سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

شعری از ویلیام دیویس/کامبیز منوچهریان

 

 

ویلیام هنری دیویس، مثل بیشتر شعرا سرگذشت جالبی دارد. از گدایی و دزدی و ولگردی تا دکترای افتخاری از دانشگاه ویلز.

دیویس در سال 1871 در ویلز به دنیا آمد. در 2 سالگی پدر خود را از دست داد و مادرش که ازدواج دوباره ای داشت، حضانت او را به پدر بزرگش واگذار کرد. در چهارده سالگی پدر بزرگ نیز از دنیا رفت و در پانزده سالگی مدرسه را ترک کرد و در یک کارگاه قاب... سازی مشغول به کار شد. در 1891 به آمریکا مهاجرت و تا 1899 در آنجا زندگی کرد. در طول این مدت گاهی با کارهای پاره وقت و گاهی با گدایی امرار معاش می کرد.

 

در بازگشت به انگلستان او تصمیم گرفت به کانادا مهاجرت کند. همراه یک دوست سعی کرد که قاچاقی سوار یک قطار باری در حال حرکت شود. پایش سر خورد و زیر قطار رفت و در نتیجه یک پایش از زیر زانو قطع شد. در بازگشت به بریتانیا در لندن اقامت گزید و زندگی اندوهباری را  در یک زاغه محقر شروع کرد و در همانجا  اشعار خود را می نوشت. پولی قرض کرد و کتاب خود را به چاپ رسانید و سعی کرد کتابهایش را با مراجعه به در خانه ها به چاپ برساند. عدم موفقیت در فروش کتابهایش باعث شد همه ی آنها را آتش بزند.

 

بار دیگر در سال 1905 با هزینه شخصی به چاپ اشعارش اقدام کرد. برای این کار مجبور شد شش ماه چون گدایان زندگی کند تا در نهایت بتواند از محل ارثیه خود وامی بگیرد. این بار او آدرس اشخاص پولدار را  از کتابی که مشخصات اشخاص مشهور در آن بود در می آورد و کتاب را برای آنها پست می کرد و از آنها می خواست قیمت کتاب را برای او بفرستند. به این ترتیب توانست تعداد 60 کتاب از 200 کتاب چاپ شده را به فروش برساند. یکی از این کتابها به دست روزنامه نگار مشهوری به نام «آرتر ادکاک» که در روزنامه «دیلی میل» می نوشت رسید. او پول کتاب را برای دیویس فرستاد و از او  درخواست ملاقات کرد. او دیویس را کشف کرد. سال 1907 اولین نسخه تجاری کتاب شعر او به نام «نابود کننده روح» به چاپ رسید. چاپهای بعدی در سال 1908 و 1910 منتشر شدند.

 

در سال 1907 دیویس زندگینامه خود با عنوان « زندگینامه ی خود نوشته ی یک اَبَر گدا» را با مقدمه ای که «جورج برنارد شاو» بر آن نوشت، منتشر کرد..

در سال 1923 با دختری به نام هلن ازدواج کرد و در سال 1926 دکترای افتخاری خود را از دانشگاه ویلز دریافت کرد.

سبک شعرهای او بسیار ساده و گاهی کودکانه و دنیای او شاد و زیبا بود. او با زبان انگلیسی بسیار ساده و گاهی اشتباه، شعرهایش را می نوشت، اما شعرهایش شفاف، روشن، انسانی و نزدیک به طبیعت بودند.

روانش شاد

 

 

The Moon                                                                                             

William Henry Davies  

 

 

 

Thy beauty haunts me heart and soul, 
Oh, thou fair Moon, so close and bright; 
Thy beauty makes me like the child 
That cries aloud to own thy light: 
The little child that lifts each arm 
To press thee to her bosom warm. 

Though there are birds that sing this  night 
With thy white beams across their throats, 
Let my deep silence speak for me 
More than for them their sweetest notes: 
Who worships thee till music fails, 
Is greater than thy nightingales.

 

ماه

شعری از ویلیام هنری دیویس

ترجمه در سه روایت از کامبیز منوچهریان

 

 روایت اول:

زیبایی تو قلب مرا می کند اسیر

تو ماه دلربایی و نزدیک و روشنی

زیبایی تو کرده مرا همچو کودکی

با گریه گویمت که : تو مال خود منی

چون کودکی که بهر تو آغوش واکند

بر سینه اش فشار دهد کی رها کند؟

 

مشغول خواندند اگر چه پرندگان

امشب و زیر نور تو روشن گلویشان

بگذار تا سکوت من اینک برای من

شیرین تر از کلام تمامی زندگان

گوید به من پرستش آن ماه دلفروز

برتر بود از آن همه بلبل به ساز و سوز

 

 

روایت دوم :

می کند تسخیر قلبم را و جانم را

جلوه زیبایی تو ماه زیبایم

ای تو که بسیار نزدیکی و روشن

می بری من را به سمت کودکی هایم

می کنم گریه چو کودک

تا فقط مال خودم باشد

نور زیبای تو ای ماه قشنگ عالم آرایم

کودکی که مثل دختر بچه ای انگار

می گشاید دستهایش را 

تا در آغوشت کشد بر سینه گرمش فشارد باز

او تو را، ای ماه زیبایم

 

گرچه می خوانند در این شب، پرندگان خوش آواز

نور تو کرده گلوشان را کمی روشن

تو کمی بگذار تا اینک سکوت بس عمیق من برای من

سخن گوید

بیشتر از

 آنچه گویند از برای صاحبان خود

آن صداهای خوش و زیبا

گویدم :

آن کس تو را او می پرستد در میان نغمه های دلکش و زیبا

برتر است او از تمام بلبلان تو که می خوانند

با صداهای خوش و زیبا و بی همتا.

 

 

روایت سوم :

زیبایی تو قلب و جانم را تسخیر می کند

آه، تو ای ماه زیبا که نزدیکی و روشن

زیباییت من را مثل کودکی می سازد

که بلند گریه می کند تا نورت را ازآن خودش سازد

کودکی که دستهایش را باز می کند

تا تو را به گرمی به سینه اش فشار دهد

 

اگرچه پرندگانی هستند که در این شب می خوانند

در حالیکه پرتوهای سفید تو گلوهاشان را روشن کرده است

بگذار سکوت عمیق من برایم سخن گوید

بیش از آنچه نغمه های شیرینشان برای آنها می گوید

کسی که می پرستدت تا زمانی که موسیقی پایان گیرد

برتر از بلبلان توست.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد