بیخوف از عبورِ پریشانِ فصلها
بر تلّ و تپّهها
آه... ای دخیلبسته درختانِ سالخورد!
در سایهسارِ شومِ گونبوتههای پیر
تنها چه میکنید؟
این کهنهپارهها
انبوهِ وصلهها
آویزههای پوچ
شرابّههای مندرسِ شاخههای خشک
بختِ کدام دخترِ شوریدهبخت را
بگشوده کاین چنین
با نالههای نیلبکِ چویبارِ خُرد
در خلوتِ حزینِ فلک رقص میکنند؟
این نخنما حریر
تنپوشِ حجلهگاهِ کدامین عروس بود؟
با نیتِ کدام تفأل
بر شاخههای لخت گره خوردهست؟
این مخملِ تنیده ز ارزان کلافها
پاچینِ پایِ کیست؟
قلبِ کدام دخترِ قالبباف
شکرانهی کرامتِ ارباب
لرزیده زیرِ سایهی اندوهگینِ تو؟
این پاره پوستین
این خورده سیلی از شقاوتِ اعصار
این یادگار دورهی کالیجار
تنها ردایِ کیست
خاکِ کدام برزگرِ پیرِ خسته را
پُربار کرده است؟
این لخته خونِ سرد
این قرمزِ تنیده ز اندوه و یأس و درد
باریکهی بریده ز "سربین" زلفِ کیست؟
این پولکانِ سُربیِ زنگار بسته چیست؟
مفهومِ این مهابتِ ازهم گسسته چیست؟
خونِ کدام یاغیِ کوهستان
پَرپَر شدهست در غم ایام
چشمِ کدام مادر رنجور و داغدار
در راه مانده است؟
آه... ای دخیل بسته درختانِ سالخورد
ای ترجمانِ خستگی و دلشکستگی
انگیزهی تسلیِ بسیارُِ دختران!
ای قبلهگاهِ گمشده در واحههای دور
می خوانم از تفرعِ اندیشناکتان
بر عهدِ خویش با دل و جان پای بسته اید
اما در این غروبِ پریشان چگونه باز
در انتظارِ مقدمِ باران نشستهاید؟
سنقر- روستای آگاهِ علیا- بهار 1356