سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

شعر ذوقی / آفتاب

شعر امری ذوقی است، ولی به نظر می آید که غالبا در لحظات خاص به سراغ آدمی می آید. شاید بتوان گفت شعرهایی که در لحظات خاص سروده می شوند، قوت عاطفی بیشتری دارند.

شعر امری ذوقی است، ولی به نظر می آید که غالبا در لحظات خاص به سراغ آدمی می آید. شاید بتوان گفت شعرهایی که در لحظات خاص سروده می شوند، قوت عاطفی بیشتری دارند. به واقع انسان در حالت عادی، همان زبان عادی را برای منظورهای خویش کافی می بیند و فقط وقتی به بیانی برتر می گراید، که حس کند این بیان عادی برای توصیف وضعیت باطنی اش نارساست. از آنجایی که شعر مرهم بسیاری از دردهای بشری است، اگر در تمام لحظه های زندگی، فقط با واقعیت روبرو باشیم عملا هیچ ا حساس انسانی نخواهیم داشت. در واقع زندگی خالی از هنر، بار سنگین و زمختی است که لنگر می اندازد. کسی که هنر را تحقیر می کند، خودش را تحقیر کرده است. شعر، نشانه یک زندگی عالی و بشری است. مردم با خیال زندگی می کنند و بهترین چیزی که خیال را تحت تاثیر قرار می دهد شعر است، پس این واقعیت که نقش روزمره کننده را ایفا می کند و شعر، حقیقتی است که اگر نمی شود سراینده آن بود، می توان دست کم خواننده آن شد و از روزمر گی رهید.
شعر در کوتاه ترین و موجزترین و خوش آهنگ ترین و مناسب ترین همنشینی واژه هایی آشنا، ما را با معنایی درگیر می کند که برای عقل، نامفهوم و موهوم و بیگانه است، اما برای دل و جان، آشنا و حس شدنی است. شعر، میزبانی صادق است که قلب مخاطبان مستعد خود را هدف قرار می دهد و آنان را به ساحت ناممکن ها و ناباوری ها فرا می خواند تا خود ببینند و باور کنند که اگر ایمان و عشق باشد، هر ناممکنی ممکن می شود. شعر، پیام آور عشقی تنیده در جنون است و با عالم عقل، هزار سال نوری فاصله دارد و مراد از عقل، سیستم پیچیده بخشی از ادراک آدمی است که برای تداوم حیات خویش، ناگزیر به مبارزه با عشق است؛ یعنی مبارزه با ادراکی که نه بامغز، بلکه با تمامیت وجود آدمی تجلی خواهد کرد و هم چون سیل، جاری خواهد شد و خانه پوشالی عقل خوداندیش و کارافزا را ویران خواهد کرد، همان خانه ای که مولانا نیز ما را به ویران کردن آن ترغیب می کند:
هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن
وانگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
نیما در مورد محتوای شعر، سخنی ارزنده و تاریخی دارد که سرمشق راه و رسم همه شاعران بزرگی قرار گرفته که خواسته اند به راه او روند و شعر تازه بسازند. می گوید: «شاعر امروزی باید مواظب باشد که موضوع حامل شعر او حاکی باشد از واقعیت های خارجی که وجود دارند.»
شاعر دربارگاه رفیع شعر از خوشی ها و رنج ها، امیدها و وحشت ها، نیازهای بیولوژیکی و عاطفی.... هر آنچه دل و ذهن انسان را به هم پیوند می دهد، سخن می گوید، کلام خویش را میراث فرهنگی جهانیان می سازد. شعر ماندگار از وحدت تبار انسان نشان دارد و چون یار آشناست، شناخت صورخیال نیز سهل است.
زبان شعر، ظریف و شکننده است، همچون حباب که اگر دست به آن بزنی از هستی باز می ماند. تولد شعر ناگهانی و مرگش نامعلوم است. شاعر در دنیای خود به سر می برد؛ با عوالم حسی پیدا و ناپیدا سرو کار دارد و یافته هایش را در قالب های شعری، الگوهای موزون کلامی و نمادهای چندوجهی می ریزد.
شلی شعر را «نمایش سیمای واقعی هستی در مفهوم حقیقت ابدی آن» می داند. ویلیام سیدنی، شعر را «ترکیب واژه های موزون» می پندارد. فرمالیست هاروسی، شعر را «رستاخیز کلمه ها» خوانده است. از منظر نزارقبانی، شعر «رقص با کلمات است»، با همه آرزوهای ممکن و ناممکن و همه پیش بینی های معقول و نامعقول. قبانی معتقد است که شاعر ناگزیر و به طور اجبار در شعر خود وجود دارد و در درون شعرش گرفتار و در بند است. شعر جمله ای است ناگهانی که در آرامش و وجود ما حفره ای بزرگ ایجاد می کند و پیش از آن که ما بتوانیم به او برسیم، می رود. قبانی می گوید: «شعری که تغییری در جهان ایجاد نکند و در عالم و در وجود انسان تحولی پدید نیاورد، ارزشی ندارد.» او معتقد است که پیوند میان شاعر و مردم همان پیوند میان چهره و آینه است. همان طور که چهره تصویر خود را با ابعاد حقیقیش در آینه می جوید، آینه نیز دنبال چهره ای می گردد که انعکاس آن، غرور آینه را ارضاء کند- وظیفه شعر آن نیست که هر چیزی را شرح دهد یا به عبارت دقیق تر هر چیزی را متلاشی سازد بلکه شعری که در وجدان عموم روشنی بر نیفروزد ارزشی ندارد.
خانم سوونسون در مقاله ای با عنوان «تجربه شعر در عصر علم» شعر را تلاشی می داند برای عبور از ظاهر اشیاء به ذات آنها و در مفهوم وسیع کلمه، برای گذار از «بودن» به «شدن». به باور او، تمسک به محسوسات ممکن است به فریب و نیرنگ منجر شود. شعر را از این رو کلام متعالی گفته اند که هنجارهای رایج کلامی را درهم می شکند و در نتیجه، کشاکش درونی و به قولی، تب عاطفی ایجاد می کند. چیزی که بر اثر فیضان خیال شاعر متجسم در واژه ها و ساختارهای نامألوف زبان به وجود می آید.
از ویژگی های شعر ناب، شفافیت معناست که آن را تنگی مجال، معنای عاطفی نامیده اند. منظور از شفافیت معنا، وضوح ایماژهایی است که شعر در ذهن خواننده ایجاد می کند.
در میان بزرگان ادب فارسی تنی چند درباره شعر و شاعری به نوعی عقاید خود را ابراز کرده اند. چنانچه جلال آل احمد معتقد است: «در هر بیتی از شعر باید مویی از سرت سفید شود و با هر شعری گوشه ای جایت بسوزد. مبادا شعر مثل زندگی دیگران فقط از بغل گوش ات رد شده باشد.»
زنده یاد قیصر امین پور از جمله نخستین شاعرانی بود که از معبر «مقاومت مثبت» زبان به اعتراض گشود و ما را دیگر بار از طریق شعرش به «خویشتن خویش» ارجاع داد تا هویت انسانی خویش را از یاد نبریم، زندگی را لب طاقچه «عادت» به فراموشی نسپاریم و سرنوشت خود را به «هر چه باداباد» پیوند نزنیم تا روزی در رهگذر لحظه های تکراری، ناممان در ستون «تسلیت»ها برای آیندگان به یادگار بماند. آری شعر، ساحری قدرتمند و صیادی مقتدر است و خوشا آنان که صید شعر می شوند.
«لحظه های کاغذی»
خسته ام از آرزوها، آرزوهای شعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
با نگاهی سرشکسته، چشم هایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم
عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد، باری
روی میز خالی من، صفحه باز حوادث
در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری
شفیعی کدکنی گفته است: «شعر چیزی نیست جز شکستن نرم زبان عادی و منطقی.»
اما شعر امری احساسی و قسمت اعظم آن به نیروی تخیل وابسته است و شاید تأثیر شعر نوعی مالیخولیاست، لیکن شاعری که فقط بر ذوق و تخیل خود متکی باشد، در جهان امروز خریداری نمی یابد. لازمه امروزی بودن مشاهده و تجربه است و اشراف بر محیط اطراف، در دنیای پرنوسان امروز به گوشه ای خزیدن و حرف های ثابتی زدن، راه به جایی نمی برد. انفعال در مقابل مناسبات موجود، شیوه شعر معاصر جهان امروز نیست. شاعر معاصر باید به تفکر خلاق مجهز شود. حتی اگر تجربیات دیگران را می گیرد، باید آنها را نهادینه کند و بین آنها و مناسبات زمانی و مکانی جامعه خود، همسویی ایجاد کند، در غیر این صورت شعری خواهیم خواند که به زبان فارسی سروده شده، لکن معنایش به جایی دیگر تعلق دارد، نهایت آنکه فقط با فرم شعری روبه رو خواهیم بود.
تداوم این وضعیت، سبب مهجور ماندن شعر فارسی در میان مخاطبان فارسی زبان خواهد شد.
در نسبیت گرایی عصر پسامدرنیسم، این بیگانگی ذهن ها از افول عواطف و در نهایت از مرگ عواطف انسانی خبر می دهد و هیکل شوم این غریبگی را امروزه می توان در هیاهوی زندگی ماشینی در رفتار انسان رها شده از اصول و احکام اخلاقی، و گرفتار آمده در تعصبات جاهلانه مشاهده کرد. اگر هنر در مفهوم کلی، و شعر در معنای اخص آن، صرفاً سرسپرده سلیقه و مزاح سکون و پیوسته متغیر خالق اثر باشد، به طوری که مخاطب آن در راه یابی به اندیشه و احساس هنرمند/ شاعر سرگشته و مبهوت بماند دیری نمی گذرد که اثر او مدتی چون شهاب خط نوری در فضای فکری مردم زمانه خود می کشد و سپس بی هیچ نشانی در سیاه چال فراموشی می افتد. گام سپردن در وادی طلب بی آنکه طالب فیض مشام جان را از نفحات و مایع فکری بزرگان صاحب نام معطر کند، خطرآمیز است.
هرچه مرغ خیال شاعر اوج بگیرد، هرچه نگاه تاریخی، فلسفی، اجتماعی او تیزبین تر باشد، هرچه بیشتر شاعر بنابه ملاحظات عقیدتی، مسلکی، سیاسی بخواهد خود را در لفافه الفاظ مخفی بدارد، به همان اندازه ارتباط ذهنی بین او و مخاطبش دشوارتر خواهد شد. غرایب فکری و زبانی شاعر موجب می شود که مخاطبش او را در دخمه نمناک و تاریک زمان به حال خود رها ساخته، فراموشش کند، و یا او را در بارگاه هنر روی سکوی ستایش قرار داده، تمجیدش کند. شادا که در این میان فقط هنر اصیل همواره نظرگاه صاحب نظران خواهد بود.

سه گانی / نعیمه المولی



بر لب پرتگاه تنهایی

تک‌درختی اسیر پاییزم؛

سایه‌ام را به درًه می‌ریزم.


#نعیمه_المولی

 ┄┅─═◈═─┅┄


تنهایی / مرتضی دلاوری


ترس دارد تنهایی

اما

آنکه می ترسد تنها نیست

در دایره / محمد رضا ترکی

فریاد زدم: الف....
یکی پاسخ داد:
به به چه ب قشنگ و خوبی گفتی!
فریاد زدم: الف!!
یکی دیگر گفت:
زیباتر از این پ تا کنون نشنفتی!
فریاد زدم: الف!!!
یکی زد فریاد:
گاف است که گفته ای
چه حرف مفتی!

در دایری مبهم و محدود لغات
من مات شده در آن هجوم کلمات
فریاد زدم: من از الف می گویم...
منظور من از الف همانا الف است
انگار که گوشهایتان منحرف است!

در وادی فهم واژه ها گم شده ایم
از کثرت فهم بود یا کثرت وهم
دیری ست پر از سوء تفاهم شده ایم

رفتار من و تو چیست روزان و شبان؟
یک نوع تجاوز گروهی به زبان!

انگار که دشمن الف تا یاییم
هر روز حریم واژه را
مورد تجاوز قرار می دهیم!

دوستان / محمد ابرغانی

دوستان  دوستان با شمایم

من همان درد بی انتهایم

درد ، آری نباید بترسید

با تمام دل خود

درد را می سرایم


عافیت آه یک خود فریبیست

تا شما ها که در جانتان ترس

رخنه کرده

کنچ سوراخ موشی گزینید

خود فریبانه این عافیت را

عین تدبیر بینید


دوستان زندگی با تمام کش و قوسهایش

دوزخی بیش هرگز نباشد

دوزخی ساخته با  همه ترسها و عذابش

نیست ممکن مگر انتخابش