خوابی به زور قرص
صبحی به ضرب ساعت پر جنجال
شبهای بی ستاره
و روزهای تنبل بی گنجشک
من با کدام بال - که از من گرفته اند -
از این حضیض اوج بگیرم به آسمان
من با کدام واژه ببافم
از برج حصر خویش به آفاق ریسمان
اینجا نشسته ام به تماشا غروب را
و کاروان حسرت ناکرده های خویش
آنسان که از ورای قفس بیند
کوچ پرندگان رها را
مرغی شکسته بال
و روزگار می گذرد تلخ و یکنواخت :
خوابی به زور قرص
صبحی به ضرب ساعت پر جنجال!
سلام و عرض ادب
ممنون
آقای راثی پور گرامی
با درود و ارادت
از خواندن شعر زیبا و دلنشینتان لذت بردم. بسیار روان و خوشآهنگ است. سپاس.