سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

شب آخر آذر/ مهدی عاطف‌راد


در شب سرد و دراز آخر آذر

در شبی دلگیرتر از هر شب دیگر

این شب تار سیاه‌اختر

این شب شومی که میلاد تباهیهاست

این درازعمری که زایای سیاهیهاست

خالی است از شور و شوق زیستن ذهنم

شادمانی دیرگاهانی‌ست ترکم کرده و رفته

دلخوشی هم رفته بی‌بدرود

ترک کرده آشیان روح و جانم را

و به جای آن گرامیها

دیرگاهانی‌ست که اندوه و افسوس ا‌ست مهمانم

و من غمگین دل‌‌مرده

دیرگاهانی‌ست

میزبان حسرت دم‌سرد  و دلگیرم

هم‌نشین رنج حرمانم

کرده‌ام گم شب‌چراغ تابناک آرمانم را

خالی از نیروی شورانگیز ایمانم

بی‌نصیبم از تمناهای جان‌پرور

در شب سرد و دراز آخر آذر.

این شب دیرنده‌مانای ملال‌آور

جانگزا یلدای یأس‌افزای ویرانگر.



نوشتن در «طرز» مدنیت و آزادی / علی‌رضا پنجه‌ای



هنرمندان به‌واسطه زیست گونه‌گون و متنوع در داده‌ها و باورداشت‌های‌شان با هم توفیر دارند و هنر آیینه تمام‌نمای همین رنگارنگی و طیف متنوع در هر آفرینش‌گر و آفرینه است. هنگامی که ناشعرترین واژگان و مضامین با اخذ ویزای شعری می‌توانند وارد کشور شعر شوند، اگر ملاحظات برشمرده را شاعران بتوانند رعایت و نوآورانه مطرح کنند، زهی جای خوش‌وقتی است، منتها به شرطی که قوانین شهر شعر را رعایت کنند و از ذات شعر که تسخیر ناشناخته‌ها و نو از نوست و معیارش زیباشناسانه است، دور نمانند.

همان‌گونه که می‌دانیم قدما در تکثیر اثر مشکل داشتند. کار گوتنبرگ را حافظه افراد برعهده داشت؛ وزن ردیف، قافیه، جناس، مراعات نظیر و... کمک به در حافظه ماندن اثر می‌کرد. آیا پساگوتنبرگ و چاپ و اکنون که سال‌هاست با جهان تحت وب مواجهیم و گوشی‌های هوشمند آثار را با یک کلیک در کسری از ثانیه می‌پراکنند همواره باید معطوف به آرایه‌ها و قوانین قدما ماند؟

نیما آمد تا رفته‌رفته شعر را به ذات نثر نزدیک کند و نه البته به خود نثر؛ چراکه نثر معمول با نثر شعر اگرچه بعضا به ظاهر دم دستی آید اما با چند بار خوانش آن به جور دیگر دیدن عادت می‌بریم. نیما شعر را از عوامل دست‌ و پاگیر و هدف‌گذاری شده و قصیده‌وار رهانید.

در اینجا سعی می‌کنم به موارد مطروحه از سوی «اعتماد» برای این یادداشت پاسخ گویم. در واقع طرز شاملویی عبارت از چه می‌تواند باشد؟

نقل به مضمون از شاملو است که اصطلاح شعر سپید نخستین‌بار توسط او در ایران مورد بهره‌برداری قرار گرفته است، این اصطلاح را پژوهندگان ادبیات امروز بر آمده از زبان فرانسه دانسته‌اند: 


روزنامه اعتماد، پنج‌شنبه، ۲۵ آذر ۱۴۰۰، شماره ۵۱۰۰ سال نوزدهم ص۱۱ هنر و ادبیات:

غزل / اقبال مظفری


طنینِ معبد آئینه‌ها پیچیده در باغِ تنت امشب

ویا نم‌نم تراوش می‌کند مهتاب از پیراهنت امشب


شکوه رقص نیلوفر بر آبی یا خدا می‌موجد از جانت

که چون بالِ ملائک می‌درخشد چین به چینِ دامنت امشب


مگر در آب‌های نغز رؤیا شسته‌ای گیسو که در خوابم

تراوش می‌کند در هر نفس صد چشمه نور از گردنت امشب


ز هر لغزیدن موجی در اندامت هزاران حلقه گل ریزد

معطر گشته نجواهای شب از خواهش تن با منت امشب


تنت تاب از تمنا دارد و چون شعله می‌پیچد به گِردِ من

خوشا با شوقِ من جان را به جان آوردنت امشب


زمستان 1375

#اقبال_مظفری


https://t.me/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA

عینا / محسن صلاحی راد



«چه‌کسی جانش را بر کف می‌گیرد امروز

چه‌کسی می‌میرد امروز

تا که فردایی

      پس‌فردایی

           زندگیِ آزادی داشته باشم من؟»


و صدا صدها سال است که برمی‌گردد

                                              ـــ عیناً.




تا چراگاه کلاغان... / علیرضا طبایی


باز غفلت زد شبیخونی دگر در خوابمان

مرگ را نوشید بر دست پدر، سهرابمان


سایه‏ هول است و قید از ما نمی‌گیرد ز پای

تا دهان گورها، در خود، نگیرد قابمان


ماهیان تشنه را بلعید ماهیخوار و... باز

سوی مسلخ می‏‌برد، با وعده‏ تالابمان


کشتی نوح است، می‌گویند و بر موج فریب

می‌کشاند ناخدا، تا ورطه‏ گردابمان


معجزی روشن، چو ماه نخشب آوردیم و... هیچ

نیست فرجامی به پایان، جز خم تیزابمان


می‏‌فریبند این رسن‌کاران، به نام مهر و ماه

روز با پیه‌سوز و شب با کرمک شبتابمان


در سرابستان، به جرم تشنگی، می‌افکند

در همان جایی که نی افکند عرب، غرقابمان


تنگ‏ چشمی بین که حاتم‌شهرگان حتی کفی

نان نمی‌بخشند تا از رخ نریزند آبمان


برنمی‌تابد شراری خرد را خشم زئوس

تا چراگاه کلاغان می‌کند پرتابمان!