به مناسب فرخنده یادمان لسان الغیب:
هر کس که عشق در دل او بیشتر شود
باید که از جهان خودش بی خبر شود
این عشق سرنوشت من و تو اگر شود
"ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مُهر به عالم سمر شود"
میدان عشق جای سکوت و نظاره نیست
در این مسیر عقل و خرد هیچ کاره نیست
ناگفته رد شدیم که جای اشاره نیست
"راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست"
ای دامن وصال تو بالاتر از سهند
زیبایی بهار کنار تو مستمند
روشن شده به لطف تو شب های بیرجند
"ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند
مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند"
باغ بهشت جرعه ای از شرح حال تو
خون تمام مردم عاشق حلال تو
هرگز مباد دردسری توی فال تو
"ای آفتاب آینه دار جمال تو
مشک سیاه مجمره گردان خال تو"
در هفت خان زلف تو مازندران شدم
تا فتح گیسوان تو چنگیزخان شدم
یک عمر بار عشق تو را میزبان شدم
"هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم"
در مشرق نگاه تو خورشید جان گرفت
سوسن برای وصف دهانت زبان گرفت
با قد و قامت تو موذن اذان گرفت
"حُسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری! به اتفاق جهان می توان گرفت"
با بوسه های تو به مسیحا چه حاجت است
با تو به خانقاه و کلیسا چه حاجت است
امروز مال ماست به فردا چه حاجت است
"خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است"
گویند خاک را به نظر کیمیا کنی
حاجات عاشقان جهان را روا کنی
صد درد را به گوشه چشمی دوا کنی
"آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بُوَد که گوشه چشمی به ما کنند؟"