اگرچه سخت شکستهست بالِ فریادت
شکوهِ اوجِ رهایی نرفته از یادت
غمی که پایِ تو را بسته با طنابِ سکوت
نشسته بر سرِ آوازهای آزادت
چنینکه کلبۀ مخروبۀ کلاغانی
چگونه زار نگریم به یاد آبادت؟
دریغ آتشِ عشقی که در مصافِ جنون
فروختی به فریبیّ و داد بر بادت!
هنوز خاکِ تو بویِ امید میشنود
که لب به نغمه گشادهست جانِ آزادت.