سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

عاشق ترین / احمد شاملو


در خلوت روشن با تو گریسته‌ام

برای خاطر ِ زنده‌گان،

و در گورستان ِ تاریک با تو خوانده‌ام

زیباترین ِ سرودها را

زیرا که مرده‌گان ِ این سال

عاشق‌ترین زنده‌گان بوده‌اند. 


#احمدشاملو

گل پونه ها /هما میر افشار



گل پونه های وحشی دشت امیدم ، وقت سحرشد

خاموشی شب رفت و فردایی دگرشد

من مانده ام تنهای ، تنها

من مانده ام تنها میان سیل غم ها

گل پونه های وحشی دشت امیدم ، وقت جدایی ها گذشته 

باران اشکم روی گور دل چکیده 

برخاک سرد و تیره ای پاشیده شبنم 

من دیده بر راه شمادارم که شاید

سر برکشید از خاک های تیره ی غم 

من مرغک افسرده یی بر شاخسارم 

گل پونه ها ، گل پونه ها چشم انتظارم 

می خواهم اکنون تا سحرگاهان بخوانم 

افسرده ام ، دیوانه ام ، آزرده جانم 

گل پونه ها ،گل پونه ها ، غم ها مراکشت 

گل پونه هاآزار آدم مراکشت 

گل پونه ها نامهربانی آتشم زد

گل پونه ها بی همزمانی آتشم زد

گل پونه ها در باده ها مستی نمانده 

جز اشک غم در ساغر هستی نمانده

گل پونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست 

هم درد دل ، شب ها به جز فریاد من نیست 

گل پونه ها آن ساغر بشکسته ام من 

گل پونه ها از زندگانی خسته ام من 

دیگر بس است آخر جدایی ها خدارا

سر بر کشید از خاک های تیره ی غم 

گل پونه ها ، گل پونه ها من بی قرارم 

ای قصه گویان وفا چشم انتظارم 

آه ای پرستوهای ره گم کرده ی دشت 

سوی دیار آشنایی ها بکوچید

بامن بمانید ، بامن بخوانید

شاید که هستی رازسرگیرم دوباره 

آن شور و مستی را زسرگیرم دوباره 

نکته ها



اعراب از زمان بادیه نشینی و حاکمیت سفت و محکم عصبیت های قبیله ای یک وجه بارز داشته اند و آن شعر و علاقه به شعر است. زبان عربی ، زبان فصیح و زیبایی است، زبانی که همیشه با نام شاعران خوش ذوق و بزرگی عجین بوده است.

اعراب قبل از ورود اسلام بهترین اشعار شاعران خود (معلقات) را بر صفحات چرم بزرگی نگاشته و بر دیوار کعبه آویزان می کردند تا در دید عموم قرار بگیرند.


بخشی از این نگاه شاعرانه و علاقه به شعر در میان اعراب در دیوار نوشته هایی است که در آن افرادی اغلب ناشناس جملات کوتاهی را با تلفیق موضوعات مختلف ثبت می کنند.


دیوار نوشته هایی از حلب، درعا و بغداد تا فلسطین که همه تلفیقی است از عشق، تنهایی، وطن، جنگ و آوارگی. 

روح بلند پرواز نویسندگان این جملات کوتاه بر دیوارهای اغلب نیمه ریخته که در جای جای آن جنگ و خشونت چهره کریه خود را به ثبت رسانده است ، روایتگر جهان پر از امیدی است که ساکنان این سرزمین ها در انتظار آن نشسته اند .


آدورنو می گفت «پس از آشوویتس شعر وحشیانه است» اما جوانان سرزمین های جنگ زده و اشغال شده عربی نظری متفاوت از آدورنو دارند. آنها با نوشتن جملات نغز و اشعار کوتاه شاعران بر دیوارهای غمزده شهرشان این پیام را به جنگ سالاران و متجاوزان می رسانند که:


 سرانجام شعر پیروز خواهد شد.


فرهاد قنبری


آدم باید کتاب‌هایی بخواند که گازش می‌گیرند و نیشش می‌زنند. اگر کتابی که می‌خوانیم مثل یک مُشت نخورد به جمجمه‌مان و بیدارمان نکند، پس چرا می‌خوانمیش؟ که به قول تو حالمان خوش بشود؟ بدون کتاب هم که می‌شود خوشحال بود. تازه لازم باشد، خودمان می‌توانیم از این کتاب‌هایی بنویسیم که حالمان را خوش می‌کند. ما اما نیاز به کتابخانه، نیاز به کتاب‌هایی داریم که مثل یک ناخوش‌حالیِ سخت دردناک متاثرمان کند؛ مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم، دور از همه‌ی آدم‌ها، مثل یک خودکشی. کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخ‌زده‌ی درونمان


فرانتس کافکا

چرا ادبیات نمی دانیم؟ / روح الله صالحی




کشورهای دنیا را با نامی برجسته می شناسند.روسیه را  با رمان نویسی و آلمان را با فلسفه و انگلستان را با نمایشنامه و ایران  با ادبیات و شعر زبانزد شده است ادبیات کلاسیک ایران از هر سمت که نگاهش می کنی آن قدر پر بار هست که هیچ گونه نمی توان ایران را خالی از شعر و ادبیات تصور کرد.

این روزها اما حال و روز ادبیات خوش نیست آن قدر که تا همین چند سال پیش کنار قرآن لب طاقچه کتاب حافظ لای ترمه زری دوز شده بود که به وقت دلتنگی تفألی به غزلی زد

به قول اصغر فرهادی که گفته بود توی فرانسه از من پرسیدند آن پسرک  توی فیلم سر چهارراه مواد می فروخت؟

 گفتم فال حافظ و حیرت کردند که در ایران و سرچهاراه هایش شعر شاعرانش را می فروشند؟

روز حافظ ، کلیپ مستندی دست به دست شد که از جوانان دانشجو می پرسیدند شعری از حافظ بلدی و به زور دست و پا شکسته مصرعی جور می شد.

کشوری که بنیان فکریش بر شعر و نظم ادبی استوار شده به جایی رسیده است که نسل دانشجوی هنر، شاعر ملی اش را نمی شناسد دلیل کجاست؟

درس ادبیات را به مثابه علوم باید پاس کرد و چند لغت را طوطی وار حفظ نمود که کارنامه پر طمطراق جلوه دهدکه دانش آموز این ها را یاد گرفته است. وقتی به جای درست خوانی به دانش آموز می گویم معنی اش را بنویس و حفظ کن می شود کتاب فارسی که وقتی بازش می کنی زیر تمام جملات و اشعار معنی با مداد نوشته شده است 

مگر حافظ و سعدی و فردوسی و...به زبانی غیر از فارسی  شعر سروده اند که نیاز به ترجمه دارد؟ و اجازه نمی دهیم ذهن بر اثر تمرین و ممارست خودش  معانی و صور خیالش را کشف  و ضبط کند.

ادبیات روح زنده ی هر جامعه است که با هارمونی کلامی و ایماژ ذهنی رفتار را به سمت تبادل فکر  و تعادل روح پیش می برد.

این که خاقانی شناسی درسی باشد برای ارشد ادبیات، ناشی از سختی زبان خاقانی نیست از تنبلی ذهنی نسلی است که نمی داند چطور باید کلمات را استفاده کند و معانی هم پایه را بیرون بکشد

با چنین نگاهی هرگز بیدل را نمی فهمیم  اما کمی آن طرف تر برای فارسی زبانان هندوستان حکم حافظ برای ما  را دارد

بحث بر سر چگونگی شعر کلاسیک و ادبیات معاصر نیست بحث بر سر اینست که تصویر جهان از ما به واسطه ادبیات در حال کمرنگ شدن است.

شعرای نسل نو ما در حال کپی کردن از روی دست هم هستند و دانشجوهای ما شعر بلد نیستند حتی از رو بخوانند و بعد می گویم چرا بلد نیستیم حرف هم را بفهمیم?!

برای حرف هم را فهمیدن لازمه اش اینست که هر دو طرف معانی مشترکی از کلمات داشته باشند  واین در حالیست که این روزها نمی دانیم (دوست )با (رفیق) چه فرق بار معنایی دارند.

جامعه ای که ادبیات نداشته باشند با دست هایشان حرف خواهند زد و دست بلد نیست با ذهن هماهنگ شود و خشونت حتمی است

شعار سال بهداشت جهانی را باید جدی بگیریم و لازمه حرف زدن تسلط به نحو جمله است و بار معنایی که هر کلمه می دهند  و کشف ایهام و کنایه و آرایه های ادبی ...ما معمولا نیم ساعت از دعوا که می گذرد انتهای بی حالی در جر و بحث می گوییم که( منظور من این نبود شما بد برداشت کردید) 

ادبیات را باید از دورس نمره دهی جدا کرد و به کارکرد پژوهشی نمره داد تا اینکه بخواهیم  معنی کلمه به کلمه ی شعری را بگویند که فارسی سلیس نوشته شده است

ادبیات روح سیال  هرجامعه ایست و هرچه غنی تر باشد روح سبک تر می تواند در جریان زیبایی سیر کند و کمتر دچار افسردگی و خستگی خواهد شد و اگر نگران خمودگی جامعه  هستیم  لازمه اش دانستن ادبیات کشور است



نمونه های شعر دیروز محض تبرک

امشب/ هوشنگ ابتهاج

امشب همه غم های عالم را خبر کن !

بنشین و با من گریه سر کن، گریه سر کن !

ای میهن، ای انبوه اندوهان دیرین !

ای چون دل من، ای خموش گریه آگین !

در پرده های اشک پنهان، کرده بالین !

ای میهن، ای داد !

از آشیانت بوی خون می آورد باد !

بربال سرخ کشکرت پیغام شومی است !

آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد ؟

ای میهن، ای غم !

چنگ هزار آوای بارانهای ماتم !

در سایه افکند کدامین ناربن ریخت

خون از گلوی مرغ عاشق ؟

مرغی که می خواند

مرغی که می خواست

پرواز باشد …

ای میهن، ای پیر

بالنده ی افتاده، آزاد زمینگیر !

خون می چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها .

ای میهن ! در اینجا سینه ی من چون تو زخمی است …

در اینجا، دمادم دارکوبی بر درخت پیر می کوبد ،

دمادم، دمادم …




مرزهای ایرانشهر/ محمد رضا شفیعی کدکنی

خط‌ های روی نقشه به دیوار؟

و آن سیم خاردار؟

ـ نه هرگز!

معنای من کجاست، پس اکنون؟

در تنگ این حصار؟

ـ نه هرگز!

 

از سیم خاردار گذر کن

بگذر ز خار و صخره خارا

آن سوی بادکوبه و گنجه

و آن سوی مرو و بلخ و بخارا


آن سوی عهدنامه شاهان

از سغد تا هرات و نشابور

هر جا بیات ترک و همایون

هر جا نوای پرده ماهور


آفاق همدلی و همیشه

هر جا من و شماست، همانجا

هر جا که نام حافظ و خیام

در خاطر آشناست، همانجا.


۳۶۶/۶/۱۰ا


پشمینه پوش یوش /حمید مصدق


پشمینه پوش
در دره های یوش
با آن ردای کهنه به دوش

با لکنت زبان
کاهیده جسم جان
پیوسته در تدارک آتش
به کندوکاو
شبهاش در عبادت زردشت وار خویش
سرگرم کار خویش
می کرد نو قبای کهن را به صد تلاش

ای کاش
بر جای زخم، زخم زبان های بی شمار
ـ بر آن قلب پاکزاد
دستی به مهر
مرهمی از عشق می نهاد.