سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

پاسخ نیما به شعر کلاف/ مهدی عاطف‌راد


فروردین سال ١٣٢١ را نیما با سرودن سه شعر به پایان برد: یکی از این سروده‌ها شعر "خرمنها" بود که آن را با مایه گرفتن از ترجمه‌ی مسعود فرزاد از شعر "بیا، ای شاعر!" (سروده‌ی شاعر انگلیسی "کلاف") که در روزنامه‌ی "ایران" منتشر شده بود، سرود.

ترجمه‌ی مسعود فرزاد از شعر "خرمنها"ی "کلاف" را نیافتم ولی اصل شعر را به زبان انگلیسی خوانده‌ام. عنوانش این است: "بیا، شاعر! بیا" و سراینده‌اش "آرتور هوگ کلاف" شاعر انگلیسی (١٨٦١- ١٨١٩). شعر از سه بند تشکیل شده که هر سه بند آن با این سطر شروع می‌شود: "بیا، شاعر! بیا."

"خرمنها"ی نیما، تأثیر پذیرفته از سطرهای پایان‌بخش بند سوم آن است. در این سطرها کلاف چنین سروده:


اگر ما نباشیم، تردید ندارم که دیگران

نتیجه‌ی زحمتهای ما را خواهند دید.

نوخواستگان گرد می‌آورند هم‌چون کاشته‌ی خودشان

خرمنی را که درگذشتگان بذر افشانده بودند

درگذشتگانی از یاد رفته و ناشناخته.


نیما در بخش نخست شعر "خرمنها"ی خود که دارای ٩ سطر است، از ایده‌ی روشن‌‌بینانه‌ی موجود در این سطرهای شعر "کلاف" مایه گرفته و آن را با تصویرهای شاعرانه‌ی طبیعتگرایانه‌ پرورده است: 

آن‌که بذر گندمی در خاک می‌افشاند، می‌میرد ولی کاشت او در بهاران شکوفان می‌شود و آیندگان خرمن حاصل از کاشته‌ی او را گرد می‌آورند و از آن بهره‌مند می‌شوند:


"گرچه میرد آن‌که افشاند به خاکی تخم- می‌گوید "کلاف"

کودکان نوخاسته خرمنش را گرد آورند

تا از آن گردند بهره‌ور...

این سخن برجاست. هنگام بهاران کشتزاران چون گل بشکفته می‌گردند

در میان کشتزاران، کشتکاران شادمانه بهر کار آشفته می‌گردند

خنده خواهد بست بر لب، روی گندمها شقایق. آه، بعد از ما

می‌خرامند آن نگاران، نازک‌اندامان، میان ره، به سوی کشتگاهان

روز تابستان هلاک از خنده‌های گرم خواهد شد

کشته‌ی گندم به زیر پای خرمن‌کوب دیگر نرم خواهد شد.

 

ولی نیما در حد این ایده‌ی دل‌خوش‌کننده‌ی "کلاف" متوقف نمانده و در بند دوم سروده‌اش که دارای چهار سطر است، در مقابل آن، ایده‌ای متضاد را مطرح کرده و هشدار داده که بذرهایی که به سنگستان پاشیده شوند، افسوس شکوفا و بارور نخواهند شد و در محیط سترون سنگستان فرسوده و پوسیده می‌شوند و خرمنی از آن بهره‌ی آیندگان نخواهد شد:

 

لیک، افسوس از هر آن تخمی

که به سنگستان شود پاشیده، تنها از برای آن

یک نفر گوید که تخم گندمی بوده‌ست

در درون سنگها می‌خواست روید لیک فرسوده‌ست.



نسل بی پایتخت / احمد بیرانوند

دیرزمانی ادبیات پایتخت داشت.این دیرزمان یعنی تا همین سال‌ها پیش تا زمانی‌که رسانه و مدیا گستره خود را از روزنامه‌ها و کتاب‌ها به اپ‌های اینترنتی و صفحه‌های مجازی گسترش داد.در این برهه دیگر ادبیات و کلا فضای فرهنگی مرکزیت خود را تحت عنوان پایتخت کم‌رنگ کرد. به گونه‌ای که هر کس می‌توانست در گوشهٔ خانه خود، شهر یا حتی یک ناکجاآباد با یک موبایل، مرکز جهان باشد.
تهران در هر شرایطی به دلایل بسیار چون تجمیع امکانات، دسترسی ها و …همچنان مرکزیت خود را حفظ کرده است ولی نکته اساسی آنجاست که همچنان غنای خود را از مهاجرت دارد. این مهاجرت فقط در حرکت فیزیکی نخبگان نیست کما اینکه حسب سختی های معیشتی و مشکلات نشر و شرایط خوانده و ناخوانده، این خاک چه در تهران و چه دیگر نقاط، فضا و محل قرار نیست. محل عبور دائم است.

با این اوصاف در این دوره شاهد نویسندگانی هستیم که هرجای ایران باشند، خودشان پایتخت خودشان هستند. می نویسند، تجربه می کنند و در آستانه هرنگاه نوینی، تن متن شان بی تعصب مانده است. کیهان خانجانی آغاز این دوره ویژه نامه ها در آوانگاردها شد که به همت دوست ازجمند حبیب پیریاری در سلسله ویژه نامه هایی به این نسل که همزمان با حیات ما، ادبیات داستانی را پربار می کنند، خواهیم پرداخت.

احمد بیرانوند

حسن هنرمندی / ویکی پدیا

حسن هنرمندی (۱۳۰۷–۲۶ شهریور ۱۳۸۱)، شاعر و مترجم ایرانی ساکن فرانسه بود.

زندگی‌نامه

حسن هنرمندی در سال ۱۳۰۷ خورشیدی در طالقان متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ساری به پایان رساند. سپس رهسپار تهران شد و موفق به اخذ مدرک لیسانس زبان و ادبیات فرانسه از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران گردید. مدتی در دبیرستان‌های تهران به تدریس مشغول بود و چند وقتی نیز برنامه‌های ادبی رادیو ایران را اداره می‌کرد. در سال ۱۳۴۳ شمسی به فرانسه رفت و به اخذ مدرک دکتری در رشته ادبیات فرانسه نایل آمد. سپس به ایران بازگشت و در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به سمت استادیاری رشته زبان فرانسه برگزیده شد. ضمناً برخی از آثار ادبی و شعری فرانسه را به زبان فارسی ترجمه کرده‌است. در شعر او گرایش‌های عاشقانه و اجتماعی به چشم می‌خورد.

پس از انقلاب به فرانسه مهاجرت کرد و عاقبت در روز ۲۶ شهریور ماه ۱۳۸۱ در شهر پاریس، با خوردن چند قرص خواب‌آور با کنیاک خودکشی کرد.

آثار

مهمترین دفترهای شعر او عبارتند از

  1. هراس
  2. برگزیده شعرها

ترجمه‌های فارسی

دربارهٔ ترجمه‌های هنرمندی در کتاب «تاریخ ترجمهٔ ادبی از فرانسه به فارسی» چنین اظهار نظر شده‌است: «هنرمندی در ۱۳۳۳، همزمان با سردبیری ماهنامهٔ سخن، نخستین ترجمهٔ خود را تحت عنوان همسران هنرمندان اثر آلفونس دوده منتشر کرد. او علاقهٔ وافری به آندره ژید داشت و همواره می‌کوشید با تدوین مقالات و برگردان آثار مهم‌اش نظیر سکه سازان، مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه و آهنگ روستایی، وی را بیش از پیش به ایرانیان بشناساند. ترجمه‌های او در عرصهٔ نظم و نثر، با آن‌که گاهی شتابزده و تحت‌اللفظی جلوه می‌نماید، در ردیف ترجمه‌های قابل قبول قرار دارد.»[۱]

نمونه اشعار

قسمتی از شعر رقص:

ای ستاره سه شنبه‌های انزوای من با دو دست مهربان خود چه می‌کنی؟ ده سوار دستهای خویش را تا کدام شهر می‌بری؟ گاه تند و پایکوب پای بر سر چه می‌زنی؟ و آن کبوتران سرخوش سپید را در درون پیرهن با چه چیز دانه می‌دهی؟ زلف سرکش تو آبشار نور و زندگی است ساق دلکش تو آهوی دلیر من رقص ساده تو در فضای شب رها… ای ستاره شب دراز انزوای من

نمونه های شعر دیروز برای تبرک

باید زیست / مهدی اخوان ثالث

 

زندگی با ماجراهای فراوانش،

ظاهری دارد به سان بیشه ای بغرنج ودر هم باف

ماجراها گونه گون و رنگ وارنگ ست؛

چیست اما ساده تر از این، که در باطن

تار و پود هیچی و پوچی هم موزیک است؟

من بگویم، یا تو می گویی

هیچ جز این نیست؟

تو بگویی یا نگویی، نشنود او جز صدای خویش

ـ هی فلانی! زندگی شاید همین باشد

یک فریب ساده و کوچک

آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را

جز برای او و جز با او نمیخواهی

 

من گمانم زندگی باید همین باشد

من که باور کرده ام، باید همین باشد

هی فلانی! شاتقی بدون شک تو حق داری

راست می گویی، بگو آن ها که می گفتی

باز آگاهم کن از آن ها که آگاهی

از فریب، از زندگی، از عشق

 

هر چه میخواهی بگو، از هر چه می خواهی

هر چه خواهی کن، تو خود دانی

 

گر عبث، یا هر چه باشد چند و چون،

این است و جز این نیست

مرگ گوید: هوم! چه بیهوده!

 

زندگی میگوید: اما باز باید زیست،

باید زیست،

باید زیست!
 

پرنده بودن / محمود مشفق آزاد تهرانی



پرنده بودن روزی پرنده‌وار شدن
و از بهار گذشتن
به آن حقیقت نومیدوار پاسخ گفتن
به آن حقیقت تلخ
و با ردای پریشان باد از همۀ شهرهای خفته گذشتن
و در تمامی راه
چه ناامیدان دیدن
پرنده‌وار شدن
و در حقیقت روشن
همیشه رازی بودن…

یک شب / فروغ فرخزاد

یک شب ز ماورای سیاهی ها
چون اختری بسوی تو می آیم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو می آیم

سر تا بپا حرارت و سرمستی
چون روزهای دلکش تابستان
پر می کنم برای تو دامان را
از لاله‌های وحشی کوهستان

یک شب ز حلقه‌ای که بدر کوبند
در کنج سینه قلب تو می لرزد
چون در گشوده شد، تن من بی تاب
در بازوان گرم تو می لغزد

دیگر در آن دقایق مستی بخش
در چشم من گریز نخواهی دید
چون کودکان نگاه خموشم را
با شرم در ستیز نخواهی دید

یک شب چو نام من بزبان آری
می خوانمت به عالم رؤیائی
بر موج‌های یاد تو می رقصم
چون دختران وحشی دریائی

یک شب لبان تشنه من با شوق
در آتش لبان تو می سوزد
چشمان من امید نگاهش را
بر گردش نگاه تو می دوزد

از زهره، آن الهه افسونگر
رسم و طریق عشق می آموزم
یک شب چو نوری از دل تاریک ی
در کلبه ات شراره می افروزم

آه، ای دو چشم خیره بره مانده
آری ، منم که سوی تو می آیم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو می آیم

 

سه گانی / صفیه قومنجانی


آزادگی را یاد من دادی!

حس قشنگی داشت

آهو شدن در صحن آزادی!


#صفیه_قومنجانی


 ┄┅─═◈═─┅┄