در نوشتههای نیما- چه در نامههایش و چه در یادداشتهایش- بهندرت توضیحی دربارهی مکان زندگیاش- خانهاش و اتاقش- و توصیفی از آن وجود دارد، و نمونههایی از این دست نادر هستند:
"حقیقتن اینجا هم که ما مسکن گرفتهایم، خانهی کوچک غریبی است که غروبهای شهر را غمانگیزتر میکند.
پیش از این در باغ باصفایی نشسته بودیم که به یک جنگل کوچکی شباهت داشت. درختها غیر مرتب و از هر قسم میوه داشتند. همه چیز از حیث موقعیت مکان در آنجا خوش بود اما زخمی آنجا به قلب من زد که اثر آن همیشه باقی است. یک وقتی برای تو این سرّ قلبی را تعریف خواهم کرد."
(نامههای نیما یوشیج- ص ١٦ و ص١٧)
یا این نمونه که توصیف خانهای بوده که نیما در شهر بارفروش (بابل) برای اقامت چند ماه اجاره کرده بود، با کرایهی ماهیانه "سی قران" (سی ریال):
"در اوجابن یک خانهی محقری کرایه کردم. کنارافتاده و خلوت است. درخت نارنج زیاد دارد، بهعلاوه یک پستوی مرطوب بادگیر، یک چاه، یک دلو، و یک نی بلند که به آن دلو بسته شده است، بهقدری بلند که از بیرون خانه، نوک آن پیداست و این تصور میکنم بیرق بارفروشیهاست، زیرا تمام خانهها از همین نیها دارند. نشان خاص بارفروشی بودن است."
(دو سفرنامه از نیما یوشیج- ص ٧)
یا این بخش از نامه به دوستش "محمد جنابزاده" دربارهی خانهی بزرگتری که در آخر زمستان سال ١٣٠٧ در بارفروش اجاره کرده بود
"اخیرن یک خانهی مرتفع و دوطبقه گرفتهام که در خارج شهر واقع شده است- در سر راهی که به "مشهدسر" میرود. از اول سال به آنجا میروم. چشمانداز من، صحاری و جنگلهای دوردست خواهد بود. بهعلاوه، خانهی من در کنار مزرعه است."
(کشتی و توفان- ص ٨٤)
یا این توصیف از اتاقش در آستارا، در نامهای به دوست صمیمیاش- رسام ارژنگی:
"یک اتاق، چهار صندلی و یک میز، چند جلد کتاب، چند تصویر از اشخاص که با دست خودم به آنها قابهای سیاه کاغذی زدهام، یک چمدان، یک توده اوراق پریشان، دو سه تا یادداشت به دیوار..."
(دنیا خانهی من است- ص ١٣٤)
ولی در چند سرودهاش از خانهی ساخته و پرداختهی خیال شاعرانهاش سخن گفته، از زیستگاه و اقامتگاهی که بیشتر آن را خانه و کومه و گاهی هم آشیانه، آشیان و منزل نامیده، از اتاقش، از درب خانه و اتاق، از پنجره که گاهی باز است و نیما از آن به چشمانداز بیرون، به آسمان ابری و ساحل و کوه و جنگل نگاه میکند، و گاه بسته است، و او از شیشهی آن تماشاگر آن چیزهایی است که در آن سوی شیشه دیده میشود. این خانهی خیال ساخته، کلبهایست روستایی با آسمان گرفتهی پوشیده از ابر که یک سمت آن ساخل رودخانه یا دریاست، یک سمتش جنگل است و یک سمتش کوهسار با گردنههای بادگیر و درههای ژرف.
تنها توصیف واقعی نیما از یک خانه، توصیفش از خانهی پدریاش در یوش است که آن را عمارت مینامید و پدربزرگش آن را بنا کرده بود و نیما همیشه نگران خراب شدن آن، بهخصوص پس از مرگش، بود. در سرودهای، او در این عمارت پدری، تصویری از خودش ترسیم کرده که در این خانهی متروک و تاریک که اینک آشیانهی جغدهاست، در اتاقی روشن، در کنار بسترش نشسته و بر دفترش سر خم کرده و روی دفتر در حال نوشتن سرودههایی نو و ساختن عمارتی دیگر- عمارت نوبنیاد شعر آزاد- است:
مانده اسم از عمارت پدرم
طرف یورد شمالیاش تالار
طرف یورد جنوبیاش سردر.
طرف بیرون آن طویلهسرا
جغد را اندر آن قرار کنون
تختهای بر درش، به معنی در.
در گشادهست و خانهاش تاریک
گاه روشن به یک اتاق چراغ
مردی افکنده اندر آن بستر.
سر خمیدهست از او به روی کتاب
زانوان را به دامن آورده
دست میگرددش روی دفتر.
شب و تاریکی و چراغ آن مرد
به هم افتاده لیک ساختهاند
روی دفتر عمارتی دیگر.
دستش این را نوشته بر ورقی
مانده اسم از عمارت پدرم
تن بیجانش چون مرا پیکر.
(از عمارت پدرم- یوش- ١٣٢٥)
یورد= بخشی از خانه که اختصاص به کاربردی خاص دارد- مثل اتاق، تالار، سرسرا.
بیشترین توصیف دربارهی خانهی خیالیاش را نیما در شعر "خانهام ابریست" داده است، اگرچه به صورت نامستقیم و اشارهوار. از اشارههای آدرسوار و موجز نیما در این شعر، میتوان مکان خانهی خیالی او را با نیروی تخیل، تجسم کرد: جایی درجادهای کوهستانی، زیر پای گردنه و مشرف بر ساحت دریا:
خانهام ابریست
یکسره روی زمین ابریست با آن.
از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد میپیچد
...
خانهام ابریست اما
ابر بارانش گرفتهست.
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم
من به روی آفتابم
میبرم در ساحت دریا نظاره
در شعر "شبگیر" (هنوز از شب دمی باقیست...) هم نیما خانهی خیالساختهاش را خانهای تصویر کرده، واقع در ساحل که شبها در پنجرهی اتاقش چراغی سوسو میزند- سوسویی همانند نگاه چشمهای سوزان یار محبوبش- و با این حال منزلش تاریک است:
و مانند چراغ من که سوسو میزند در پنجرهی من
نگاه چشم سوزانش در این تاریک منزل میزند سوسو.
در چند شعر نیما، از "کومهاش" سخن گفته، کومهای تاریک و پر از سکوت، در کنار جادهای که جایگاه رویش بوتههای تمشک است:
در پیش کومهام
در صحنهی تمشک
بیخود ببسته است
مهتاب بیطراوت، خانه.
یک مرغ دلنهادهی دریادوست
با نغمههایش دریایی
بیخود سکوت خانهسرایم را
کردهست چون خیالش، ویرانه.
(در پیش کومهام)
و:
بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومهی تاریک من که ذرهای با آن نشاطی نیست
(داروگ)