"مرگ مولف"
"چنین به نظر می رسد که همیشه در انتها ایستاده است...صدای شخصی واحد،یعنی مولف،که در گوش ما راز می گوید" رولان بارت
امروزه در حوزه های متعددی (ادبی،هنری و...) از "مرگ مولف" سخن بهمیان می آید. انگیزه من از تلخیص وتدوین مطالب ذیل از کتاب"پست مدرنسیم" نوشته ؛ گلن وارد؛ آن است که چند روز گذشته در نشت نقد ادبی ای شرکت کرده بودم که مخالفان وموافقان ایده" مرگ مولف" وقتی به بحث می نشتند نقطه مشترکی داشتند وآن اینکه وقتی به تمامی نکاتی که عرضه می داشتند دقت می کردی می توانستی به یقین بگویی که نهموافقان ونه مخالفان هیچ یک حتی یک مقاله کوتاه هم در باره "مرگ مولف" نخوانده اند، از جمله خود من؛ لذا این مقاله را از دل کتاب گلن وارد بیرون کشیده ام تا من ودیگر دوستان به رسم توانایی دیرینه ایرانیان که در باره همه چیز حتی بدون خواندن یک مطلب درباره آن اظهار نظر می کنند حداقل این گستاخی همراه با خامی نباشد خلاصه کلام.... (( آنچه که اغلب مفهوم مدرنیستی تالیف خوانده می شود،امتدادی از رمانتیسیسم است.رومانتیسیسم بنا به تعریفی سهل انگارانه جنبشی در فلسقه وهنر اروپای قرن هجدهم ونوزدهم بود. رومانتیسیسم با کمک گرفتن از این ایده که جهان خارج به نوعی ساخته(یا حداقل جداناشدنی از) ذهن است، خود ِ فردی را رفعت بخشید وبه تمجید از قدرت های خارق العاده خیال پرداخت... بر طبق این دیدگاه رومانتیک،نقش مناسب هنر،بازتاب دادنارتباط هنرمند با واقعیت"درونی" و" بیرونی" است. وظیفه هنر مند این بود که به درون تجربه رخنه کرده ودر آن مشارکت جوید وآن را تولید کند(ص262) ...این ایده ها فرض را بر این می گذارند که هنر مند حامل حقیقت واصالت است ومی تواند از طریق نیروی بینش هنرمندانه،این حقیقت واصالت را به بینندگان آثار خود منقل کند...(در این بینش)معنایهنر اساسا دارای مسیری یک طرفه است که از هنرمند واز طریق اثر هنری اش به خواننده انتقال می یابد. بنابراین در نگاه رومانتیک (و به اصطلاح عقل سلیم) به تالیف ،اعتقاد بر این است که می توان از طریق معانی یافته شده در متن مستقیما به خاستگاه های آن در درون مولف دست یافت... چنین به نظر می رسد که همیشه در انتها ایستاده است...صدای شخصی واحد،یعنی مولف،که در گوش ما راز می گوید.(صص4ـ263). )) (کمی تحمل کنید بیشتر دستگیرتان خواهد شد). بارت در سال 1968 مقاله کوتاهی را با عنوان" مرگ مولف" به چاپ رساند که سر وصدای اندکی کرد اما در سال1977 با ترجمه انگلیسی دوباره به چاپ رسید ومخاطبان زیادی را به خود جلب کرد وتبدیل به مقاله ای معتبر شد اما نکاتی از این مقاله: ((... بارت مدل رومانتیک را از سه جنبه عمده مورد نقد قرار می دهد: 1." تولد خواننده باید به بهای مرگ مولف صورت پذیرد": ایده عادی درباره نحوه عملکرد معنا فرض را بر این می گذارد که سه گام برداشته می شود. ابتدا،مولفی دارای ایده، تجربه، احساس یا حالتی ذهنی است...این وضعیت نزدیک به آن چیزی است که لحظه الهام می نامیم. ثانیا مولف با دستکاری رسانه ای خاص، الهام خود را به معنا تبدیل می کند. به بیانی دیگرالهام وی به صورت نشانه هایی(واژگان،انگاره ها،ومانند اینها) در می آید.ثالثا این نشانه ها معنای مورد نظر مولف را انتقال می دهند ومخاطب می تواند به خوانش آن بپردازد.ازطریق خوانش کامل نشانه ها می توان به معنای مورد نظر مولف دست یافت. این مدل معنا، فرض را بر این می گذارد که مولف در مرکز اثر قرار دارد ومنبع مسلط معناست. متن صرفا ظرفی است که مولف معانی خود را در آن می ریزد. بنابر این زبان تنها حامل معناست. نقش خواننده به عنوان مفسر متن در اصل این است که معنا را دریافت کند ونه اینکه آن را خلق نماید... بارت در جای دیگری از مقاله خود اشاره دارد که( وحدت یک متن نه در خاستگاه،بلکه در مقصد آن نهفته است.) یک متن تنهاتوده به هم ریخته ای از نشانه هاست تا آنکه خواننده ای
از گرد راه فرا می رسد وآنها را به هم پیوند داده وبه آنها انسجام می بخشد شایع ترین شیوه جفت وجور کردن،چنانکه خواهیم دید در قالب مولف است اما دلیلی وجود ندارد که فرض را براین بگذاریم که حتی لازم است چیزی از انسجام درباره یک متن وجود داشته باشد شما با نادیده گرفتن آنچه بارت مفهوم "جباریت" نابغه می داند، به نشانه ها آزادی بیشتری برای بازی می دهید، وخواننده را رها می سازید تا به ابداع معانی جدیدی بپردازد. بنابراین "مقصد" یکمتن،لحظه خوانده شدن آن است. البته هیچگاه تنها یک مقصد وجود ندارد ومولف کنترل بسیار محدودی(اگر داشته باشد) بر این امر دارد که متن به کجا رود ومردم با آن چه کار کنند.(صص7ــ265). 2. " متن بافتی از نقل قول هاست که از مراکز فرهنگی بیشماری اقتباس شده اند": ... بارت به ما یاد آور می شود که هر متنی صرف نظر از اینکه مولف آن ابتدا در چه زمانی به تفکر درباره آن پرداخته است ، می تواند در زمان ها ومکان ها ی مختلف وجود داشته باشد. یک متن در تاریخ، جغرافیا وفرهنگ حرکت کرده، وپیوسته در طی مسیر خود معانی جدیدی را جمع آوری و در معانی قدیمی تجدید نظر می کند(ص266)... میشل فوکو در کتاب خود،باستان شناسی دانش(1969) می نویسد: ( مرزهای یک کتاب به هیچ عنوان روشن نیست: ورای عنوان، خط اول ونقطه پایان، ورای صورتبندی داخلی آن... کتاب در نظامی از ارجاعات به کتاب های دیگر ومتون وجملات دیگر گرفتار آمدهاست... کتاب صرفا ابژه ای نیست که شخص در دست می گیرد... وحدت آن متغییر ونسبی است). بارت با عاریت گرفتن واژه، از معاصر دیگر خود ژولیا کریستوا وضعیت متون توصیف شده توسط فوکو را " بینامتنیت" می نامد. یک راه درک این اصطلاح این است که آن را همانند محیطی برای متون بدانیم که مولف در آن به کار می پردازد ومطالب را از آن می گیرد. ایده اصلی مولف هر چه باشد، شرایط معینی باید وجود داشته باشند تا این ایدهها " حادث شوند". یکی از جنبه های مهم این شرایط ، این واقعیت است که متن وی، و حتی تمایل به تولید آن، در رابطه با تعداد وسیع دیگر متونی که عمدتا مربوط به مولفانی دیگر هستند، به صورت اجتناب ناپذیر وجود داشته باشند. بنابر این هیچ متنی در خلا واقع نیست وتنها خود گویه نمی کند. مولفان باید ایده های خود را از جایی دریافت کنند وخوانندگان تنها در پرتوآنچه که قبلا دیده اند، می توانند به خوانش متون بپردازند.(صص8ـ267)... بینامتنیت:... به عنوان مثال همگی ما می توانیم صفحات موسیقی ای را به خاطر بیاوریم که ارجاعاتی را به موسیقی هایی از زمان ها ومکان های مختلف ترکیب کرده اند. طراحی مد نیز می تواند با وسعتی هر چه تمام تر،ایده هایی را از هر نقطه تاریخ یا جغرافیای لباس بگیرد... از آنجایی که تمامی این موارد" برگرفته از مراکز فرهنگی بیشماری هستند" آنها را می توان شکل های هنری بینامتنی شمرد...در تمامی تالیف ها، هرقدر هم که کوچک باشند،ما از مجموعه وسیعی از کد ها، قواعد وتاثیرات بهره می گیریم...بنا به گفته بارت یک متن تنها بدین دلیل به جمع آوری معنا می پردازد که(کاملا با نقل قول ها، ارجاعات،بازتاب ها وزبان های فرهنگی در هم تنیده شده است) یک متن هم ردپاهایی از متون پیش از خود را بر روی خویش دارد، وهم به گونه ای شکل یافته است که ما به هنگام خوانش آن دایره المعارفی از ارجاعات را که از مشارکت در فرهنگ با خود به همراه آورده ایم، مورد استفاده قرار می دهیم. خوانش یک متن با دانش ها وانتظارات حاصل از "چشم اندازبینامتنی" ما میسر می شود...))(صص270ـ268) 3. " زبان است که سخن می گوید، و نه مولف" : در مقدمه مطلب ذیل باید گفت:((... ساختار گرایی ونشانه شناسی مدعی هستند که معانی نشانه ها بسیار فراتر از تمایل فردی هستند. این دیدگاه برای حوزه های هنر و ادبیات بسیار حائز اهمیت است ، زیرا که این دیدگاه مدرنیستی و رومانتیک را، که آثار منحصر به فرد واصیل هنری را آفریده اقدامات فردی یک شخص با استعداد ونابغه می داند به زیر سوال می برد(ص152)...ساختار گرایی افراد را صرفا کانال ها یا منتقل کنندگان معانی اجتماعی می داند ما به هنگام بیان حال خود آرمان هایی را نا خود آگاه وبدون آنکه از پژواک های وسیعتر آنها آگاهی داشته باشیم،تکرار می کنیم...))(ص155) (( این عبارت سوم شاید رادیکال ترین ادعا در مقاله بارت باشد. آنچه که بارت می گوید ادعایی است علیه دیدگاه مسلم انگاشته شده که ایده ها به صورت خود انگیخته در ذهن مولف شکل می گیرند، چنان که گویی از نا کجا آباد می آیند، وبه صورت ثانویه صرفا در قالب واژگان یا دیگر نشانه ها در می آیند. این دیدگاه متعارف نشان می دهد که قلمرو خاصی از ایده ها پیش از زبان وجود دارد وما فقط آزادانه بهترین نشانه ها را برای بیان آن ایده ها بر می گزینیم. از منظر بارت در اینجا دو مشکل عمده وجود دارد: • شما نمی توانید بدون آنکه ایده ای را از پیش به صورت نشانه ها دریافت کرده باشید دارای آن ایده باشید.
شما نمی توانید تفکری بی زبان داشته باشید. • بنابراین زبان فعال است: سخن می گوید. نشانه ها به جای آنکه منفعلانه، آینه معانی باشند،آنها را تولید می کنند. (ص271) ... به بیانی دیگراین تمامی فرهنگ است، و نه "مولف"، که سخن می گوید. بدین ترتیب معنا از یک خلا به سمت یک نشانه حرکت نمی کند. نشانه معنا است.(ص272). ******* خلاصه: تالیف مرده است(یا باید بمیرد) زیرا: • مولف برای مطالعه در دسترس نیست؛آنچه که ما در پیش روی خود داریم مولف نیست، بلکه متن است. • هیچ مولفی نمی تواند تفاسیر متنوعی را که مردم از متن او ارائه می دهند، تحت کنترل در آورد. شما نمی توانید " تعدد معانی"(polysemy) متن را محدود سازید. • واژگان خارج از خواسته های مولف، معانی را به وجود می آورند، ومولف نمی تواند زبان را در کلیت آن "مهار سازد". • ایده خلاقیت یک نوع رمز آمیز کردن هنر است؛این ایده معانی اجتماعی وسیاسی را از هنر می گیرد. پست مدرنیست ها منکر آن نیستند که مردمانی در جهان وجود دارند که به هنگام نوشتن ، نقاشی، فیلم سازی ومانند اینها گرایش هایی دارند. آنها از ما می خواهند که در اعتمادی که به آنها داریم تجدید نظر کنیم(272). نقد ها: • بدون مولف چنین تلقی می شود که یک متن"صرفا" یک متن است به بیان دیگر، چنین برداشت می شود که یک متن تنها ترکیبی آزاد وسیال از واژگان وانگاره هاست است. بنابر این علی رغم برخی از ادعا های فوق،"مرگ مولف" را می توان بسیار ضد تاریخی وغیر اجتماعی دانست. • شما با یاد آوری اینکه چه کسی یک متن را تالیف کرد است می توانید آن متن را به شرایطی که ابتدا در آن شکل گرفته است بازگشت دهید. شما بدون دانستن چیزی درباره" کیستی،کجایی وچه هنگامی" متن نمی توانید درک درستی از آن داشته باشید. • به دور انداختن شخصیت مولف اهمیت سیاست هویت را ازمیان می برد. این امر سوالات مهم مربوط به اینکه متن بیانگر آراء کدام هویت های اجتماعی است را نفی می کند. مطمئنا مهم است که به عنوان مثال مولف سفید پوست است یا سیاه پوست، مذکر یا مونث، همجنس باز است یا عادی ، اما "مرگ مولف" این موضوع را از میان بر می دارد. • مولفان اغلب می توانند مدل های مهمی را برای هویت یابی یا الهام گرفتن مردم فراهم آورند. • اگر گرایشها نا مربوط باشند، ومعنا غیر قابل کنترل باشد،ما دیگر سعی نمی کنیم چیزی بگوییم(ص3ـ272). )) متن فوق از کتاب" پست مدرنیسم" نوشته گلن وارد؛ به ترجمه علی مرشدی زاد، نشر قصیده سرا1384 انتخاب وتلخیص شده است