□
جشن خطوط بر کف دستان تو
همچون نگاره هایی چینی است .
قرمز ، سپید ،
با انعطاف کامل و شیرین رنگ ها
با سایه روشن غزل آهنگ رنگ ها
□
می پرسی از چه خاموشم ؟
اندیشمند منحنی رودخانه ام ؛
این انحنای مرموز
که تا کجا ، کدامین دریا
ره باز می کند ؟
اندیشمند این همه مهتابم
وقتی که نیمه شب به هدر می رود .
□
باد
بر پرده ها به رقصِ کرشمه
بر انهدام این همه تاریکی
بر می خیزد .
گویی نگاره ها به تکان می آیند .
سپید ،
قرمز ،
همسایگان شرقی شب های یکدگر
دستانشان همیشه گزارشگر
آن را که با زبان نتوان گفت
و چشم هایشان موسیقی
در بستر سکوت
□
از پنجره به کوچه نظر می کنم
بر سنگفرش
قد می کشند باز تن سایه ها
قندیل های شوم سیاهی .
□
شب است
دستت را
در دست من گذار
بگذار فال عشق ببینم . . .