کوری چه تاریکی دلگیریست!
تاریکی بیمرز تنهایی
تاریکی بیانتهای یأس
تاریکی بیروزن حرمان
زجرآور است این درد جانفرسا
روح و روان را میکند فرسوده و رنجور
له میکند در زیر بارش جان آدم را
بدبختی کوری
اندوه بیپایان در تاریکی مطلق به سر بردن
محروم از زیبایی پر رمز و راز روشنی مردن.
یکبار، یادم نیست کی، در کوچهی بنبست دلتنگی
کوری که در دست نحیفش چوبدستی بود
و راه پر پیچ و خمی را خستهگام، آهسته و آرام، میپیمود
من را که در نزدیکیاش احساس کرد
آهی کشید و گفت:
"هرگز ز مردن من نمیترسم
چیزی که دارم وحشت بسیار از آن هست
زجر و عذاب در سیاهی زندگی کردن
و در مسیر سخت و پر شیب و فرازش پیش رفتن کورکورانه
مردن برای کور چیز ترسناکی نیست
مردن برای کور دانی چیست؟
رفتن ز تاریکی به تاریکیست."
سلام آقای راثی پور گرامی و با آرزوی سلامتی برای شما و همهی عزیزان.
سپاسگزار لطفتان هستم و ممنونم که به یادم هستید.
شادکام و بهروز باشید.
سلام استاد. یاد قصیده دندان رودکی افتادم. از بس تاثر انگیز و با احساس بود.
مرا بسود فرو ریخت هرچه دندان بود
نبود دندان لا بل چراغ تابان بود
به امید اینکه سلامت و بینایی خود را باز یابید و باز بهتر از همیشه بنویسید