از ما مپرس اهلِ کجائید؟!
از ما مپرس:
" اینگونه زخمناک چرایید؟"
ما خیلِ شاهدانِ عینیِ اعدام
وقتی
دیو پلید شب
زانو شکست به رگبار
وجامهای فلق را
از خونِ داغِ "گُلِ سرخ"
لبریز کرد
در خود گریستیم.
ما با "پرنگ"
زنگار
از دشنههای شعر زدودیم
و پُشت
در روزهایِ "بادیه پیمایی"
بر پُشتههای باد سپریدم
میخواستیم
از گَردههای دوده و اُخرا و لاجورد
بومِ سپید و زخمیِ "سهراب" را
مهمانِ نوش دارویِ رنگین کمان کنیم
اما
آن روزها
کس با خودش نگفت
ما کیستیم؟
از ما مپرس اهلِ کجایید؟!
از یوشِ سبزفام
تا نخلهای بیسرِ تنگستان
از طوس تا حوالیِ تبریز
از جنگل و خزر
تا سرخی خلیج
از هر چه درد...
از هر چه عشق...
تشبادها و بادیهها را...
خوابِ عمیقِ ثانیهها را...
بیدار باش عقربهها را...
پیمودهایم
با پیرمردِ قافله سالارمان، "امید"
آن ناامیدِ خاسته از طوس
با "نادر" و"حمید" و "سیاوش"
از دشتهای دور گذشتیم
آنگاه
در پایتختِ آهن و دود و دریغ و داغ
چادر زدیم درنفسِ کوچههای باد
وقتی "فروغ"
در روزهایِ پریشانسالی
از ماه و آفتاب
ایمان بُرید ،
ما نیز
با "بامداد"
در بیشههای شب
بیدارخواب نشستیم
هی واژه بافتیم
با "نصرت" آن یگانهترین دردِ روزگار
"تا مرزِ انهدام
مردانه تاختیم"
رندانه زیستیم.
از ما مپرس اهلِ کجایید؟!
ما راندگان
از شهرِ آرمانی افلاطون
اکنون
هر چند در سکوتِ خود از یاد رفتهایم
اما
از ما مپرس چون و چراییم و
چیستیم؟!
آبان نود و شش
#محمدجلیل_مظفری