سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

کلاغ هیولا / سعید سلطانی طارمی




روز از تمام راهها و جهت ها
                                 می آمد
و با نسیم نازک و شیرینی
گل های شهر هیاهو می کردند

در دوردستهای نزدیک
چیزی شبیه یک شبح، آرام آرام
با آن دم بلند مجلل
و انحنا ی رنگی کاکل
در آسمان نقره ای صبح
می گشت
و آفتاب را
در آخرین شکنج دمش می آورد

ما
اهل خیال و خواب و فراموشی
با باوری جوانه زده در گلویمان
فریاد برکشیدیم :
"هان ای امید  خوابزده!
بیدار شو که صبح تماشاست
سیمرغ را ببین
انگار عاقبت
دستان زال را به خانه می آرد
زالی که عقل ماست.
عقلی که راهنمای چراغهاست

آنگاه
دنبال آن شبیه شبح، رقصان
با اشتیاق باد وزیدیم.
و در تلاقی سپیده و شب دیدیم
آن  واقعیت مجاز پرنده
پیر و ‘گری گرفته و ناچار
رفت و نشست روی درختی خشک
و با دهان دره های پریشان
غرید: قار قار

ما را شبی عمیق فروخورد
ابری سیاه آمد واستاد روی شهر
باران در آستانه ی باریدن مُرد
و برگهای تازه خزان کردند
جنگ آمد و امید دلاور را
با تیربار کشت
ما در هراس یخزده ای دیدیم
که آن دم بلند مجلل
و کاکل کشیده ی رنگی
درآرزوی ماست

و آن که بر درخت خشک نشسته
شخص شخیص یک کلاغ هیولاست.

پس ناگزیر ضجه زدیم: ای صبح
سیمرغ ماه ما
با وعده ی بلند شکوفایش
پشت کدام قاف به خواب است؟



                       20/2/401 کرج