سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

برآمدی برمقوله ی بخشش، گذشت وفراموشی / عابدین پاپی



بزرگترین هنرِ چشم / گریه/ برای گریه های دیگران است!

الف) بخش ، گذشت و فراموشی از لفظ تا معنا

بخشش به معنی دادودهش بکار رفته است . به روندی اطلاق می¬شود که درآن مردمان از داشته ی خود به سودِ دیگری یا دیگران می¬گذرند و آگاهانه و داوطلبانه آن را به او می¬دهند. از این رو، به آن درزبانِ فارسی «دهش» نیز می¬گویند. دهش به معنی دادنِ بدون منت و چشمداشت  است . یعنی شما هر چیزی را که به دیگران می¬دهید در واقع با همه ی وجودتان راضی و تمایلِ کاملِ به دادنِ توأم با ایمان و باور قلبی دارید و ازهمان لحظه که آن چیز داده می¬شود درذهنِ شما کاملا" فراموش شده و متعلقِ به دیگری است . بخشش یک ویژگی بسیار پسندیده درمیان مردمان محسوب می¬شود و ازآن به بخشندگی و گشاده دستی هم یادشده است . بخشش می¬تواند دردوحالت اتفاق بیفتد: یکی مال و یا تفکر و آگاهی و درکل داشته های مالی و فکری و فرهنگی خود را به دیگران می¬بخشیم. یعنی ازخودمان درواقع مایه می¬گذاریم و یا بستانکاری و بدهی از قبیل : پول، وام، ملک و غیره را با همه ی وجود می¬بخشیم. یعنی فرد کاملا"از طلب یا حق و حقوقی که برگردن  دیگران دارد، می¬گذرد و تقریبا"آگاهانه این موارد را می¬بخشد. این واژه درعبارات دیگری اعم از: بخشایش، بخشودن ، گذشت و آمرزش نیز، بکار رفته است.  بخشش به انگلیسیforgivenessبه کار می¬رود. درمقوله ی بخشش فرد باید ذاتا" بخشنده باشد و یا روحیاتِ بخشندگی را درپس و پیش زندگی اجتماعی خود تجربه کرده باشد. بخشنده کسی است که درجامعه آسیب روحی و رفتاری و احیانا"مالی دیده و از جامعه آزرده خاطر ودلخوری و کینه توزی پیدا کرده است که این دلخوری و کینه توزی ها را بایستی به طورِ کامل فراموش کند. 

گذشت : به معنی عفو و عبور کردن است. به معنی گذر کردن و این گذردریک مسیری اتفاق می¬افتد که طرف آن مسیر را به طورِ کامل طی می¬کند و حتی پشتِ سرش را هم نگاه نمی¬کند. ازیک چیزگذشتن یا به تعبیری عامیانه می¬گویند ازآن بگذر. گذشت ممکن است ، گذشتِ مالی باشد و یا گذشت حقوقی یافکری و غیره. مثلا" وقتی پدر و مادرِ مقتول ازخونِ فرزند خود می¬گذرد و قاتل را گذشت می¬کنند . گذشت کارِ بسیار دشواری است اما غیر ممکن نیست. گذشت کردن نیاز به شجاعت و توانِ معرفتی و حتی فرهنگی زیادی را می¬طلبد. فرق ِبین گذشت و بخشش درآن است که در بخشش ممکن است که طرف یک چیزی را کاملا" ببخشد و دیگر حرف و حدیثی را در این مورد بین آحاد و عامه ی جامعه مطرح نکند و یا در ظاهر طرف را می¬بخشد اما درباطن و سرشت و ذاتِ خویش او را نبخشیده است ولی درمقوله ی گذشت این طور نیست بلکه فرد بایستی به طورِ کامل فردِ مقابل را گذشت کند و دیگر حرف و حدیثی در میان نباشد و اگر چنین چیزی اتفاق نیفتد درواقع گذشتی صورت نگرفته است . فراموشی:forgettingبه معنی از یاد بردن یا به یاد نیاوردنِ چیزی یا حالتی و یا رفتاری است که کاملا" اتفاق افتاده وطرف دراین اتفاق نیز آسیب روحی و روانی و حتی مالی دیده است اما این مهم را فراموش می¬کند. اغلبِ انسان هایی که درگذشته ی خود آسیب دیده اند توانِ فراموش کردن گذش خود را ندارند و درواقع این گذشته باآن ها زندگی می¬کند. حسِ نوستالژیک منفی ، بدترین و خطرناک ترین حسی است که افراد را به دایره ی افسردگی می¬کشاند. در گذشته زیستن باعثِ رکود و سقوط فرد در جامعه می¬شود زیرا که همین امر جلوی رشد و بالندگی فرد را نسبتِ به جامعه ی هدف اش خواهد گرفت. هر انسانی بایستی مرحله ی بخشش و گذشت را درمسیرِ زندگی به طورِ کامل و آگاهانه طی نماید تا که به مرحله ی فراموشی دست یابد. مرحله ی فراموشی یعنی این که طرف همه ی آسیب های فردی و اجتماعی را درابعادِ مختلف به طورِ تام و تمام و بایسته فراموش کند. فراموشی یعنی شما هر آسیبی را اعم از مالی ، اجتماعی و فرهنگی و حتی هنری را که ازجامعه مشاهده کرده اید را با همه ی وجود درذهنِ خود پاک کنید و داده های جدیدی را جایگزین نمائید. انسانی که بخشش و بخشندگی دارد بایستی با گذشت باشد و انسانِ با گذشت هم همه چیز را فراموش می¬کند. شما تا چیزی را فراموش نکنید هرگز نمی توانید ابراز نمائید که «با گذشت » هستید. با گذشت بودن به معنی فراموش کردن آن چیزهایی است که در ذهنِ شما زندگی کرده اند و به دنبالِ انتقام اساسی و جدی از فرد یا افراد بودید ولی درحالِ حاضر چنین چیزی در ذهن شما وجود ندارد . فراموشی یعنی پاک کردنِ ذهنیّت خود را از هرانچه که تا به حالدرذهن شما تداعی شده که مثلا" حقِ خود را از فلان کس به هرطریقی بگیرم . فراموش کاری با فراموش کردن فرق می¬کند.


فراموش کار ممکن است فراموشی شما نسبتِ به مسائل درسیر زندگی باشد و یا احتمال می¬رود که یک مریضی باشد که به آن آلزایمر می¬گویند که افراد درسنِ بالا به این مریضی مبتلا می¬شوند و هیچ چیزی را به یاد ندارنداما فراموشی به معنی دیگر، بدان معناست که شما نسبتِ به آسیب هایی که در جامعه دیده اید عکس العمل خوبی را از خود به نمایش بگذارید . مثلا"شما دریک تصادف کاملا" مصدوم می¬شوید اما به دلایل مختلفی که ریشه در بُعد انسانی و فرهنگی دارد طرف مقابل را گذشت می¬کنید و کاملا" این اتفاق را درذهن خود پاک می¬کنید . بخشش ، گذشت و فراموشی سه پله ی مهم درزندگی محسوب می شوند که به مراتب و به طورِ آهسته و پیوسته بایستی طی شوند تا که فرد به آن پله ی آخر که فراموشی است دست یابد. بخشش می¬تواند به مانند آسمانی باشد که بی منت بر زمین می¬بارد و یا به مانند مادری فداکارباشد که بی منت برای فرزندش اشک می¬ریزد و یا پدری وفادار باشد که بی منت برای خانواده زحمت می¬کشد. شما اگر پولی را به کسی بدهید و در مقابلِ آن انتظار برگشت آن را داشته باشیدبه این رفتار «کمک» می¬گویند نه بخشش اما اگر پولی را به فردی تهی دست و نیازمند بدهید و در مقابل انتظارو یا منتی را برروی آن فرد نگذارید و این رفتار انسانی را کاملا" فراموش¬کنید که مثلا" به طرف پول داده ام در واقع شما فرد بخشنده و با گذشتی هستید زیرا که کارِ شما حسن فاعلی دارد نه حسن فعلی. اگر برای انجام کاری که به سرانجام رسانده اید  احترام قائل باشید این کار بُعد انسانی ندارد اما اگر برای فاعل که این فاعل می تواند بُعد اعتقادی و یا اجتماعی داشته باشد کار می¬کنید وخودتان را دراین وسط جایگزین و دخالت نمی¬کنید درواقع چنین امری پسندیده  وستودنی است . به هرروی نُقل سخن این که:«باید گذاشت و گذشت » و یا:« گذشت و گذاشت.» و بی تردید این مفاهیم پر مُفاهمه بسیار کارامد و پر نغز و خوش مغز هستند چه این که هر کسی که گذاشت و گذشت بر تابلوی حقیقت تاریح ماندگار است و درواقع هر کسی که گذشت و گذاشت نیز برگونه ی هستی برای همیشه خواهد ماند. گذاشتن می¬تواند برجا گذاشتن علم و دانش برای جامعه باشد و یا حتی یک رفتار فکری باشد و یا مال و منال باشد که انسان بعد از خودش برجا می¬گذارد ودیگران ازآن استفاده می¬کنند. به نظر می¬رسد مهم ترین بخشش گذاشت و گذشت است  زیرا که  طرف تا زمانی که درجهان معنا زیست می¬کند دائما" در تلاش وکوشش درجهتِ نیلِ به خدمت به مردم است به طوری که کلِ زندگی خودش را فدای ساختنِ ساختمانِ جامعه می کند و این نکته بسیار مهم و حیاتی است . نکته ی دیگر گذشت و گذاشت است. یعنی فرد از همه چیز می¬گذرد حتی جانِ خویش را هم از دست می¬دهد تا که درعوض چیزی را برجابگذارد تا که آن چیز بتواند به جامعه کمکی بایسته و شایسته و به اصطلاح پر اهمیّت و با هویت باشد. فرق است بین :«گذاشت و گذشت » با :«گذشت و گذاشت.» چه این که درگذاشت وگذشت فرد هرآنچه که درطبق اخلاص دارد را برای استفاده جامعه از خودش برجای می¬گذارد و این گذشت که ازبرای تثبیت گذاشت است می¬تواند جانِ فرد باشد یا مال و فکر و فرهنگ فرد که بعد از مرگِ فرد بخشنده مورد استفاده بهینه مردم قرار می¬گیرد. اغلبِ انسان ها دردنیا ، از برای بقای جاودانگی خود تلاش می¬¬کنند تا که رفتار و یا کردار نیکی را ازخود به یادگار بگذارند. مثلا" ادیب الادبا شیخ سعدی مصلح شیرازی می¬سُراید: 

سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز

مرده آنست که نامش به نکویی نبرند

بنابراین می¬توان چنین برداشت نمود که نیکی و نیکوپروری مهم ترین ویژگی است که هر انسانی از خود به یادگارمی¬گذارد. جهان معنا با همین«گذاشت ها» معنا و مفهوم پیدا می¬کند که درجهاتِ مختلف و اشکالِ متفاوت با شیوه ها و گویه هایی کاملا"مجزا در بطن هستی  به انجام و سرانجام می¬رسند. 

با این که درگذشت و گذاشت  تقریبا"شرایط  فرق می-کند  زیرا که گذشت دراین جا به معنی درگذشت یا فوت می¬تواند باشد و یا این که به معنی بخشش و گذشت کردن است. به کسی که نسبتِ به آسیب اجتماعی و یا معنوی  و فیزیکی خویش که دردنیا برآن تحمیل شده است گذشت به خرج می¬دهد فردِ گذشت مند و با گذشت می¬گویند. یعنی به تعبیری دیگر، فرد آنچه را که می¬گذارد و یا گذاشتِ آن همان گذاشتی است که دردنیا نسبتِ به افراد از خود برجای می¬گذارد. گذاشت و گذشت به معنی گذاشتن و به معنای واقعی گذشتن است و گذشت و گذاشت به معنی گذشت کردن فرد یا افراد و به اصطلاح پی آمد ِهمین گذشت کردن را گذاشت می¬گویند و پیامدِ گذاشت را هم می¬توان گذشت نامید. پس دو واژه ی گذشت و گذاشت درچند معنی مختلف و پردامنه و وسیع بکار می روند و بستگی به نوعِ عملکردِ افراد درجامعه دارد که چه نوع گذشت و گذاشتی را در زندگی فرهنگی- هنری و سیاسی- اجتماعی خویش اختیار و من بعد انتخاب می¬کنند.


ب) آیا بخشش، گذشت و فراموشی دردنیای امروز (پست مدرن) معنا و مفهومی دارد؟ دریافت این است که این سه مفهوم ِ کلیدی و کارآمد دراجتماع اغلب در جوامع متمدن و دارای مدنیّت اهمیت وحتا هویت بیشتری  دارند تا جوامع مدرن و آکنده از مدرنیّت . مدنیّت واصیل بودن که از شاخصه های تمدن و فرهنگ و حتا تاریخ یک ملت و یا قوم و قبیله به شمار می روند از عمده مؤلفه های مهم و اساسی محسوب می¬شوند که از سه پارامتر ِ بخشش، گذشت و فراموشی استقبال مُستفاد  می¬شوند  اما در جوامع مدرن که مدرنیّت محلِ بحث و گقتگو می باشد چنین چیزی کاربَرو کاربُردی بنیادی ندارداز این رو که جوامع کاملا" ازمفهومی به نام: « متوقع بودن» بهره مند شده اند و درثانی نظام سرمایه داری و فرهنگ کار و تلاش درجهتِ نیل به رقابتی سالم یا ناسالم از جمله مواردی است که این فرآیند اجتماعی مهم را به حاشیه و حتا چالش می¬کشد. شخص یا جامعه ی متوقع به جوامعی گفته می¬شود که توقع و انتظارات جامعه را گسترش می دهد و این کار را با تبلیغات سیاسی و شعار های اجتماعی هدف مند خویش درجهتِ نیلِ به جامعه هدفِ خویش انجام می¬دهند. شما وقتی امکانات رفاهی و معیشتی و اجتماعی را برای جامعه فراهم کنید اما دسترسی جامعه به این امکانات محدود باشد این حرکت خود عاملی است که جامعه درمسیرِرقابت و اهداف خویش گام بردارد و به بخشش و گذشت نیز التفاتی نداشته باشد و از جانبی دیگر خودِ متوقع بودن یعنی توقع بیش از حد از افراد صاحب مقام و منزلت نیز از دیگر عواملی است که مقوله ی بخشش و گذشت و فراموشی را کم رنگ و ساید بی رنگ جلوه می¬دهد. از جهاتی دیگر باید گفت که دردنیای سُنت همه کار می¬کردند تا که سلامتی روحی و رفتاری و اجتماعی -انسانی  یرقرار شود و حتا انسان ها نسبتِ به یکدیگر احساس رفاقت می¬کردند اما درجوامع مدرن و بیشتر پست مدرن هرکسی برای خودش کار می¬کند و در انتها به خودش می¬رسد. درگذشته یک مسیری وجود داشت که همه درانتهای این مسیر یکدیگر را ملاقات می-کردند اما درجهانِ امروز هرکسی مسیری جداگانه را طی می¬کند تا که به انتهای خودش برسد. پس دو پی آمد را می¬توان دراین فرآیند دریافت کرد: یکی فرد گرایی است که انسان به دنبالِ لذایذ فردی و خصایص فردی- اجتماعی خویش است و دو دیگر، جمع گرایی که انسان یا انسان ها به دنبالِ لذایذ اجتماعی  و خصایص انسانی و معنوی اند و دورهمی را به فرد گرایی و فرد محوری و حتا فرد پرستی ترجیح می¬دهند. دردنیای سُنت جمع اندیشی محل بحث و نظر بود اما درجهانِ امروز فردپرستی باب و متداول شده است . اگر چه درجهان دیروز اسطوره زایی مطرح بود ولی درجهان امروز به جای اسطوره زایی اسطوره زُدایی باب شده و مسئله ای به نام دهکده ی روستایی هم مطرح شده که درعمل چنین چیزی دیده نمی¬شود زیرا که قدرت ها به دنبالِ اقتدار خویش اند و این یعنی اوجِ فردگرایی و اگر اسطوره ای هم باشد بابِ میلِ خودشان باید انتخاب شود. بنابراین درچنین شرایط و وضعیّتی بخشش ، گذشت و فراموشی دارای جایگاه و پایگاه مشخص و مدونی نیست و تقریبن می¬توان گفت صبغه ای قابل توجه و آنچنانی را ندارد. درفرد گرایی حتا اگر شما دیگری را ببخشید او شما را نخواهد بخشید زیرا که بخشش درنظامِ اکنون که نظامِ بورژوازی و سرمایه داری است دارای اهمیّت و جایگاهی نیست. بخشش و گذشت زمانی معنا دارد که انسانیّت پر معنا و مفهوم باشد و یا به تعبیری فرهنگ انسانی در جامعه حاکم باشد و توجه به هم نوع خویش زمانی شکل می¬گیرد که درشما نوعی«اونتیک»ontik یا وجود شناختی یا به اصطلاحی دیگر یک آنتولوژی( هستی شناسی) گسترده و وسیع در همه ی ابعاد کشف گردد. وجود شناختی مهم ترین عاملی است که انسان را به سمتِ بخشش و گذشت سوق می¬دهد. بودِ انسان و بودنِ انسان دو مبحثِ بسیار مهم اند که به فرد کمک می¬کنند که به دیگران کمک و خدمت کند. وقتی شما به بود و بودنِ  خویش دست یابید درواقع به خودشناسی رسیده اند و شُد و شُدن نیز مراحلِ بعدی اند که شما را به وجود شناختی خویش نزدیک می¬کنند. واژه ی انسان یک کلمه برای همه می باشد و درست است که هر انسانی نام و یا اسمی مشخص دارد اما ذات و سرشت همه واژه ای به نام انسانیّت است . تمام انسان ها در یک مسیر طویل و عریض حرکت می¬کنند تا که درانتها به آن انسانیّت برسند اما اگرچنین چیزی مد نظر افراد نباشد درواقع بخشش ، ایثار، گذشت و حتا فراموش کردن همه ی بدی ها کاری بس دشوار است .


هیچ رهبر سیاسی و یا اجتماعی از حقِ خود نمی¬گذرد مگراندک افرادی که آن ها نیزمنحصر به فردند. اغلبِ انسان ها تابع قانون اند و قانون هم نه بخشش دارد و نه گذشت. هیچ کشوری راضی نیست که یک مشت از خاکِ خود را به دیگری  بدهد و یا خیلی ازکشورهای متموّل و ابر قدرت راضی نیستند به کشورهای فقیر کمک کنند . مقام و منزلت مهم ترین چیزی است که جای انسانیّت و گذشت را گرفته است . نظر برآن است که :«گذشت»  از این منظر به معنی آن است که شما اگر دو تا فرش دارید هردو را به کسی بدهید که نیازمند واقعی است و درعوض خودتان را از این طرف نیازمند می¬کنید. برطرف کردن نیازمندی دیگران را به طوری که خودتان بر قله ی نیازمندی بنشینیدرا بخشش و گذشت می¬گویند. شاید درجهانِ امروز چیزی به نام بخشش و گذشت وجود نداشته باشد زیرا که اغلبِ افراد به دنبالِ رقابت ناسالم اند و حتی رقابت سالم نیز گذشتی را در بر و پی ندارد . گذشت با رفاقت سالم به دست می¬آید. وقتی رفیقِ جهانی سالم با انسان هایی سالم باشید گذشت درآن جهان شکوفا می¬شود. اگر گذشتی درکار بود حتما"درکشورها شهرهایی به نام شهر گذشت می¬بود که چنین چیزی تا کنون مد نظر و ذهن نبوده است و بیشتر درمقامِ حرف محلِ بحث بود ه تا به دایره ی مقامِ عمل کشانده شود. گذشت را درطبیعت و به طور غریزه ای بهتر می¬توان مشاهده کرد تا درمیانِ آدم ها ازاین رو که باران بی منت بر زمین می¬بارد و انسان ها نیز سال ها ست که بردوشِ زمین هستند ولی همین زمین حتا یک بار هم آخ و یا اعتراضی نکرده است . زمین به همه ی انسان ها خدمت می¬کند به گونه ای که امرار معاش همه ی انسان ها ازآنِ زمین است و بابت آن هم، پول و یا مزد و پاداشی را دریافت یا اخذ نکرده است و یا ماه که به شب نور می-دهد تا که ما انسان ها بتوانیم بقا وحیات داشته باشیم و یا خورشید که همیشه درچرخش است تا که ما نانی به دست آوریم و به غفلت نخوریم . نور آفتاب تنها نوری است که بدونِ منت بر زمین و موجودات روی سطح زمین می-تابد . بنابراین بخشش یعنی از« خود» بخشیدن و گذشت نیز به معنای از«خود» گذشتن می¬باشد و اگر کسی چنین رفتار کند درواقع فردِ سخاوت مند  وبا گذشتی است و درغیراینصورت اغلبِ گفتارها می¬تواند شعار باشد. از جانبی دیگر می¬توان به این پرسش توجه داشت که چه کسی  یا چه کسانی را باید گذشت کرد و اصولا" بخشش و گذشت یک امر ذاتی است یا اکتسابی؟ این که چه کسانی را باید بخشید پرسش بسیار مهمی است بدین لحاظ که هرکسی را نباید بخشید زیرا که ممکن است فرد با بخشش شما به یک فرد جانی و ناهنجار تبدیل شود و جامعه را به سمت تباهی سوق دهد. بنابراین کسی را باید گذشت کرد که ازگذشت شما درس عبرت بگیرد و درواقع خودش را اصلاح کند. مثلا"گذشت یک فردِ قاتل به شرطی لازم است که آن فرد از این کار دست بکشد و به سمت و سیاقی انسانی و منتج به نتیجه انسانی و اجتماعی هدایت شود. از حقِ خودت گذشتن به شرطی مطلوب است که حقِ دیگران را زنده کنیم و این حقِ دیگران بتواند به جای ما ایفای نقش کند. هرانسانی به اندازه ی تلاش و کوششی که درجامعه به انجام می¬رساند مزد و پاداش می-گیرد وچه بسا افرادی که تلاش بسیار می¬کنند و یا بیشتر کار می¬کنند اما کم تر دیده می¬شوند بنابرایت به چنین افرادی باید کمک کرد و ازخطا و اشتباه آن ها هم باید گذشت .بشر جایزالخطاست اما این خطا نباید مکرر و ادامه دار باشد . انسان می¬تواند یک بار و یا دو یا سه بار خطا کند اما در نهایت بایستی خطایش را برطرف کند و به مسیری درست و کارآمد هدایت شود. مشکل جامعه ما دراین جاست که همیشه مجرم را تنبیه می¬کنیم و با جرمِ مجرم کاری نداریم . مثلا"طرف دزدی می¬کند واورا دستگیر و درنهایت به زندان می¬اندازند و مدت زیادی را در زندان سپری می¬کند بدون این که تغییر وتحولی در این فرد اتفاق افتد. پشیمانی زمانی جواب می¬دهد که ما جرم فرد را بررسی کنیم و با آنالیز کردنِ جرم فرد است که می-توان مجرم را اصلاح نمود. جرم علت است و مجرم معلول و برای معلوم شدن معلول باید ریشه های علت را پیدا کرد که مثلا"چرا این فرد دزدی کرده و چه عواملی سبب این دزدی شده اند؟ تردیدی نیست که وقتی شما نیازمند باشید دست به دزدی می¬زنید و هزاران مشکل روحی و روانی که ریشه درکانونِ خانواده و محیط اجتماعی دارند. درجواب به پرسش بعدی باید گفت که بخشش و گذشت هم می¬تواند ذاتی باشد و هم اکتسابی و البته اکتسابی بودن آن چربش و چرخش بیشتری بر ذاتی بودن آن دارد زیرا که بخشش و گذشت و حتا فراموشی ریشه در اجتماعِ انسانی دارند و بر اساسِ سیر زندگی اجتماعی و فراز و فرودها ها و مصائبِ اجتماعی رخ می¬دهند. به تعبیری کهن الگوها خود به عنوان یک کاربست بنیادی جامعه را به این سمت ها هدایت می¬کنند. اگردرجامعه ای بخشش باشد بی گمان مردم آن جامعه به مقوله ی بخشش توجه می¬کنند.


بخشش و گذشت و فراموشی باید دربطنِ جامعه نهادینه شوند و این نهاد به نهادینگی قابلِ التفاتی برسد. اکتسابی بودن بخشش به این خاطر مد نظر است که ما این بخشش یا گذشت را ازجامعه و حتی طبیعت دریافت می¬کنیم یعنی بستر دریافت ما فراهم است اما ممکن است که آموزش و پرورش قابل فهمی دراین زمینه اتفاق نیفتاده باشد. هر مفهومی باید اتفاق بیفتد تا که خودش را به جامعه معرفی نماید. به دیگربیان، پنداشت این است که هر مفهومی باید به جامعه مُعُرِفی شود زیرا که به نوبه ی خودش یک مُعَرَف است و بی تردید نیازِ به تعریف دارد.پس تا چیزی تعریف نشود قابل اجرا نیست و چه بسا خیلی از مفاهیم دنیا زیر خروارها خاک بی تعریف دفن شدند و نیازِ به بازآفرینی دارند و چه بسیار مفاهیمی سطحی که به قله ی تعریف رسیده اند و برخود و جامعه می¬بالند اما بی تعریفی بیش نیستند. دریافتن بسیار مهم است اما فن و فوت آن را باید یاد گرفت و انسانِ خام بدون آموزش نمی-تواند هیچ کاری را انجام دهد. شما نمی¬توانید از یک میوه ی کال انتظار رسیده داشته باشید بلکه باید با پرورش و سازش و بایش با آن به رسیدنِ در آن میوه دست یابید. خیلی از مفاهیم جامعه بی مفهوم اند اما متداول شده اند و امان از این متداول ها که بیش از پیش جامعه را نیش می-زنند. من با مفاهیم با ریشه و پیشه کلافی عمیق و عجین خورده ام و باید تیشه بر مفاهیم بی پیشه زد تا که جهان به اصالت خویش دست یابد. مفاهیم اکتسابی به دو دسته تقسیم می¬شوند: نخست مفاهیمی که آکنده از مفاهمه ای منتج هستند و دو دیگر: مفاهیمی که بی مفهوم اند ! بی تردید مفاهیم آکنده از مفاهمه به همین سادگی کسب نشده اند بلکه سال ها و قرن ها درکُنه جامعه امتحان خود را پس داده اند تا که به مفاهمه ای منتج رسیده اند اما مفاهیم بی مفهوم از آن دسته از مفاهیم هستند که درمسیر نادرست و با کسبِ دریافت هایی نامفهوم جامعه را به سمت بی مفهومی کشانده اند . این بی مفهومی ها اغلبِ درجوامعی نُضج و بارور می¬شوند که آن جامعه به بلوغِ فهم و نبوغِ ادراک نرسیده است. جامعه ای تنبل از حیثِ ذهن و حافظه است که با مفاهمه های فرآرونده اغیار است و چاره ای جز انتخاب بی مفهومی ها را ندارد. مثلا" جامعه به جای این که از کلمات درست و انسانی استفاده کند به سمت کلمات رکیک و شرم آور هدایت شده است . طنز به لودگی تبدیل شده و هنر به بی هنری و بی ادبی به جای ادب نشسته است و جالب این جاست که فیلسوفانی به ظاهر عتیق و عمیق هم پشت این داستان هاست که هرروز داستانی دیگر را رمان می¬کنند!در ازمنه های تاریخ تا دامنه های فهم و شعور بد بدبوده و خوب هم خوب است اما درجهان امروز لباس خوب را بر تنِ آقای بد کرده اند و برتنِ جنابِ زشت پیراهن آقای زیباست! ارزش ها بی ارزش شده اند و نام این بی ارزش ها نیز بر قله ی ارزش نشسته است !

پاییز / محمد رضا راثی پور



با همه پاییز ها که بعد تو آمد

با همه کابوسها

در دل خاکستر صبور خیالم

گرمی یک اتفاق سبز

می افروزد

بارقه ای نغز 



تا عوض خون ،امید در رگ جاریست

داس هراسان مرگ هرچه بکوشد

جز لبه ای ضربه دیده

راه نفوذی در این طناب نیابد!

هنوز آب بودم / سعید سلطانی طارمی



ته شب کنار افق ایستادم 

تفنگی که با عینک دید درشب مرا دید، جا خورد

عقب رفت و شلیک وحشت غباری به پا کرد

من افتادم وریختم توی دریا

هنوز آب بودم که بین زمین و هوا تند

عنان افق را کشیدم

سراسیمه روی دوپا شیهه سرداد

زمان گفت: زودی بپر روی زینش.

پریدم.

 زمان ایستاد و افق رفت

گذشت از حدود الفبا و اعداد

 رسید و لب خنده ی صبح گل کرد


 

هنوز عکس دیوانه ی من

رها روی دیوارها بود

که ترس از بیابان گذشت و خیابان خیابان

در این شهر آکنده از مسجد و تکیه و دار

لباس خدایی به تن کرد و توی دهان زبان زد.

زبان رفت و دیگر نیامد.

جهان بی زمان و زبان شد

سکوتی که دلتنگ خود بود فریاد زد: آی

صدا را چه افتاد؟

صدا رنگ و رؤیای ما بود

صدا پیش از آیا و چون و چرا بود


هنوز عکس من عین پایان انسان

رها روی دیوارها بود

دهانم پر از جیغ و داد شما بود


همه آمدند و گذشتند از من

خبر را ندیدند و از چشم دیوار افتاد

خبر نعش خود را بغل کرد و در رفت

ته شب کسی گفت:

تفنگی که با عینک دید درشب مرا دید جا خورد

و ترسان و تاریک 

به سرخی که در شیب شب، شروه می خواند شلیک  سر داد.

جنین سحر تیر او خورد و افتاد   

                                                      18/10/97 تهران

عباس عارف / پایگاه خبری نما نامه


عباس عارف زاده روز پنجم اسفند ۱۳۲۹ در شهرستان خاش، سیستان. از کودکی شیفته ی شعر و ادبیات و هنر بود. از سال ۴۹ به تحصیل ادبیات به دانشگاه تهران رفت و تا به امروز ۴۶ سال است در تهران زندگی می کند. از جوانی به شکل جدی و سخت کوشانه ای به سرودن شعر و خوشنویسی پرداخت. عباس عارف در خوشنویسی، خود را شاگرد به زبان خودش استاد الاساتید حسن میرخانی می داند و با مباهات می گوید که “استاد حسن میرخانی بزرگی هنرمند و یگانه بود نه تنها در خط نستعلیق، بلکه در همه ی عرصه ها و هنوز هم که نزدیک به سی سال است در گذشته، استاد من است.”

او درباره ی شعرش می گوید: از این استادان در شعر آموختم و هنوز هم می آموزم:
فردوسی، مولانا، حافظ، نظامی، نیما یوشیج، شاملو، اخوان ثالث
دفتر شعرهای به چاپ رسیده:
– “آه غول زیبا”، پاییز ۱۳۵۹
– “خواب آفتاب”، پاییز ۱۳۶۵
– سی سال سکوت و خلوت نشینی ( البته در این سه دهه او به شکل گسترده ای به پژوهش تاریخ ایران پرداخته و صفحات پرشمار دستنوشته هایش حدود چندین جلد کتاب نثر، نظم و نقد در انتظار چاپ را در بر گرفته است.)
– “راهِ شاعر”، اردیبهشت ۱۳۹۵

از فرو ریختن ها

ویولونِ فـقـرِ بی نوا
زوزه ها می کشد بر
فرقِ تهران – خیابانِ ولیِّ عصرش-
از خود می رود سگِ ولگرد
گوش هایش راستِ آن
استخوان وَزه ی درد
اما یک تارِ مویش تکان نمی خورَد شهرِ تکیده ی دروغ و دود

تنها
آدَمیدَد باید باشی ، ببینی و
ندَود آتش به رگ هایت ، نترکد استخوانت در کنارِ دریا دریا طلای سیاه،
نَـنـگاه!

مورخ / مریم جعفری آذرمانی

.

نشد مورّخِ این قصّه‌غصّه‌ها باشم

ولی پیام فرستاده‌ام به ابنِ اثیر

که بی‌ملاحظه برگردد و قیام کند

برای شرحِ غمِ این‌همه اسیر و ابیر


ولی مصیبتِ ما از قلم سیاه‌تر است

درونِ ساحتِ تاریخ جا نخواهد شد

بدونِ وقفه مگر می‌شد از جهان رد شد؟

بزن! بترس! بجنگ و بنال و بعد بمیر!


برای جنسیتی حرمتی نمانده پسر! 

اگر برای خودت مرد می‌شوی، دیگر ـ

طبیعتاً پیِ معشوقِ شوخ و شنگ نباش

تمامِ شهر پر است از زنانِ خرد و خمیر


به شخصِ قبله‌ی عالم که مؤمنانش هم

کنار فاجعه، حاجاتشان عمومی بود

و در مقایسه ایمان‌شان نجومی بود

چه حرف داشت بگوید گناهکارِ فقیر؟


#مریم_جعفری_آذرمانی 

۱۵ خرداد ۱۳۹۶


#غزل