سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

آن رود جاری/ اقبال مظفری



امشب حُناق گلوها نفس گیر و خشک است

با سُرفه‌های بریده ،‌ بریده 

از شاخه‌های شریفِ شکسته،‌ شکسته

امشب، هناسۀ دل کومه‌ها، سرد

با راهدیدی ز مه، کور بسته.

نه باغ را حرمت سبزِ یک دم شکفتن

نه برگ را فرصت ترس تاراج باد خزانی‌ست

چونان تتاران که بردند و کشتند و ... رفتند

پاییز چید و درو کرد

باغ و بهار و  بر و برگ ما را

زان پس زمستان و چندین زمستان دیگر...



امشب مسیحای روح کسی ، باز

در وادی غربت و غم

می‌خواندم با نوایی چه دلگیر:



آن رود جاری که روزی

نامش برای من و تو زندگی بود

خشکید و لای و لجن ماند

زان آرزوهای بس دور، اما دل انگیز

وان سوروسات بسی رنج پارینه برده

لعنت برای تو، حسرت به من ماند!


زمستان یک هزار و سیصد و پنجاه و شش

#اقبال_مظفری



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد