سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

شش موضوع بنیادین شعر نیما یوشیج/ مهدی عاطف‌راد

 

در شعر نیما چند موضوع بنیادین است که هر یک از آنها در بعضی از شعرهای کوتاه و نیمه بلندش مطرح و به‌تدریج پرورده و پخته شده تا این‌که سرانجام در یکی از شعرهای بلندش به‌کمال بیان شده و شکل کامل و نهایی خود را پیدا کرده است.

 نیما شاعری اندیشمند و آرمان‌گرا بود که ذهنی سرشار از دردها، دغدغه‌ها، آرمانها و اندیشه‌های اجتماعی داشت. شعر او بیانگر این درون‌مایه‌های ذهنی بود. اندیشه‌ها و ایده‌های نیما برخاسته از ژرفای جان و روان دردمندش بودند و بازتاب زخمهای عمیق جان زجر کشیده‌اش.

 او دارای ساختار فکری منظم و محکمی متکی بر پایه‌های چند اندیشه‌ی بنیادین بود که در تمام طول سالهای شاعری ذهنش را به خود معطوف و مشغول می‌کرد. این اندیشه‌ها مهمترین دغدغه‌های ذهنی او را تشکیل می‌دادند و به این ترتیب به کمال می‌رسیدند که نخست در شعرهایی کوتاه طرح‌ریزی می‌شدند، سپس در شعرهایی نیمه‌بلند پرورده می‌شدند، و سرانجام در یکی از شعرهای بلندش، در اوج زیبایی نمودار می‌شدند.

 

این موضوعهای بنیادین و شعرهای بلندی که آنها را به‌کمال نمودار کرده‌اند عبارتند از:

 

یک- موضوع کشمکش درونی و درگیری نیروهای ذهنی که شعله‌های انقلاب فکری را برمی‌افروزند:

 

 "قلم در دست من مردد است. حواسم مغشوش است. چرا در این حوالی تاریک شب مرا صدا می‌زنند؟ از من چه می‌خواهند؟ هیچ. انقلاب مرموز قلب ناجور را... چرا شعله‌های قلب من این قدر ممتد است؟ این آتش چرا خاکستر نمی‌شود؟... خیلی دل‌واپس هستم، نمی‌دانم چرا، مثل مقصری که می‌خواهند او را به محبس ابدی بسپارند. حس می‌کنم انقلاباتی در زندگی به من نزدیک است..." (نامه‌های نیما به همسرش)

 

 با دگرسان زندگانی زندگانی می‌کنم من

 زان‌چه روزی در پی‌اش می‌رفتم، اکنون می‌گریزم

 من بدان حالت رسیدستم که با خود می‌ستیزم

(منظومه‌ی خانه‌ی سریویلی)

 

 این موضوع در منظومه‌ی "خانه‌ی سریویلی" به‌کمال بیان شده است.

                                                                                               

دو- موضوع اندیشه‌ی دگرگون‌ساز که در تاریکنای ذهن، چراغ روشن رهنما برمی‌افروزد:

 "دست به آن آفتاب انداختن که روزی خانه‌ی تاریک مرا روشن کرد و پس از یک غمناکی لذت‌بخش و شیرین، نفسی تازه کشیدم. این حالی بود که گذشت و توفیقی که در زندگانی باید چشم به راه رسیدن آن بود."

(نامه‌ی نیما به مناسبت تجدید چاپ افسانه)

 

 در شب سرد زمستانی

 کوره‌ی خورشید هم چون کوره‌ی گرم چراغ من نمی‌سوزد

 و به مانند چراغ من

 نه می‌افروزد چراغی هیچ

 نه فروبسته به یخ ماهی که از بالا می‌افروزد

 من چراغم را در آمد- رفتن همسایه‌ام افروختم در یک شب تاریک

 و شب سرد زمستان بود.

 

 این موضوع در منظومه‌ی "مانلی" به کمال بازتاب یافته است.

 

سه- موضوع جانبداری از زحمتکشان محروم و حمایت از رنجبران فرودست جامعه که نانشان را با عرق جبین و مشقت بسیار به دست می‌آورند و پای‌مال فقر و تهیدستی‌اند:

 

 "معتقد باشید که در عالم یک محبت نوعی هم هست. من که می‌بینم به ضعفا چه می‌گذرد، چطور می‌توانم راحت بنشینم، در صورتی که خودم را اقلن انسان خطاب می‌کنم؟"

(کشتی و طوفان)

 

 کار من صید در آب

 وندر امید چه رزقی ناچیز

 همه عمرم به هدر رفته بر آب

 تنگ‌روزی‌تر از من کس نیست

 در جهانی که به خون دل خود باید زیست

 رنجم ار چند فراوانتر از رنج کسان در مقدار

 من مردی‌ام بی‌تاب‌وتوان کز هر کس

 کمترم برخوردار.

 

 این موضوع کاملترین شکل بروز خود را در شعر "کار شب‌پا" یافته است.

 

چهار- موضوع شب تاریک، سیاه‌دل و خفقان‌آور حاکم بر دنیای شاعر، و سپیده‌دم روشنی که به صورت نطفه در بطن آن در حال رشد است:

 

 هست شب یک شب دم کرده و خاک

 رنگ رخ باخته است

 باد، نو باوه‌ی ابر، از بر کوه

 سوی من تاخته است

 هست شب هم‌چو ورم‌کرده تنی گرم در استاده هوا

 هم از این‌روست نمی‌بیند اگر گمشده‌ای راهش را

 با تنش گرم، بیابان دراز

 مرده را ماند در گورش تنگ

 به دل سوخته‌ی من ماند

 به تنم خسته که می‌سوزد از هیبت تب

 هست شب، آری شب.

 

 این موضوع عالیترین شکل بروز خود را در شعر بلند "پادشاه فتح" یافته است.

 

پنج- موضوع فریاد رسای بیدارباش و آوای بلند مژده‌بخشی که بشارت صبحی روشن را می‌دهد که در راه آمدن است و بسیار نزدیک:

 

 "هنوز صبح نشده، با این که خروس می‌خواند و نوای او سنگ را بیدار می‌کند. در تاریکی با چشم دست و با چشم سر و پا باید کاوید که کی خوابیده است، کی بیدار."

(نامه‌ی نیما به مناسبت تجدید انتشار افسانه)

 

 قوقولی قو، گشاده شد دل و هوش

 صبح آمد. خروس می‌خواند

 هم‌چو زندانی شب چون گور

 مرغ از تنگی قفس جسته‌ست

 در بیابان و راه دور و دراز

 کیست کو مانده؟ کیست کو خسته‌ست؟

 

 رساترین بیان این موضوع را در بلندبانگ گویای شعر "ناقوس" می‌توان شنید.

 

شش- موضوع سخن‌گویی و پیام‌آوری: سخن‌گویان و پیام‌آوران شعر نیما جانوران و به‌ویژه پرندگان و حشره‌ها هستند.

 

 از بر این بی‌هنر گردنده‌ی بی‌نور

 هست نیما اسم یک پروانه‌ی مهجور

 مانده از فصل بهاران دور

 در خزان زرد غم جا می‌گزیند

 بر فراز گلبنان دل بیفسرده نشیند.

 

 عالیقدرترین پیام‌آور و سخن‌گوی شعر نیما که والاترین قهرمان شعر او هم هست "مرغ آمین" است.

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد