ست که در مناطق کوهستانی و بیشتر در ارتفاعات بیش از ۲۵۰۰ متر می‌روید. این گونه که بومی ایران هم هست در دامنه‌ی جنوبی رشته کوه‌های البرز، از آذربایجان تا خراسان و به ویژه در شرق کشور و در ارتفاعات به صورت گسترده یافت می‌شود.

 

شباهنگام در آن دم که بر جا دره‌ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی‌کاهم

تو را من چشم در راهم.

(از شعر "تو را من چشم در راهم")

 

درخت میمرز: "مَیمرز" (مای‌مرز) یا "ریس" که نام دیگر آن ابهل است یکی از گونه‌های سرو کوهی است که در جنگلهای شمال ایران می‌روید. ارتفاعش یک تا دو متر است و دارای شاخه‌های متعدد نامنظم است. میوه‌اش به بزرگی فندق و آبدار و به رنگ آبی تیره است. در پشت برگهایش غده‌های ترشحی موجود است که دارای بویی نامطبوع و طعمی تلخ است.

 

مانند روز پیش یک آرام "میمرز"

پر برگ شاخه‌ایش به سنگی نهاده سر

(از شعر "مرگ کاکلی")

 

همه‌شان می‌ترسند، آری

نه در آن ریبی، حتا

از وفور مهتاب

از تن سنگی اگر "میمرز"ی

سربرآورده بر آن سنگ به خواب.

(از شعر "یک نامه به یک زندانی")

 

درخت ریس: همان "میمرز" است و از خانواده‌ی سرو کوهی:

 

می‌رود سوی بیابانهای دور و خلوت این جنگل غمناک

از برای آن‌که در زیر درخت سیب ترشی

یا درختی "ریس" که مانند مخمل بر سر سنگی لمیده‌ست

خامش و تنها شود ساعات طولانی.

(از شعر "خانه‌ی سریویلی")

 

مازو: گونه‌ای درخت بلوط است که به آن بلوط مازو هم گفته می‌شود و در جنگلهای شمال ایران می‌روید.

 

کنون که باد از خار و خس هر آشیان که گشت ویرانه

به روی شاخه‌ی "مازو"ی پیری

به نفرت تار می‌بندد

در آن جای نهان (چون دود کز دودی گریزان است)

که می‌خندد؟ که گریان است؟

(از شعر "که می‌خندد؟ که گریان است؟")

 

نگرفته است آبی از آبی تکان ولیک

"مازو"ی پیر کرده سر از رخنه‌ای به در.

(از شعر "مرگ کاکلی")

 

در ساحل خامشی که بر رهگذرش

بنشسته غراب

یا آن‌که درخت "مازو"یی تک رسته

وان‌جا همه چیز می‌نماید خسته

آنها همه دل‌بسته‌ی آوای خودند

دائم پریان

هستند به آوای دگرگون خوانا.

(از شعر "پریان")

 

سناور: نام محلی درخت صنوبر است.

 

ای رفیق روز رنج بینوایی!

از کدامین راه بر سوی فضای تیرگان این راه را دادی درازی؟

از همان ره رو به گل‌گشت دیاران بازگردان این تن سرگشته‌ات را

باشد آن روزی که وقتی از رهش چوپان پیری بازیابد کشته‌ات را

ور "سناور" که طلای زرد را ماند به هنگام گل خود

بگسلد از خنده‌هایش بر مزار تو گلوبند.

(از شعر "بازگران تن سرگشته")

 

 

کراد: اقاقیای جنگلی‌ست که در هنگام بهار بوی گلهایش سردرد می‌آورد و ساقه‌اش پوشیده از تیغهای تیز و درشت است.

 

گویند روی ساحل خلوتگهان دور

ناجور مردمی

دارند زیست

و پوستهای پای آنها

از زهر خارهای "کراد"

آزرده نیست.

(از شعر "اندوهناک شب")

 

هم‌چنین ارواح نامقبول مطرودان که در این خاکدان سرگشته بودند

چون "کراد" درد سر افزای در هنگام گل دادن

کرده هر پهلو به نیش خارهای خود مسلح.

(از شعر "منظومه به شهریار")

 

شب به ساحل چو نشیند پی کین

همه چیز است به غم بنشسته

سر فرو برده به جیب است "کراد"

(از شعر "کینه‌ی شب")

 

تلاجن: گونه‌ای درخت جنگلی‌ست. هم‌چنین درختچه‌ای‌ست که در ناحیه‌های کوهستانی شمال ایران می‌روید- به ویژه در یوش- و گلهای زردرنگ دارد. اهالی یوش گلهایش را می‌چینند و به عنوان سبزی با برنج می‌پزند. "تلا" در گویش مازندرانی به معنای خروس است و "جن" مخفف جنگ است و نام "تلاجن" از این‌رو روی این درختچه نهاده شده که گلهایش شبیه به تاج خروسهای حنگی است.

 

تو را من چشم در راهم شباهنگام

که می‌گیرند در شاخ "تلاجن" سایه‌ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم

تو را من چشم در راهم.

(از شعر "تو را من چشم در راهم")



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد