سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

" پشیمانی و حیف " نزد عرفا؛


در حکایاتی که از مولانا نقل شده است و احمد افلاکی در کتاب مناقب العارفین آورده است می گوید : 

چندی از ما در محضر مولانا نشسته بودیم و مولوی نشسته بود و پای خود را در جوی آبی دراز کرده و سخنان مختلف می رفت که ذکری از شمس الدین به میان آمد . 

یکی از مریدان مولانا گفت : حیف حیف . 

مولانا با خشم و عتاب به سوی او برگشت و گفت : 

چرا گفتی حیف ؟ 

حیف برای چه در میان ما می آید! ؟ 

کاش برای چه در زبانت آمد !؟ 


مولوی خودش در تمام عمر خودش یک بار حیف نگفت !

یک بار پشیمانی بر او عارض نشد . 

و این از نکاتی است که در آثار خودش آورده است :


فرخ آن تُرکی که اِستیزه نهد

اسبِ او  در خندقِ آتش جهد

گر پشیمانی  برو  عیبی کند

آتش اول در پشیمانی زند

خود پشیمانی نروید از عدم

چون ببیند  گرمیِ صاحب ‌قدم


میگوید پشیمانی به سبب کُند روی است . 

به سبب این است که سرعت شما کم است . 

یا در هر قدم دچار تردید می شوید و دچار ندامت و پشیمانی که بروم یا نروم ؟

تا اینجا که آمده ام خوب آمده ام ؟ 

خوب نیامده ام ؟

 و اگر کسی هم در گوش شما چیزی بخواند ممکن است شما را سرد کند . شما را از ادامه ی راه پشیمان کند . 


اما برای پوینده ای که گرم رو است و با سرعت بسیار حرکت می کند ، مجالِ گوش دادن به این افسون ها نیست . سرد هم نمی شود و گرد پشیمانی هم بر دامن او نمی نشیند : 


گر پشیمانی بر او عیبی کند 

اول آتش در پشیمانی زند 

خود پشیمانی نروید از عدم 

چون ببیند گرمیِ صاحب قدم 


وقتی شما را گرم در حرکت می بیند پشیمانی اصلا سبز نمی شود . از عدم نمی روید . پدید نمی آید . دامن شما را نمی گیرد . 


مولانا بر گشت و به آن مرید گفت حیف در میان ما چه کار دارد ؟ 

چرا گفتی حیف ؟ 

او هم از سر تعظیم و تواضع گفت : 

برای اینکه ما یک چنان عزیزی را از دست دادیم و امروز در خدمت او نیستیم . 

مولانا همین که این سخن را شنید قدری تامل کرد و به او گفت : 

اگر او را از دست دادی ولی امروز در کنار کسی نشستی که صد هزار شمس تبریزی از بن موی او آویزان است . 


این سخن که به سَبکِ شمس تبریز گفته شده ... به معنای تکبر نیست . به معنای نخوت و رعونت نیست . 

این به آن معنا نیست که کسی خودش را بالا می گیرد و از دیگران تعظیم و تکریم طلب می کند . 

این به معنای شناختنِ رفعت ِ سخن است . شناختنِ ارجِ حقیقت است که وقتی حقیقتی عریان با شما در میان نهاده می شود وقتی در محضر بزرگی مثل مولانا می نشینید بدانید که در کجا نشسته اید . وقتی کتاب او را در دست می گیرید بدانید که کتاب چه کسی را در دست گرفته اید . چه کسی با شما دارد سخن می گوید . سخنها سرسری نیست و سخن ها همه از یک منبع بسیار متعالی بر می خیزد .


بی پا و سر کردی مرا 

بی خواب و خور کردی مرا

سرمست و خندان اندر آ

 ای یوسف کنعان من


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد