بهمناسبت نودمین زادروز استاد #هوشنگ_ابتهاج_سایه
ای تو آن «باغبان» که «میشنوم»
همچنان «مژدۀ گل» «از چمنت»؛
«قاصدی کو»، امین و راهشناس،
تا رساند «سلام»ها «ز منت»؟
خیلی وقتها دوستانم ازم شنیدهاند که احمد شاملو را بزرگترین شاعر معاصر خواندهام؛ از سوی دیگر، دوستان نزدیک و محرمی هم بودهاند که دیدهاند وقتی از سایه اسم میبرم انگار از حافظ اسم برده باشم، چنان در نظرم شعرش عزیز است و بلندمرتبه. چگونه این تناقض را میتوان حل کرد؟ سایه خود در خاطراتش میگوید که با شاملو سر شعر اختلاف داشتهاند اما این اختلاف هرگز مانع از صمیمیت و دوستیشان نشده (پیر پرنیاناندیش، ج ۲، صص ۹۱۴-۹۱۵ [میلاد عظیمی و عاطفه طیه در صحبت سایه، ۲ ج، تهران، سخن، چ ۸، ۱۳۹۳])؛ از سوی دیگر، هر دو با یک عزیز بیمانند دوست بودهاند: مرتضی کیوان، که نشده کسی تا امروز با سایه و در طول حیات شاملو با او بنشیند به خلوتِ امنِ خاطرات و، این میان، از زبان آن دو نامی از مرتضی کیوان نشنود (همان، ج ۲، صص ۹۰۶-۹۰۷)... غریب است.
باری، اگر شعر احمد شاملو را در کنار شعر فروغ فرخزاد نمایندۀ تامّ احوال انسانِ معاصر بدانیم، انسانِ جهانوطن و آشنای تن، شعر هوشنگ ابتهاج (سایه) را باید چکیدۀ بیمانندی از کل ادوار شعر فارسی دری بخوانیم که، در آنها، حکیمی عاشقْ دردهای امروزِ وطن را به داغهای ایرانیان در طول تاریخ پیوند زده است...
«بهار جاویدان» را فروردینماه ۱۳۸۲ خطاب به سایه و در جوابِ شعرهایش نوشتم. آبانماه ۱۳۸۵ اولین بار، بهپایمردی دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی، حضوری برایش خواندم. در مجموعهشعر سومم از فراهنگ زمانها منتشرش کردم، مجموعهای که بهتمامی به او و یار دیرینهاش شفیعیکدکنی تقدیم شد، و خردادماه ۱۳۹۴ کتاب درآمد و داغ داغ در دولتمنزلش رونمایی شد...
تاکنون چندین شعر خطاب به او نوشتهام یا به او تقدیم کردهام، اما گمان میکنم هنوز هم، بعد از گذشت چهارده سال و ده ماه و دوازده روز، بهتر از «بهار جاویدان» بلد نشدهام خطابش کنم:
چه باشکوه و چه زیباست شیوۀ سخنت
هزار بوسۀ شیرین فدای آن دهنت
چه فتنههاست به دل از صدای تیشۀ عشق
که هست آتشِ سوزان به جانِ کوهکنت
کجا خموش شود نایِ تو؟ که هر دمِ عمر
هزار نغمۀ نو زاید از غمِ کهنت
نسیمِ صبحْ نویدِ بهارِ گمشده را
بمان که باز رساند به بویِ پیرهنت
چو بردمد نفسِ آن بهارِ جاویدان
دوباره رونقِ رویش دهد به این چمنت
چه غم چو باز نیاید به جویِ خشکِ تو آب؟
هنوز خونِ دلم میرسد به یاسمنت
چه غم اگر که دلت در وطن غریب شدهست؟
کنون که صدرِ دلِ ماست، سایهجان، وطنت
قلم به دستِ تو زد بوسه تا که از سرِ لطف
به پایکوبیاش آری تو نیز با سخنت.
#محسن_صلاحیراد
تهران، ۶ اسفند ۱۳۹۶
https://t.me/mohsensalahierad/75
@mohsensalahirad