از حافظ که بگذریم تصور می کنم امروزه نیما بیش از هرشاعر دیگری مورد توجه اهل ادب در کشور ماست. منتقدین، محققین، تحلیلگران ادبی حتی کتابسازان در این سال ها به سراغ نیما می روند و از نام و شهرت او برخورداری می یابند. آثار منتشر شده علاوه بر حوزه ی شعر و اندیشه ها، زمینه های نقد و تحقیق ، حتی حواشی کار او را نیز در بر میگیرد . نفس این امر بسیار عالی و باعث خوشحالی است اما در میان افرادی که به سوی کار او روی آوردهاند از تحلیلگران برجسته و محققان آزموده وبعضا تازه کار و ناشی تا کتابسازان سوءاستفاده گر دیده میشوند. محرک بیشتر این افراد حضور بی نظیر نیما در فضای ذهنی جامعه است. من نمیدانم ذهن جامعه ی ایرانی چند مصراع یا سطریا قطعه از شعرهای نیما را ضبط و ثبت کرده است ولی اطمینان دارم حجم آنها نسبتی با این شهرت بی نظیر که نصیب او شده است ندارد. بسیاری از نویسندگان و منتقدین هم در جهت ارضای کنجکاوی تاریخی مردم ایران نسبت به او اقدام به نوشتن میکنند و بعضی از این نوشته ها چنان ابتدایی و ناشیانه اند که انسان حیرت میکند چگونه ناشر حاضر شدهاست که چنان کتابی را منتشر کند و گاهی چنان نسبتهایی به نیما میدهند که انسان شاخ در میآورد. این نسبتها گاهی او را به عرش اعلی میرسانند و گاهی به فرش ادنی میکشانند مثلا فرض کنید که شاعری در بزرگداشت احمد رضا احمدی او را از نزدیکترین شاگردان نیما معرفی کند یا کسی نیما را برجسته ترین حافظ شناس بداند یا دیگری دل به حال شعر مدرن فارسی بسوزاند که شاعرش در نهایت می رسد به اینجا که بسراید:
" کاش بودم باز دور از هر کسی / چادری و گوسفندی و سگی" و....
این روی آوردن به نیما تا آنجاست که شاعرانی که شعرشان نسبتی با نیما ندارد خودرا مجریان اصلی توصیه های نیما میدانند و شعر خودرا ادامه ی شعر نیما تلقی میکنند. یا جایزه به نام او میگذارند و در جریان جایزه شان تنها شعری که به حساب نمی آید شعر نیمایی است. واقعا چرا؟ چرا کسانی خود را به نیما سنجاق میکنند ولی حتی به یک توصیه ی او در شعر عمل نمیکنند یا جایزه به نام او میگذارند ولی در آن شعر نیمایی را شرکت نمیدهند؟
از دهه ی هفتاد گروهی از شاعران که به شدت به دموکراسی و آزادی خواهی و ضدیت با هر گونه استبداد حتی در عرصه ی متن تظاهر میکردند و همه ی جریانهای خارج از خود را به استبداد و مطلق گرایی و تعصب متهم می کردند رفتار عجیبی در پیش گرفتند. به این ترتیب که با قبضه کردن صفحات شعری نشریات روشنفکری موجود، فقط به شعرهایی فرصت انتشار دادند که در چارچوب بینش آنان سروده میشدند و با بستن راه بر سایر نحلههای شعری بخصوص نیمایی و شاملویی سیاست ترویج نوع خاصی از شعر را پیش بردند و به این ترتیب شاعران جوان را مجبور کردند برای انتشار شعرشان به راه و رسم آنان روی بیاورند و کار را به جایی رساندند که دهه ها را به خود منحصر کردند و شعر خودرا "شعر دهه ی هفتاد " نامگذاری کردند و دهه هشتاد را هم در جریان دارند در اجرای این سیاست، تجربه ی صفحات شعرمجله های فردوسی و تماشا را پیش چشم داشتند
و به این ترتیب شعرهای دیگر و سلیقه های شعری دیگر را از حوزه ی تاریخ راندند و هیچ فکر نکردند که دموکراسی خواهی نوآورانه شان دقیقا یک آپارتاید شعری است. آیارتایدی که قصد دارد نوع خاصی شعر را بر دوش تاریخ سوار کند و برای رسیدن به مقصد باید نیما هم مصادره شود. نیمایی که تهی از فکر و بدعت گذاری و تشخص خود باشد به همین دلیل باید روش و بینش شعری مورد نظر به دامن نیما سنجاق شود.
آسیب دیگری که متوجه نیما شد در این سالها، این بود که توجه جامعه به او موجب شد که کسانی که دست اندر کار انتشار آثار نیما بودند . تمام ماترک معنوی اورا بدون توجه به کیفیت بعضی آثار، در دسترس عموم قرار دادند در نتیجه دیوان نیما آمیزهای شد از شعرهای سنتی ضعیف، متوسط و گاهی قابل توجه در کنار شعرهای مدرن متوسط ، خوب و عالی . و این آمیزه صرفا به زیان نیما تمام شد تا جایی که زبان طاعنان را نسبت به او دراز کرد طوری که بعضی ها به خود اجازه دادند او را به بیسوادی و نا آشنایی با زبان کلاسیک فارسی متهم کنند.
از این دیوان 707 صفحه ای که آقای طاهباز در انتشارات نگاه به چاپ رسانده اند کمتر از 290صفحه به شعر آزاد نیما اختصاص دارد بقیه ی صفحات را به شعر کلاسیکی اختصاص داده اند که اگر نیما زنده بود بی تردید نود درصد آن ها را دور می ریخت. یا بایگانی می کرد.
گویا در دنیا چنین معمول است که وقتی یکی از بزرگان عرصه ی هنرو اندیشه و علم درمیگذرد اهل فن آثار باقی مانده را بررسی میکنند و آنچه را که قابل انتشار است جدا میکنند باقی یادداشتها و دستنوشتهها و طرحها را جداگانه طبقه بندی کرده به کتابخانهای که موردنظر متوفی بوده یا مرکزی که مخصوص چنین اسنادی است میسپارند تا در دسترس دانشجویان و محققان باشد. ضمنا با دقت هم نگهداری شود. اگر بنا باشد هر جمله یا شعری را که شاعر و نویسنده قلمی میکند در دسترس عموم قرار گیرد هیچ شاعر و نویسندهای دارای حیثیت سالم نخواهد بود.
من در پاکی نیت منتشرکنندگان تتمه ی آثار نیما هیچ شکی ندارم آنان بخصوص آقای شراگیم خان یوشیج صرفا به قصد روشنگری و بدون هرگونه چشم داشت دنیایی و اخروی، زحمت تنظیم آثار را بر خود هموار میکنند اما این روشنگریها گاه و بیگاه مورد سوء استفاده ی اغیار قرار میگیرند و این سوء استفاده های احتمالی سبب میشوند که منابع آنها مورد سرزنش و گله قرار گیرند.
نمونه ی این نوع انتشارات نشر یادداشت های روزانه ی نیما است که گویا نیما یک بار آن ها را از بین برده بوده است و در سال 1329 دوباره آن ها را جمع آوری و باز نویسی کرده است. مهمترین ویژگی این یادداشتها لحن عصبی آنهاست که نشان میدهد نیما یادداشتها را در شرایط عادی نمینوشته است. من تصور میکنم او به این وسیله خشم و ناراحتی خودرا خالی میکرده و با نوشتن آنها به آرامش میرسیده. به همین دلیل هم هست که به تنظیم دوباره ی آن ها میپردازد و تا آخر ادامه میدهد . انتشار این یاداشتها که از دقت لازم هم برخوردار نیستند نیما را فردی بسیار بدبین ، تنگ نظر ، بدخواه و غرغرو معرفی میکند که به جز یکی دونفر با تمام دنیا سر دشمنی و عناد دارد در حالی که پیش از این مردم چنین شناختی از او نداشتند. انتشار این یادداشتها شبیه آن است که کسی را با پیژامه به خیابان بفرستند و همه ی کج و کولگیهای پنهان اندامهایش را به نمایش بگذارند و با اینهمه انتظار داشته باشند مردم همچنان او را ملکه ی زیبایی بدانند. واقعا به روشن شدن چه چیزی کمک کرده است انتشار این یادداشتها ؟
مرد در گوشه ی خود نشسته و دلخوریهایش را با کاغذهایش در میان نهادهاست . حالا پنجاه سال بعد از مرگش پنهانترین وجه وجودیش را به تماشا گذاشتهاند و چهره ی او را که دارد وارد حوزه ی خیال و اسطوره میشود به کوچه های خاکی قضاوتهای آلوده کشاندهاند. این دفتر یادداشت و نه دهم آثار کلاسیک اوهمراه تمام اسناد مربوط به او باید به مرکز ذی صلاحی مثل کتابخانه ی ملی یا کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران سپرده میشد تا در دسترس محققان و دانشجویان باشند. به این ترتیب از بروز برخی مشکلات که آرام آرام در اطراف نام او شکل می بندد جلوگیری می شد.
نمونه ی جالب این مشکلات در حال شکل گیری تاریخ تولد نیما است که آقای طاهباز آن را 1276 نوشته اند در حالی که شراگیم خان آن را 1274 ذکر می کنند و 1276 را تاریخ تولد لادبن می دانند[یاد داشت های روزانه ی نیما ص 199] خود نیما هم 1315 قمری برابربا 1897 میلادی را اعلام می کند که برابر 1276 شمسی است . البته می شود این مشکل را با مراجعه به شناسنامه ی نیما حل کرد حال آن که بعضی هاله ها که در حال شکل گیری هستند کیفیت افسانه ای بیشتری دارند.
در این میانه آن که مورد ستم قرار میگیرد نیما یوشیج است که گاه از محبتهای نابه جا، ریاکارانه و هدفمند افراد آسیب میبیند و گاه از غرض ورزیهای مخالفان تحقیر شده اش. ما هم در این میانه متوجه نیستیم که با رفتار خود آب به آسیابی میریزیم که گردش آن منحصر به مبهم و مشوب کردن چهره ی نیماست. در این میانه دارندگان اسناد نیما - فرهنگستان زبان و مرکز اسناد – معلوم نیست به چه دلیل اصل یا نسخههایی از آنها را در اختیار محققان و نیماشناسان نمیگذارند تا آنچه به نام او منتشر شدهاست یک بار دیگر به وسیلهی کسانی دیگر بررسی و غلط گیری شود تا دیوان کم غلط و پاکیزه ای از نیما در دسترس عموم قرار گیرد و علت وجود مغایرتهای شعرهایی مثل "مرغ مجسمه" روشن شود و بعضی شعرها مثل "پی دارو چوپان" مورد بازبینی و تدقیق قرار بگیرند و از این وضعیت پادرهوا نجات یابند.
امروز وظیفه ی موکد ما آن ست که تلاش کنیم پیش از آن که دیر شود دیوان نیما را از غلط های احتمالی بپیراییم و با تثبیت صورت صحیح آن ها از ورود اشتباه های رایج که معمولا حاصل بی دقتی مردم زمانه است جلو گیری کنیم
ادامه
حکایت انحصار طلبی ارباب جرایدی چون آدینه و دنیای سخن نیز بهر حال قابل تامل بود که از ناحیه مصادره مسئولین صفحات شعر چند برابر دشمنان نیما به شعر نیمایی صدمه وارد شد.بنده خود شاهذ بودم که به هیچ وجه تمایلی به انتشار شعر نیمایی وجود نداشت و به بهانه تشویق جوانان به یافتن زبان مستقل سعی می کردند الگوهای مطلوب خود را به عنوان شعر آوانگارد بقبولانند .
در عین حال در نشریه سوره هم یادداشتهای شخصی نیما که زبانی گزنده داشت منتشر می شد و خواه ناخواه حکم ضد تبلیغ داشت .
اما دوستداران نیما که متاسفانه فاقد تریبون بودند نیز در عین اعتراض به این وضعیت نمی توانستند کاری بکنند.
سلام و عرض ادب.
مثل سایر نوشته هایتان مطلب بسیار زیبا و خواندنی بود.
خدممتان عارضم که مطلبتان از چند مورد تشکیل شده است که باید به تک تکشان اشاره شود.
نخست اینکه همان طوری که فرمودید یک تعداد آدمهای طفیلی و مگس دور شیرینی وجود دارد که سعی دارند با چسباندن خود به نیما از این طریق برای خود جایگاهی ایجاد کنند.
در خود تبریز ما آقای ب. ن وجود داشت که خود را دوست صمیمی و همپالکی شهریار جا زده بود و مثلا یک غزلی را که شهریار در اواخر عمرش برای امام زمان سروده بود شان نزولش را وصف دختر 18 ساله همسایه شهریار دانسته بود .
از این طفیلی ها فراوانند و در سایه نبود یک فضای پرسشگرانه متاسفانه روز به روز هم بیشتر می شوند
سلام
آقای راثی پور در مقاله ی نیما.... هر جا دوجا دو تا ه کنار هم هستند یه هم چسبیده اند و قابلیت خواندن مطلب را از بین برده اند. ممکنه در کامپیوتر من اینجوری باشه در عین اگر نگاهی بیندازید سپاسگزار خواهم بود.