بازگشت
بی مرغ آشیانه چه خالی ست
خالی تر آشیانه مرغی
جفت خود جداست
آه ای کبوتران سپید شکسته بال
اینک به آشیانه دیرین خوش آمدید
اما دلم به غارت رفته ست
با آن کبوتران که پریدند
با آن کبوتران که دریغا
هرگز به خانه بازنگشتند
گریه سیب
شب فرو می افتاد
به درون آمدم و پنجره ها رابستم
باد با شاخه در آویخته بود
من در این خانه تنها
تنها
غم عالم به دلم ریخته بود
ناگهان حس کردم
که کسی
آنجا بیرون در باغ
در پس پنجره ام می گرید
صبحگاهان شبنم
صبوحی
برداشت آسمان را
چون کاسه ای کبود
و صبح سرخ را
لاجرعه سر کشید
آنگاه
خورشید در
تمام وجودش طلوع کرد.
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
برخیزم / حمید مصدق
.....
با من اکنون چه نشستنها،خاموشیها
با تو اکنون چه فراموشیها
چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم،
خانهاش ویران باد
من اگر ما نشوم تنهایم،
تو اگر ما نشوی خویشتنی
از کجا که من و تو،
شور یکپارچگی را در شهر باز برپا نکنیم
از کجا که من و تو،
مشت رسوایان را باز نکنیم
من اگر برخیزم تو، اگر برخیزی، همه برمیخیزند
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی،
چه کسی برخیزد
چه کسی با دشمن بستیزد
چه کسی پنجه در پنجه هر دشمن درآویزد
سوسن / منصور اوجی
اتراقگاه ما را جارو کنید!
جارو کنید!
این قلب کیست
اینکه تکهتکه میشود از درد؟
این قلب کیست؟
...
اتراقگاه ما را جارو کنید
آبی بر آن بپاشید
این سوسن است!
جارو کنید!
جارو کنید!
این سوسن است که میخواند.
شبهای اضطراب را
بر درههای برف
زیر هزار خنجر
این سوسن است که میخواند
این سوسن است.
آن سرخ / لا ادری
آن سرخ بر لبانِ تو گلگل شکفت و گفت
اسرارِ روزهای بهاری را
کاین تیرهابرِ خشکِ خزانآلود
از ما نهفته بود.
دیگر چگونه باد
دیگر چگونه باران
یا خود تگرگ و برفِ زمستانِ بیتپش
از ذهن و از ضمیرِ من و تو
این ردّ سرخ را بتواند رُفت؟
کز شوقِ روزهای بهاری
دیگر دلِ من و تو نخواهد خفت.
سکوتِ آب
میتواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛
سکوتِ گندم
میتواند گرسنگی باشد و غریوِ پیروزمندِ قحط؛
همچنان که سکوتِ آفتاب
ظلمات است ــ
اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان و خداست:
غریو را
تصویر کن !
تمامیِ الفاظِ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
ــ آزادی!
ما نگفتیم
تو تصویرش کن !
#احمد_شاملو
@naghdehall
_برای سایه شعر .هوشنگ ابتهاج_
صدای سایه
سلامی به رنگ و بوی غبار
خمیده سروِ نگون
صدای زخمی اعماق
و طعم منتشر تاریکی
و مرگ
خنده زنان،رنگ رنگ پرچم ما
کجا بایستم وُ های های گریه کنم؟
کجا بایستم اسماعیل؟!
کجا بایستم ؟امید!حضرت اخوان
خوئی نمرده، نه !دقمرگ شد !
و بامداد
و سرو سیمینا
بگوسیاوش کسرایی
بگو محمد مختاری
جناب جعفر پوینده بود
بهار
امید ِ باغ الفبای رنج های کبود
که توس ، منزل اوست
فروغ ، خواهر بیداری
و زنده رود ، که پژمرده
و حافظیه
و باغ خسته خیام
و بوی تیزی کافور
در هجوم هواست
هوای شرجی این روزهای برجامی
کنار جاده آواز های سرخ و سفید
و سبز ،
تلخ تر از التماس پیر و جوان
و سفره های تهی ،
بزرگراه جنون تازِِ لشگر دزدان
کتاب خاطره را وا نکن عزیز دلم!
سر بُریده احساس روی تاقچه هاست
می بینی؟
و پشت پنجره ها
گریه می کنند آرام
کبوتران خیال
و پشت بام تماشا:
کمی ترانه و خاموشی
کمی پشنگه تقدیر تار ،بر زنجیر
کمی نهانه ویران یادگاری ها
گلوی زخمی تکرار سوگواری ها
و سوگ در پس سوگ
و سایه هم حالا بی عصا رسید از راه
غبارپوش
و دسته های عزادار
و سایه
حالا تا کُنجِ دنجِ خواب ابد
و پشت بام تماشا
گشوده مانده به آوازهای گنگ الفبا،،،
۱۹ مرداد ماه ۱۴۰۱
از روز و شب ملولم و از ماه و سال هم
دل کندهام ز هستی و از قیل و قال هم
ما را غم زمانه به پایان نمیرسد
زآینده خستهایم ز ماضی و حال هم
دیگر اثر نمیکند اینجا به جان من
شادی که هیچ، غصه و رنج و ملال هم
در چشم من سپید و سیاه جهان یکیست
مرداب شب گرفته و آب زلال هم
تنها نه دل گسستهام از خشت و خاک عقل
دل کندهام ز آب و هوایِ خیال هم
ما را غمی ز بیش و کم زندگی نبود
اندیشهای به شوکت و جاه و جلال هم
نقصان گرفت عمر و به پایان رسید راه
بیم زوال و دغدغههای کمال هم
تنها زمانه نیست که فرسود جانِ من
رنج فراق و شوقِ امیدِ وصال هم
پاییز 1384
#اقبال_مظفری
https://t.me/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA