سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

برگریز / حسن اسدی


درفصل گل پریدی واینک شکسته بال

دربرگریزِ خاطره هابازگشته ای!

بنشین کتاب خاطره هارا ورق بزن

این برگهایِ زردوخزاندیده ی غزل

درحسرتِ نوازشِ چشم تومانده اند

دلبندِ دلشکن!

بنشین ورق بزن

بنشین تمامِ دلهره هاراورق بزن !


شعری از : #حسن_اسدی_شبدیز

https://t.me/hassanasadishabdiz


اجرا : #ش_شهرزاد


✨✨✨✨

حرف / مرتضی دلاوری


از تو حرف می‌زنم، بهار می‌شود

با تو حرف می‌زنم

                                پرندگان جواب می‌دهند

وای اگر تو حرف می‌زدی!


#شعر_کوتاه_نیمایی 

#طبیعت

#اردیبهشت

#تو

#مرتضا_دلاوری_پاریزی

قصه / شهرام محمدی



کشیدم دامنش را مثل دامان عروسک‌ها

هوا شد غرق شب بوها، زمین شد فرش پولک‌ها


صدای سازها لرزاند ساق سکه‌پوشش را

تکانی خورد و چرخی زد، به هم‌ خوردند قلک‌ها


گرفتم شانه‌هایش را و نوشیدم صدایش را

به خواب چینه‌ها پیچید پچ‌ پچ‌های پیچک‌ها


شرر زد بر لبم نامش، رها شد عطر اندامش

به هم نزدیک شد لب‌ها، یکی شد قاب عینک‌ها


عروس خواب‌های من! بیا در حجله‌ی مهتاب

چراغان کن تنت را با گلایل ها و میخک‌ها


رها کن بر تنم گنجشک‌های بوسه‌هایت را

که امشب تا سحر خواب است چشمان مترسک‌ها


من از نخ.های آوازم برایت دام می‌بافم

تو می رقصی به بامم مثل رقص بادبادک‌ها


تو آن آبی که می‌ریزند در پشت مسافرها

تو آن شیری که مینوشند در گهواره، کودک‌ها


تو رقص ماهی الهام در پاشویه‌ی کاشی

تو برق شادمانی در صدای سیرسیرک‌ها


بیا در بسترم آهسته پلک خواب سنگین کن

که در گوشت بخوانم قصه.ی شهر عروسک‌ها





شاعر: شهرام محمدی (آذرخش)

باغ/ محمد جواد شاهمرادی

باغم، باغی که نوبهار ندارم

سیب که سهل است؛ سایه‌سار ندارم


دریایم -بی‌غریق و بی‌مروارید-

موج ندارم، بَلَم‌سوار ندارم


گریه ندارم، که شانه‌هاش بلرزد-

-سنگ صبوری که در کنار ندارم...


قلبی دارم...که بهتر است نلرزد

وقتی یک سکه اعتبار ندارم



عاشقیِ تازه را قرار ندارم

از کسی آغوشی انتظار ندارم...




شاعر: محمدجواد شاهمرادی

نطق آب و نطق خاک و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل / اسماعیل امینی



اگر چه در شعر منطق معمول در نثر و نوشته های استدلالی رایج نیست، مگر در اشعار تعلیمی ، اما روابط میان اجزای شعر مبتنی بر نظمی است که می تواند مخاطبان را با خود همراه کند.


اگر می گوییم که در شعر ، منطق معمول رایج نیست این گونه هم نیست که شعر آمیزه ای از جملات و عناصر درهم ریخته باشد و هیچ ارتباط ونظمی  این اجزا را به هم نپیوندد.


نظام منطقی در شعر ، اغلب چون سایه ای از منطق معمول است که با تصرف خیال و خلاقیت شاعرانه روابط میان اشیا و پدیده ها را از حالت عادی به حالتی بدیع و هنری ارتقا می دهد.


در این دو بیت از حسین منزوی تأمل کنید و ببینید چگونه اشیا معمولی در نظامی برتر از منطق معمول سامان گرفته اند:


همواره عشق بی خبر از راه می رسد


چونان مسافری که به ناگاه می رسد


وا می نهم به اشک و به مژگان تدارکش


چون وقت آب و جاروی این راه می رسد


کلمات این شعر یعنی؛ /عشق- خبر- راه - مسافر- اشک – مژگان- آب – جارو/ به دلیل پیوندهایی که در منطق معمول دارند به هم نزدیک هستند اما شاعر از همین مجاورت   بهره ای هنری می برد و روابطی جدید میان آن ها برقرار می کند.


همین روابط جدید که در زمینۀ ذهنی آشنا برای مخاطبان ساخته شده موجب می شود که ذهن خوانندۀ شعر ، این منطق خاص را بپذیرد و نه تنها احساس بیگانگی نکند بلکه از تازگی آن لذت ببرد.


هنر شاعر در آن است که میان منطق آشنای اذهان و منطق ناشناختۀ تخیل شاعرانه پیوند برقرار کند و مخاطبان شعر را از دنیای عادی و مأنوس و تکراری جدا سازد وبه دنیایی


شگفت و ناشناخته وجدید ببرد.


به این شعر کوتاه از عمران صلاحی بنگرید:


مادرم روی سرم قرآن گرفت


آیه ها در پیش چشمم جان گرفت


ابرها از چارسو گرد آمدند


رفتم و پشت سرم باران گرفت


شعر از یک اتفاق عادی آغاز می شود که برای همگان آشناست، مادری برای بدرقۀ فرزندش او را از زیر قرآن عبور می دهد، اما در سطر بعدی از قرآن راهی به سوی تخیل شاعر باز می شود؛ /آیه ها در پیش چشمم جان گرفت/ در دوسطر بعدی بیان شاعر به  گونه ای است که هم از دنیای واقعی تصویری ترسیم می کند و هم از فضای حسی و عاطفی در لحظۀ خداحافظی نشانه هایی دارد، همین آمیختگی میان وضوح و ابهام است که موجب برانگیختگی تخیل خواننده و تأثیر حسی شعر می شود.


#اسماعیل_امینی


https://t.me/fanesher