سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

نقد و بررسی شعری از مبارک نصیری / غلامرضا خدارحمی


کیستی و چیستی مقوله ایست که از گذشته های دور تاکنون در شعر شاعران وجود داشته است .سفر به درون خویش و سیر کردن در آن با “خودی” که همیشه مورد اختلاف بوده است می تواند برای کشف معرفت باشد.
با برداشت هایی که از ناخودآگاه شاعر می توان داشت می شود به زندگی شخصی او پی برد . به گفته ی فروید: ” ناخودآگاه فردی مجموعه ای از خاطرات شخصی انسان و تجربیات اوست که از بدو تولد بدست آورده است”
همیشه تجربیات و خاطرات از ضمیر ناخودآگاه شاعر به ضمیر خودآگاه او راه پیدا می کنند.

“خود” در شعر نصیری را می توان نمونه ای از خودشناسی دانست. خودشناسی مرحله ی دشوار و سختی است که گاهی شاعر در این مسیر دچار یاس و نا امیدی می شودو گاهی نوستالژی خاطرات گذشته او را به خویشتن بازمی گرداند و این بازگشت می تواند از خودآگاه و ناخودآگاه جمعی او باشد ” تو کجا / من کو؟/ اگر همه ی کتاب های دنیا را هم بخوانم / کسی به من نمی گوید”ملا”/
او با شناخت و درکی که از خود دارد می داند که هرگز به منزلت “ملا” (پدرش) نخواهد رسید و این همان خودآگاه اوست اما در ادامه می خوانیم : فقط یکی را دیدم/ می گفت :/ تو چقدر شبیه پدرت شده ای” واین برگرفته از ناخودآگاه جمعی اوست که ربط به وراثت دارد و طبق نظریه کارل یونگ عقاید و طرز تفکر، از اجداد شخص شکل میگیرد ودر واقع از نژاد اوست

شعر او شعری ساده و صمیمی است که “خود” در شعر خویش جریان دارد
هرچندخوشعری ، عریانی ،و صراحت گفتار گاها متن را به جریان ساده نویسی نزدیک می کند اما این خودجستن در زمانی که خودآگاهی حلقه ی گم شده ی انسان امروز است می تواند جوابی برای طیف وسیعی از مخاطبانی که جهان را در خویشتن جستجو می کنند باشد. ” می خواستم / برای معلول ها بنویسم / سر از اینجا درآوردم / دنیای قشنگی دارند / آنها / از خودشان / ما به خودمان می خندیم ! ”

از یک منظر خودخواهی و از منظری دیگر خودشناسی را در شعر نصیری می توان مورد بررسی قرار داد . خودخواه است چون خودخواهی در فطرت همه ی انسانها وجود دارد و تمایل دارد که عیب ها و کمبودهای خود را کم رنگ و خوبی ها را پررنگ کند .
” زندگی ای که تو را از پا درآورد / مرا شاعر کرد…”
و خودشناسی است چون خود را مورد قضاوت و انتقاد قرار میدهد و گاه باورها ، والدین و فرزندان خود را در کمال می بیند . ” با دست هایی که / چندسالی مانده / به لرزه بیفتند / و پاهایی که با هم راه می رفتیم / هیچ وقت / به همدیگر نمی رسیم / فقط یکی را دیدم / می گفت : / تو چه قدر شبیه پدرت شده ای ! ”

غلامرضا خدارحمی

اکسیر / محمد رضا راثی پور


چه نامنظم

چه بی قواره

تلاش دارد کسالتش را

به ضرب یک نرمش کذایی

در آرد از تن

به قول نصرت

از اصطکاک دو مهره بر هم

ترق تروقی ملال آور


چه بی تناسب

شتاب و کابوس دیر کردن

کلاف سر در گم میادین

و التهاب چراغ قرمز

صدای بوق هزار ماشین!


کدام اکسیر می تواند

عذاب بیداریی چنین را

به یک تبسم فرونشاند؟



نو خسروانی / محمد جلیل مظفری


این روزها دچارخودم هستم

گاهی زیاد می برم آن عهدی

که باتودرپگاه ازل بستم



سرزنش.../ علی رضا طبایی


این چنین سرزنش آلوده مرا 

به تماشا منشین 

دست ویرانگر خود را نفرین کن، نفرین!


دست هایی که مرا،  

و تو را،  

قفسی ساخته از تنهایی!

  

           علیرضا __طبایی

آوازی در گوشه ی خاوران / محمد علی شاکری یکتا



 چندی، دگر گذر نمی کندم ابری

من مانده ام کنار درختی خشک

با آرزوی سبزی یک جنگل

در فصل جان فشاندن و دل دادن

ای آسمان چه تشنه و غمباری!

پیشانی شکسته ی خورشیدی

در سرخی سپیده دمان ، آری

این لکه ی نشسته به رخسارت

خونواژه ی چکیدن آزادی ست

از پنجه های این شب تاتاری.

با قلّه های خون گرفته چه خواهی گفت؟

این صخره ها نفس بریده و خاموشند

این آهوان زخمیِ کوهستان

با ماشه ی کمین نشسته هم آغوشند

تَ ق

 تَ ق 

تَ تَ ق

 تَ تَ تَ ق 

 تَ ق 

تَ  ق .

گفتی زمان کوچ کبوتر بود

آن سال پرشکوفه ی جنگل خیز

سال توانِ رُستنِ یک دانه

در قلب پرتپنده ی مهر آمیز

سالی که عشق 

  نامه رسان می شد

سالی که لاله های نگون یک یک

 در خاورانِ خاک 

 نهان می شد     

از بیشه زار بی علف این خاک

آواز کوهپایه نمی پیچید

در درّه های ساکتِ بی پژواک.

در بستر سپیده دمان

آن سال

 صدها پرنده 

 زخمی و خونین بال. 



**https://t.me/mayektashakeri