کولی آوازخوانی که همیشه
آب از سرچشمه برمیدارد
اینک
آمده
تا ناکجای بیشهی اندیشههایم باز
ـ کوزه بر دوشش
چین دامانش چنان رنگینکمان نور
موج در موج از وقار گامها در رقص
میرسد از دور ـ
کوزه را از دوش برمیگیرد و خم میشود
افسوس!
باز باید «از تهی سرشار»
آب را از ناکجای دیگری جوید.
چندمین بار است؟
چندمین روز و شب است آیا؟
چندمین ماه؟
ـ آه ـ
چندمین سال
اینکه بیهوده
چشمهی شعرم چنین تار و گلآلود است ؟
شعر جناب معراجی عالی بود.
شعر زیباییست که در آن نوعی اینهمانی تداعی می شود میان شاعر و کشورش. اینهمانی ای که نشان می دهد بر خلاف خشک سالی های پیاپی و مزمن ذهن شاعر پویا و جوان است. مرسی یا سیدی