سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

چشم بگردان ....!/ محمد علی شاکری یکتا




بلند شو!

می خواهی از پنجره نگاه کن

می خواهی چشم ببند ودرخیالت گشتی بزن

دلبرانه ترازبرگ درختان هیچ آرزویی فرونمی ریزد

که پرده ازرخسارپاییزاین سرزمین بر نداشته باشد.

قصه ات را خواندم .

کلمات پراشتهایی که رج زده بودی

خط به خط و نقطه به نقطه

تا ثابت کنی عشق درچشم اندازطوفان های موسمی

برمدارناهشیاری آدمیان

گردشگرگم شده ی شوربختی هاست

بی کوله بار و پوزار .


تو با دریای جنوبی آشتی می کنی

با دشت های ترک خورده عشق می ورزی

با شهرهای افیونی عکس می گیری

جراحت ازپیکرمحکومان می زدایی 

درقهوه خانه های سنتی رجزمی خوانی. 

تُرنابازی ات که تمام شد 

برگرد و تماشایم کن!

با تن پوش ژنده ام که فریاد می زنم

به زبانی که الفبایش را درقادسیه گردن زده اند

چشم بگردان عشق من!

شش جهت چشمانت خواهدم یافت 

لا به لای صدای صدف های ریزودرشت

شایدهم درکتابخانه های شعله ورِجندی شاپور

اگرمی خوانی ام دراین صفحه ی سفید 

یادت باشد فروخواهی ریخت

مثل ستون های تخت جمشید

مثل این سرزمین که تازیانه وعشق دررگ هایش 

خدا وانسان درسرش

آزادی و خورشید

زمانی که غروب کرد درپهنای سینه ی مردمانش..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد