نه حسرت لب جویی نه ذوق سایه ی بیدی
مرا چه این که دوباره رسد بهاری و عیدی
مرا چه می رسد از این رسیدن تو بهارا
که مژده می دهدم هرکه می رسد که رسیدی
همیشه بوده به یک رنگ و یک نشان شب و روزم
مرا چه ؟ شام سیاهی تو یا که صبح سپیدی
نه پیر چشم به راهم که خواهم از تو نصیبی
نه کودکم که فریبی مرا به وعد و وعیدی
ز دیدنت چه ندیدم در این دو روزه ی عمرم
که عمر رفته بگوید بمان ببین که ندیدی
کدام گل ز تو چیدم به وعده های مکرّر
به آمدن ، گل عمرم کدام وعده نچیدی
تفاوتی چو ندارد زمانه عید و عزایش
چه شام نحس عزا و چه صبح عید سعیدی
برو برو که نخواهم گل و گیاه تو دیدن
که این همه گل پر پر به پای خود تو ندیدی
سحر و صبح 96/12/16
#معراجیـسیدمرتضی
@walehane