سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

بهار /امیر دادویی


بهار پشت همین شمعدانی تنهاست

کنار صبح زود

بهار پشت تقلای ماده گنجشکی است

که در تغافل یک شاخه جوجه هایش را 

بدست گربه سپرد

من از کدام سمت به این خاک خشک آمده ام

که کفشهایم نیز 

نتیجه ی شب درد و برهنگی ها بود

من از حقارت یک شمع

میان کوچه ی تاریک زاده شدم

پدر سکوت خودش را به ابرها آویخت

و بغض بود و بستر دلتنگی

و ماه بود و.حسرت بی باران


بهار پشت همین شمعدانی تنهاست

اگر چه بی باران

اگرچه باغ خشک

اگر چه روحی زخم

اگر چه بی درمان



بداهه

چند شعر پاییزی / سعید سلطانی طارمی


1

جایی،

مش کرده است شهر

جایی حنا گذاشته

جایی هم،

              عور و فلک زده

درحال مردن است.


پاییز آمده


2


پرنده گفت به برگ

چه زار و زرد شدی مثل این که بیماری"


سپیده سرزده‌ بود و نسیم می‌آمد


جواب داد: بپا!

                هرکسی بهارش رفت

همین شود که تو داری 

                        مرا می انگاری




3

ابر رفت

بارش شبانه قطع شد

آفتاب،

از دهان صبحدم سرک کشید.


ناگهان، 

پرده‌های پنجره کنار رفت

باغ خویش را درون شیشه دید

فکر کرد: طفلکی، 

باغ آن وری چه زرد و زار گشته است!

                                      29/7/95

4

کاغذ سفید، باغ را

دید ، قرمز و بنفش و زرد شد

شرم او 

در دهان ساکنان باغ 

گشت و گشت و گشت  حرف شد


ابر  آمد و هوا

تار و سرد شد


باغ کاغذ سفید را 

دید و غرق برف شد.

فانوس / امیر دادوئی

از بستر خاموشی فانوس
شب را بسوی نور راهی هست ؟
 
از روزن تردید
راهی به تطهیر ستاره هست؟
با عابری پا میگذارد در تن دلتنگی جاده
بی مقصدی معلوم
تنها مسیحی بر صلیبی در نگاه بوم
ما ساکنان قصه های شوم
در ناکجای کوچه ی تاریخ روزی سر بر آوردیم
بر گرد از بیغوله ی انسان
بگذر از این ویران

بی انعکاس مرحمی از حیرت  شبتاب
با زخمهای باد ذر نیزار

برگرد از این بیشه های خواب

این دستهای روشن و تبدار فردا نیست
در چشمهای ما تماشا نیست


بداهه

بدیع الزمان فروزان فر / آفرینش


‍ محمدحسین بُشرویه‌ای شناخته شده به نام بدیع‌الزمان فروزانفر (زادهٔ ۱۴ شهریور ۱۲۷۶ در بُشرویه - درگذشتهٔ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۹۹ در تهران)؛ ادیب، نویسنده، مترجم، سراینده و پژوهشگر ادبی ایرانی و مدرس دانشگاه برجسته در زمینه زبان و ادبیات فارسی بود. او یکی از مولوی‌پژوهان بزرگ امروزی بود و در این زمینه آثار ارزشمند  گوناگونی را نگاشت. فروزانفر همچنین سال‌ها استاد کرسی‌دار ادبیات فارسی در دانشگاه تهران و نیز از کارمندان فرهنگستان زبان و ادب فارسی بود.


محمدحسین بُشرویه‌ای


زادهٔ

۱۴ شهریور ۱۲۷۶ ه‍.خ

بُشرویه

درگذشت

۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۹ (۷۳سالگی)

تهران

مدفن

باغ طوطی (صحن شاه عبدالعظیم)

ملیت

ایرانی

دیگر نام‌ها

بدیع‌الزمان فروزانفر

عبدالجلیل

پیشه

نویسندهپژوهشگراستاد دانشگاهرئیس دانشگاهکارمند فرهنگستان زبان و ادب فارسی

کارهای برجسته

استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران، مولوی پژوهی، چهره برجسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی

عنوان

شیخ عبدالجلیل

ضیاء[۱]

مذهب

اسلام شیعه

والدین

آقا شیخ علی بُشرویه‌ای

نام اصلی و لقب


نام ابتدایی بدیع‌الزمان فروزانفر در دورهٔ جوانی‌اش محمدحسین بشرویه‌ای بود. بعدها خود را جلیل ضیاء بشرویه‌ای، بعدتر جلیل فروزانفر، و عاقبت بدیع‌الزمان فروزانفر نام نهاد. تخلص شعری وی ابتدا ضیا بود و سپس ترجمهٔ همان را، که فروزانفر است، برگزید. او لقبِ «بدیع‌الزمان» را در سال ۱۲۹۸ خورشیدی، به‌سبب سرودن قصیده‌ای در وصف بهار، از احمد قوام (قوام‌السلطنه)، والی خراسان، دریافت کرد.


زندگی 


محمدحسین بشرویه‌ای، معروف به بدیع‌الزمان فروزانفر، فرزند آقا شیخ علی بشرویه‌ای، در سال ۱۲۷۶ خورشیدی در یک خانوادهٔ اهل علم و دانش[۲] در بشرویه، از شهرهای خراسان، به دنیا آمد.[۳] پدر  وی، آقا شیخ علی بشرویه‌ای، از بزرگان منطقهٔ بشرویه و از شعرای دورهٔ مشروطه بود.[۴] مقدمات علوم را در زادگاه خود آموخت و  آنگاه راهی مشهد شد و از محضر استادان ادبِ حوزهٔ خراسان، همچون ادیب نیشابوری و‍ ادیب پیشاوری، بهره برد. حدود سال ۱۳۰۰ خورشیدی به تهران رفت و تحصیلات خود را در مدرسهٔ سپهسالار ادامه داد و چندی حجره‌ای در مسجد سپهسالار داشت. در جوانی در همان مدرسه به تدریس پرداخت و چندی بعد در سال ۱۳۰۵۵ به سِمَت معلمیِ دارالفنون و دارالمعلمین عالی منصوب شد. در سال ۱۳۱۳۳ به معاونت دانشکدهٔ معقول و منقول (الهیاتِ) دانشگاه تهران منصوب شد.



در سال ۱۳۱۴ هیئت ممیزهٔ دانشگاه تهران، مرکب از نصرالله تقوی، علی‌اکبر دهخدا و ولی‌الله نصر، تألیف ارزندهٔ او به نام تحقیق در زندگانی مولانا جلال‌الدین بلخی را ارزیابی و به او گواهی‌نامهٔ  دکتری اعطا کرد. به استناد این گواهی‌نامه، در همان سال، به سِمَت استادیِ دانش‌سرای عالی و دانشکده‌های ادبیات و معقول و منقولِ دانشگاه تهران منصوب شد. در سال ۱۳۲۳، بر اساس رأی شورای استادان، به ریاست دانشکدهٔ معقول و منقول برگزیده شد و تا سال ۱۳۴۶ در این سِمَت باقی بود. از ابتدای تأسیس دورهٔ دکتریِ ادبیات فارسی در دانشگاه تهران، تدریس در دورهٔ دکتری را به عهده گرفت و برنامهٔ این دوره را پایه‌گذاری کرد. فروزانفر استادِ راهنمای جمعی از دانشجویان مبرّز دورهٔ دکتری در دانشکده‌های ادبیات و الهیات بود که اغلبِ آنان بعدها استادان برجستهٔ ادب پارسی و مطالعات فرهنگ ایران شدند؛ از جمله: پرویز ناتل خانلری، ذبیح‌الله صفا، مهدی حمیدی شیرازی، عبدالحسین زرین‌کوب، غلامحسین یوسفی، محمدامین ریاحی، قدمعلی سرامی، سید محمد دبیرسیاقی،احمد مهدوی دامغانی محمدرضا شفیعی کدکنی، سیمین دانشور، محمود نشاط، ضیاءالدین سجادی، جلال متینی، سید صادق گوهرین، منوچهر ستوده، منوچهر مرتضوی، مرتضی مولانا، محمود مقتدایی و بسیاری دیگر.


فروزانفر در سال ۱۳۴۶ از استادی دانشگاه بازنشسته شد، اما همکاری خود را در تدریس در دورهٔ دکتری ادبیات فارسی تا روزهای پایانیِ عمر ادامه داد. در همین زمان، عضویت مجلس سنا را یافت. مدتی  نیز ریاست کتابخانهٔ سلطنتی را به عهده گرفت. بدیع‌الزمان فروزانفر در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۹ بر اثر سکتهٔ قلبی در ۷۳ سالگی درگذشت.[۵]


او در باغ طوطی (صحن شاه‌عبدالعظیم) به خاک سپرده شد. شفیعی کدکنی دربارهٔ قبر او می‌گوید: «تولیت آستان حضرت عبدالعظیم (با گذشت سی سال و رفع مانع فقهی) قبر بدیع‌الزمان فروزانفر، از استادان بزرگ دانشگاه تهران و یکی از نوادر فرهنگ  ایران‌زمین را، به مبلغ یک میلیون تومان به یک حاجی بازاری فروختند. هیچ‌کس این حرف را باور نمی‌کند. من خود نیز باور نمی‌کردم تا ندیدم.»



ای مصدّق ثنا سزاست ترا

زانکه زاین سرزمین بحو ل اله

نفت خواران حیله آورپست

راستی را که مرد مرد تویی

گرچه انگیخت او به حیله سپاه

بخرد در زمانه مشهوری

سخنی مختصر بگویم من

عید نوروز بر تو فرّخ باد

هّمت اندر خور ثناست ترا

دست بیگانه از تو شد کوتاه

رشتۀ چاره شان زتو بگست

زانکه با دیو در نبرد تویی

یک سر مو دلت نگشت از راه

از هوی پاک و از طمع دوری

در دلت نیست جزکه مهر وطن

هر چه پرسی ز بخت پاسخ باد

 

شهریار / آفرینش

سید محمدحسین بهجت تبریزی (زادهٔ ۱۱ دی ۱۲۸۵ – درگذشتهٔ ۲۷ شهریور ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (پیش از آن بهجت تبریزی) شاعر ایرانی اهل تبریز بود که به زبان‌های فارسی و ترکی آذربایجانی، شعر سروده‌است.[۲] وی در تبریز در خانواده‌ای بستان‌آبادی (روستای خُشگِناب بستان‌آباد) به دنیا آمد و بنا به وصیتش در مقبرةالشعرای تبریز به خاک سپرده شد. ۲۷۷ شهریور را به واسطهٔ روز درگذشت او «روز شعر و ادب فارسی» نامیده‌اند. مهم‌ترین اثر شهریار منظومهٔ حیدربابایه سلام؛ (سلام به حیدربابا)، است که از معروف‌ترین آثار ادبیات ترکی آذربایجانی به‌شمار می‌رود و شاعر در آن از اصالت و زیبایی‌های روستا یاد کرده‌است.


شهریار در سرودن گونه‌های دگرسان شعر فارسی - مانند قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و شعر نیمایی - نیز چیره‌دست  بوده‌است. اما بیشتر از دیگر گونه‌ها در غزل شهره بود و از جمله غزل‌های معروف او می‌توان به «علی ای همای رحمت» و «آمدی جانم به قربانت» اشاره کرد. شهریار نسبت به علی بن ابی‌طالب ارادتی ویژه داشت و همچنین شیفتگی بسیاری نسبت به حافظ و فردوسی[۳] داشته‌است.


شهریار، از جمله سرایندگانی است که شعر را محلی نیک برای بیان این اندیشه‌ورزی‌های ژرف‌نگرانه و پندآموز دانسته، و بسیاری از اندرزهای اخلاقی، تربیتی را در قالب‌های گوناگون شعری (به‌ویژه در  قطعات، رباعیات و دوبیتی‌ها) بازمی‌گوید. مخاطب این افکار و مفاهیم نیز نوع بشر و انسان در طول تاریخ است نه خطابی شخصی و منحصر به فرد.


مجموعهٔ تلویزیونی شهریار که به کارگردانی کمال تبریزی در سال ۱۳۸۴۴ ساخته شده و در آن جلوه‌هایی از زندگی این شاعر به تصویر کشیده شده‌است، در سال ۱۳۸۶ از طریق شبکهٔ دو سیما به نمایش درآمد[۵] که اعتراض دختر شهریار، «مریم بهجت تبریزی» به همراه  داشت مبنی بر اینکه «نود درصد سریال شهریار ساختگی است»، اما پسر شهریار «هادی بهجت تبریزی» معتقد است: «این سریال در کلیات هیچ مشکلی نداشت و در جزئیات هم دست هنرمند باز است که تغییراتی را به‌وجود آورد تا مجموعه برای مخاطب جذابیت داشته باشد».


غزلیات 


نمونه‌ای از غزلیات شهریار:


آمدی، جانم به قربانت، ولی حالا چرا؟ 

بی‌وفا، حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

نوشداروییّ و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل، این زودتر می‌خواستی، حالا چرا؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست 

من که یک امروز مهمان توأم، فردا چرا؟

نازنینا، ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن، با ما چرا؟

وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟

شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود

  ای لب شیرین، جواب تلخ سربالا چرا؟

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

  اینقدر با بخت خواب‌آلود من لالا چرا؟

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند

در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا؟

در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزی

ن  خامشی شرط وفاداری بود، غوغا چرا؟

شهریارا بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفر  این

سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا؟


غزل علی ای همای رحمت 


علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنایی بنوازد آشنا را»

ز نوای مرغ یاحق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا