گر بدین سان زیست باید پست،
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم،
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست.
ور بدین سان زیست باید پاک،
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه،
یادگاری جاودانه، بر تراز بی بقای خاک.
مهر بورزید/ فریدون مشیری
ای همه مردم در این جهان به چه کارید؟
عمر گرانمایه را چگونه گزارید؟
هر چه به عالم بود اگر به کف آرید
هیچ ندارید اگر که عشق ندارید
وای شما دل به عشق اگر نسپارید
گر به ثریا رسید هیچ نیرزید
عشق بورزید دوست بدارید
مهر بورزید...
مرثیهای برای بامداد/ ضیا موحد
همسایهی تو بودیم و زیر سایهی تو بودیم
برادر بزرگ!
همیشه میدیدمت در مهتابی
خم شده به کوچهی تاریک:
«آه، من حرام شدهام»
نه، حرام نشدی
حرامیان هم این را میدانند
کلام تا بدانجا پرواز کرد
که آرش تو پروازش داد
و اکنون
آرام خفتهای
در مصراعی کوتاه
به بلندای ابدیت