سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیاوش مطهری/محمد رضا راثی پور

من از این سنگ شدن میترسم

من از این با سنگ همرنگ شدن

میترسم

من به مردی می مانم

دراطاق طبقه ی هفتم یک خانه ی در کام حریق

پنجره هست ولی جـــــــــرات پرتابم نیست

و در این آتشگاه

 

خــــــــــبر از خــــــــوابم نیست

یکی از شاعران پرشور و پراحساس معاصر که بدلیل عمر کوتاهش نتوانست به جایگاهی متناسب با توانایی هایش در عرصه شعر نیمایی برسد مرحوم ساوش مطهری است.

این شاعر صمیمی در سال 1320 بدنیا آمد و تحصیلات خود را در دندان پزشکی به پایان رساند و در دو مجموعه چاپار و در این شراب سالی توانایی های خود را در قالاب غزل و شعر نیمایی  نشان داد . غزل خواندنی و زیبای دعا های این شاعر بزرگ با بهترین آثار غزلسرایان طراز اول پهلو می زند :

 

هزار شب به دعا رفت وآفتاب نشد

هزار بال شکست و قفس خراب نشد

چه استغائه که در دست شاخه ها خشکید

چه التماس که در کام برگ آب نشد

نشستگان همه خفتند و خفتگان مردند

چه لای لای گرانی که خرج خواب نشد

چه خیشها که شکست و چه بذرها خشکید

به شوره  سبز؛ درختی بجز سراب نشد

کتابهای دعا شرمشان ز خویش آمد

زبس دعا که هدر رفت و مستجاب نشد

ز دست شعر چه بس گریه در گلو کردیم

چه خون دل  به دل شیشه  از شراب نشد

 

هر چند شتازدگی و شعارزدگی و گاها صراحت و رکاکت در مجموعه چاپار به چشم می زند ولی صمیمیت و شور تعهدی که شاعر دارد به کمکش می آید و مانع تنزل سطح این مجموعه می شود.در نقدی که در جنگ اصفهان بر این مجموعه شده تشبیه در تشبیه های بی حساب و بیمار گونه را از نقص های اصلی این مجموعه بر شمرده اند.

در کتاب در این شرابسالی  شاعر پخته تر شده و از صراحت به سمت بیان ابهام آمیز و غیر مستقیم گرایش پیدا می کند.

سنگین ترین خمارم،

ترک تو بود و

          پرهیز،

              از چشم‌های پرچمن تو

و آن لرزه‌ها، که ترک نمی‌کرد

دل را و دست را، ز من و تو ـ

 

باز آن چهار گوشه محدود

وان تلخ‌تر، ترنم زندانی

در انتظار آمدن تو

 

و آن آرزوی بودایی

از آتش شریف تن تو

 

ای سبز، ای بهار رهایی

ای آخرین گشایش لبخند

در اضطراب آخر

 

ای آخرین هراس تب‌آلود

در آن سپیده‌ای که می‌شوید

خون را و خواب را

از پارگی پیرهن تو.

 

غمگین‌ترین گریزم

ای تیغ آبدیده خورشید

از بیم آن شبیخون است

کاینک صدای نعل می‌ریزد

در دشت‌های آمدن تو

 

ای کاش بر درخت سپیدار

می‌شد حکایتی بنویسم

از آن سپیدی بدن تو

 

با پیری‌ام گریز نمی‌زیبد

این برگ‌های سوخته را بشمار

دیگر، شب

دیگر صدای پرزدن شبکور

دیگر درازنای سکوت سپیده دم

مرغان منجمد را

از خواب استحاله نخواهد خواند

در ساعتی که این سان طولانی‌ست

از غارتی که این‌سان، انسانی

دیگر گلایه، بی‌مایه‌ست

از گردباد ریشه کن تو!

 

ای چشم‌های سبز بهارینه

این برگ‌های ریخته را بشمار!

ای کاسه‌های آتش و سبزینه

این برگهای ریخته را بشمار!

ای باغهای روشن آیینه

این برگهای ریخته را بشمار!

دیگر مجال زیستنم نیست،

مرگ من است و زیستن تو.

 

من اضطراب را جستم

در آن خمار وحشت و خمیازه

من اضطراب را دیدم

ای آخرین نسیم پر از شبنم

در حسرت نیامدن تو...

متاسفانه سیاوش مطهری در سال 1369 درگذشت و نتوانست چنان که باید در فضای شعر نیمایی بدرخشد

نظرات 1 + ارسال نظر
پیروز میزبان شنبه 11 مرداد 1399 ساعت 14:00

من سالها پیش کتاب چاپار را داشتم ولی گم کردم
یکبار هم قبل از فوت دکتر مطهری اورا در مطبش دیدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد