.
بس آتشَم به شعله فرو بردی
امکانِ شعلهور شدنَم را نیست
آبست اینکه بر سر و جانَم ریخت
خاموشیام برای خودم کافیست
بیتابَم و جهان به مدار کیست؟!
این چوبِ تلخ، چوبهی دار کیست؟!
تلخ است شوکرانِ خیابانها
وقتی شب است و 'یار'... کنارم نیست
ای یار، یار، یارِ نگونبختام
ای صورتِ موجه غمگینام
ای وجههی مبارکِ نامیمون
در جانِ تو قرار نمیبینم
با حفرههای تنگ و گشادی که
خونیست رنگ روز و شب و سالَش
آن برهه از زمان و مکانی که
حوضَش به گریه پر شده از آتش
ای حفرهی مذکر بیتدبیر
کوچه اگر چه کنجِ اتاقَت نیست
اما صدای پای تو را هربار...
_گوشَم به کوچه بود/ صدای کیست؟!
ردیست، جوی خونِ مرا بردهست
یا جوی خونِ در بدنَم پارهست
رگ نیست، جاری است جنونِ تو
این جویخون، مذکرِ بدکارهست
گوشَم به پچپچانهترین وجهی
از توی مارپیچ خودش میریخت
_بُعدِ کلام و حرف بَعیدت را
پروانه را به گوش تو میآویخت
حرفَت شنیده میشد و میلخشید
کنجِ دهانِ آاای تو را گفتن
از زندگی عبور نخواهم کرد
تا لحظهای که بچه کند در من
عقل و جنون، دو نقطهی دور از هم
نزدیک، دور، فاصلهای مبهم
وقتی شب از ستاره تهی میشد
در رنگها هجوم نمیبردم
وقتی سیاه رنگِ جهانم بود
'او' را به روی بوم نمیبردم
هیچ از جهان خالی من پر بود
از رنگهای شعبده خالیتر
بیرنگ، بیحضورِ دو پروانه
بینقش، نقشههای دو بالام پر
در جانِ من بمیر و مکرر کن
هربار زندگانی بی من را
'تو' آمدهست باز بمیراند
تعبیر کن عبارت مردن را
رنج است شرط لازم جان کندن
رنج است اینکه بعد تو خاموشَم
یادم تو را به خنده، فراموشَت
یادت مرا به گریه، فراموشَم
بییاد یادِ یار مرا عمریست
بییار یار، یادِ مرا 'بردهست'
#سمیه_جلالی
19 آبان 1400
@yashar_dovlat
https://www.instagram.com/tv/CWGk5Wbq4VL/?utm_medium=share_sheet