سه نسل از یک خانواده، به ترتیب از سمت راست: میرزا محمدکاظم صبوری، ملک الشعرای بهار، مهرداد بهار
آنچه در این بخش خواهم آورد بخشی از خاطرات ملک الشعرای بهار است دربارۀ پدرش، میرزا محمدکاظم صبوری. این متن از چند لحاظ قابل توجه است:
1.ملک الشعرای بهار نحوه تربیت خود، رفتارهای پدر و کلاً دوران کودکی و نوجوانی خود را به دقت واکاوی می کند.
2. چیرگی نسبی ملک الشعرای بهار بر نقایص تربیتی دوره کودکی خود.
همان طورکه تفاوت شگرفی بین سه دوره زندگانی پدربزرگ(صبوری)، پدر(ملک الشعرای بهار) و پسر (مهرداد بهار) دیده می شود، تفاوت چشمگیری هم در رابطه پدر- فرزندی، آرمانها، و در مجموع در منش این افراد با توجه به شرایط زمانی شان مشاهده می شود.
4.پدر و پسر فرزند زمانه خود هستند. پدر ملک الشعرای بهار آموخته عهد ناصری است و محافظه کارانه تغییرات سالهای نخست عهد مظفری را هم برنمی تابد؛ اما ملک الشعرای بهار برعکس، به استقبال تحولات مشروطه و رویدادهای پس از آن می رود. انقلاب مشروطه ایران، دو سال پس از مرگ پدر ملک الشعرای بهار رخ داد و قالبهای ذهنی اندیشه اش را در هم ریخت.
ملک الشعرای بهار، «اگر»ی را با اطمینان طرح می کند و در خاطرات خود می نویسد، اگر عمر پدرش به دوره مشروطه می رسید، او را در صف آزادیخواهان می دید. (1)
5. خاطرات ملک الشعرای بهار
(و هم خاطرات مهرداد بهار) از پدرش، خودمانی و به دور از فضل فروشی است.
جملات ساده و کوتاه هستند و معنی خود را زود به ذهن خواننده منتقل میکند. (2)
میرزا محمدکاظم صبوری (1283-1218ش)، ملکالشعرای آستان قدس رضوی در عهد ناصرالدین شاه قاجار
سخن کوتاه می کنم و شما را به خواندن بخش هایی از خاطرات شاعر بزرگ ایران، ملک الشعرای بهار دعوت می کنم:
پدرم
غالب اوقات که به خانه می آمد می نشست و با ما صحبت های علمی و ادبی و
تاریخی می داشت و دارای این عقیده نبود که با زن و بچه نباید صحبت کرد و
همان صحبت های او بر مدارج معلومات مادرم و من می افزود. خیلی از نوادر و
حکایات عرب و شعرهای فارسی و عربی است که من از طفولیت در بین صحبت پدرم شنیده و هنوز فراموش نکرده ام.
از روزی که ترجمۀ نوشته های ادیب معروف فرانسه «الکساندر دوما» در ایران منتشر شد، پدرم آنها را به دست آورده، شبها شروع می کرد به بلند خواندن.
وقتی
هم خسته می شد به مادرم می داد و او هم قدری می خواند. بعد از شام خوردن
باز هم می خواندند و می خوابیدند. من تمام حکایات «کنت دو مونت کریستو» و
«سه تفنگدار» را از آن اوقات محفوظ دارم و سایر رومانها از قبیل لوئی
چهاردهم و کتاب «شیطانه» که به نام «بوسه عذرا» تازه چاپ شده آن زمان خطی
ِ آنها را پدرم پیدا کرده برای ما می خواند و همان رومانها بر عوالم اخلاقی ما دخالت های مفید کرد که اکنون نیز اثرات آن را من می بینم.
اوقات پدرم هیچ وقت بیهوده در خانه صرف نمی شد. یا نماز می خواند یا رومان می خواند یا نوشته های مرحوم طالب اف را برای ما بلند می خواند.
روانشاد ملک الشعرای بهار در کنار فرزندانش
پدرم
یک وقت به خیال تحصیل زبان فرانسه افتاد و مقصودش تجدید ادبیات ایرانی بود
و می خواست از نقشۀ ادبیات فرانسه دستور بگیرد ولی تحصیلاتش تمام نشد و
ناقص ماند زیرا معلمی که او را درس می داد رفت و در مشهدِ آن زمان معلم
فرانسه یافته نمی شد.
در این اواخر خیلی افسوس می خورد از اینکه نتوانسته است زبان فرانسه تحصیل کند. پدرم،
تاریخ شورش فرانسه و انگلیس را مختصراً گاه گاهی برای ما نقل می کرد و
ترتیب مشروطیت و جمهوریت دول اروپا را هم بر آن اضافه می نمود ولی از خود،
رأیی نمی داد. می ترسید؟ شاید می ترسید، ... سخن از مشروطیت ایران یا نکوهش از وضع استبدادی نمی کرد، فقط گاه گاهی به من می گفت:
«من
نمی خواهم تو شاعر شده جای مرا احراز کنی، زیرا می دانم که وضع مملکت
ایران تغییر کرده و مواجب به کسی نخواهند داد و شعرا را مسخره خواهند کرد
و تو از این شعرایی که به گدایی گذران می کنند برتر خواهی شد. برو عقب
کاسبی که در آن روزگار، محتاج دوست نشوی.»
اخلاق پدرم به وی مناعت و آزادی طلبی می داد و اگر تا دوران طلوع مشروطیت ایران زنده می بود می توانستم بگویم که چه می کرده ولی در سنه 1322[ه.ق] در وبای اخیر خراسان قالب تهی کرد.
شعرهای پدرم
مشهور است، همه در مدح چارده پیشوای شیعه است و نیز مدح اکابر عصر را
داراست. غزل هم دارد، مناسب این سرگذشت از او شعری ندیده ام که درج کنم
...
پدرم در مواقع بسیار به من فحش های بسیار می داد و اخلاق من بدان واسطه سخت خراب می شد و او نمی دانست.
الان
وقتی که بشنوم در غیاب من به من فحش داده اند، برای مدافعه چندان اصرار
نمی کنم و می گویم که باید اعتنا نکرد و حلم پیشه نمود، ولی این حالت که
من نام آن را حلم می گذارم در حقیقت حلم نیست، اثراتی است که از کثرت فحش
شنیدن از پدرم برای من به ودیعه مانده است.
ملک الشعرای بهار همراه با رهی معیری و فرمانروای پاکستان و دو تن از رایزنان فرهنگی پاکستان
پدرم
به من تنها فحش نمی داد، وقتی که اوقاتش تلخ بود، به نوکر هم فحش می داد و
این حالت او از اثر کشیدن تریاک بود و بس، چنان که وقتی تریاک را ترک کرد
این حالت هم رو به فتور گذاشت.
پدرم مرا در خانۀ تخویف ها می کرد و دائی هایم به بهانه های جزئی مرا کتک می زدند. این عقیدت کج مرا ضعیف البنیه و ضعیف النفس کرده بود.
چنان که در کوچه و بازار اگر کسی مرا تخویف و تخفیف می کرد یا کتک می زد جرأت نداشتم که منهم معارضه به مثل کرده او را بزنم و گو که زور من از او بیشتر بود.
من
گمان می کردم که اصلاً زور و جرأت در من موجود نیست، ولی حالا که می بینم
هم زور داشته ام و هم جرأت می دانم که آن بی زوری و کم جرأتی از اثر توسری
ها، کتک ها و فحش هایی بوده است که به نام تربیت من، دوستان و مربیان من
به من وارد می آورده اند...
31 اردیبهشت 1392
پژوهش مهرداد جوانبخت
پی نوشت:
1. شادروان غلامحسین یوسفی، استاد برجسته زبان فارسی نیز، «اگر»ی در رابطه با دورۀ زندگانی ملک الشعرای بهار طرح کرده اند: «شاید اگر بهار
دیرتر بدنیا میآمد و عصر او میتوانست افق هایی تازه را در پهنۀ فرهنگ و
ادبیات جهانی بدو نشان دهد، با استعداد و قریحۀ سرشار و ذوق انتقادیی که
وی داشت در ادبیات جدید فارسی- خاصه شعر- تأثیراتی شگرف از خود به جای
میگذاشت.» (به نقل از «یادگار بهار» بهار و ادب فارسی، به قلم غلامحسین یوسفی)
2. نظرات ملک الشعرای بهار
در سایر قسمت های خاطراتش نیز بسیار قابل بررسی و ملاحظه است؛ به ویژه
نظرات وی در مورد چگونگی نظام آموزشی قدیم و نیز در مورد ترور ناصرالدین
شاه و ...
منبع: «زندگی نامۀ خودنوشت ملک الشعرای بهار» بهنقل ازسایت رسمی ملک الشعرای بهار.