سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

بلاتشبیه / شاهرخ تندرو صالح



از ویژگی‌های تشبیه عادی این است که وجه شبه (علّت شباهت) در مشبّهٌ‌به بارزتر و بیش‌تر از مشبّه است و از این است که یار بلندبالا را به سرو و صنوبر مانند کرده‌اند که از یار بلندترند و دلیر را به شیر و از این قبیل. اگر برعکس عمل کنند و سرو و صنوبر را به قامت یار تشبیه کنند کارشان نقصی در بلاغت محسوب می‌شود، مگر با یک استثنا که خواهم‌گفت. از همین روست که اهل بلاغت معتقد بوده‌اند که خدا از تشبیه بری و اصطلاحا «بلاتشبیه» است و مثلاً تشبیهش در قدرتمندی به پادشاه درواقع کوچک شمردن قدرت خداست و قس علی هذا.

آن استثنا که گفتم در «تشبیه عکس» است که در بن‌مایه نوعی «تشبیه تفضیلی» است.
ممکن است بگوییم در «لعل سیراب به‌خون‌تشنه لب یار من است» ترتیب نهاد/مشبّه و مسند/مشبهٌ‌به برعکس نشده، بلکه حافظ واقعا لعل را به لب یارش تشبیه کرده که نشان بدهد معیار و ملاک سرخی دیگر لعل نیست، بلکه لب یار اوست! سهیل محمودی در بیت زیر مخاطبش را که مردم ایران هستند به صراحت معیار استواری دانسته و تشبیه عکس آورده‌است:
به استواری معیار تازه بخشیدید
شما نه مثل دماوند، او به مثل شماست!

البته تغییر جای طرفین تشبیه رایج‌ترین روش در ساختن تشبیه تفضیلی نیست. برتری دادن صریح مشبه بر مشبهٌ‌به در خود وجه شبه یا در چیزی دیگر رایج‌تر است، مثلاً اگر بگوییم
قدّت از سرو هم بلندتر است
درواقع می‌گوییم «تو نه‌تنها مثل سرو بلندی، بلکه از آن هم -که تا پیش از تو معیار بلندی بود- گذشته‌ای»
و اگر بگوییم
سرو را مانی ولیکن سرو را رفتار نه
می‌گوییم «در بلندی مثل سروی ولی چیزی هم داری که او ندارد و آن این است که تو راه هم می‌روی».

مردم عادی اگرچه نه با این آب و تاب، ولی به‌درستی از این واقعیت باخبر بوده‌اند. اگر یکی در وصف کسی که بدتر از خر عربده می‌کشیده بگوید «مثل خر عربده می‌کشید» بسیار محتمل است که پاسخ بشنود «صد رحمت به خر» یا «بلانسبتِ خر». این «صد رحمت به» و «بلانسبتِ» یعنی با تشبیه آن عربده‌کش به خر درواقع به او لطفی کرده‌ایم و نکرگی صوتش را کم‌تر از واقعیت وانموده‌ایم.

این همه را گفتم که بگویم این روزها با تشبیه حاکمیت به انواع دد و دام و به اقسام سلاخ و جبّار داریم سبعیت و بلاهت و قساوت و ستم آن را کوچک‌تر از آنچه هست نشان می‌دهیم و به دد و دام و سلّاخ و جبار ظلم می‌کنیم. بوم و کفتار که هیچ، گوریل و بوفالو که هیچ، مغول هم مشبه‌به خوبی نیست، مگر این که بگوییم «مغول را مانند ولی مغول را ادعای هدایت به بهشت نه» یا «ضحاک را ماند ولی ضحاک را روزی بیش از دو قربانی نه». البته «برتری‌ها»ی این‌ها بر یاجوج و ماجوج و عرب و دیو و ابلیس یکی دو تا نیست و می‌توان هزار تا از این «مانند فلان هستند ولی فلان هم این بدی را نداشت»ها ساخت.

راه ساده‌تر این است که بگوییم «صد رحمت به ضحاک» و «بلانسبت کفتار» و ... . راه ادیبانه‌تر هم این است که اهالی ادبیات متر و معیار انواع رذایل را از کرکس و شغال، از شیطان و تتار، و از هر چیز دیگری به «اینا» تبدیل کنند. به قول اسماعیل خویی

بد گویم و از بدم دریغ آید و شرم
نیز از بد بی‌حدم دریغ آید و شرم

حیرت‌زده‌ام که تا چه‌تان نام دهم
دَد گویم و از ددم دریغ آید و شرم!


t.me//fanneadab

طرح/ امیر دادویی

مرغ سکوت

                    جوجه مرگی فجیع را

در آشیان به بیضه نشسته ست

شهر و شطرنج / محمدعلی شاکری یکتا


چیدمان یکم:
مرز عبور 
تا نقطه ی سقوط
رخ ، باور نمی کند
ویرانه های باروی خود را.
*
چیدمان دوم:
اسب کهر می تازد.
چابک سوار
افسار می کشد
پیاده می شود و
به قلعه باز می گردد
و زخم های کهنه دوباره
سر،
باز می‌کنند.
*
چیدمان  سوم:
خرمهره ای نشسته و خمیازه می کشد
آچمز
فرمان، که:بشکنید!
بر نطع صفحه ی شطرنج
فریاد های شبانه.
سرگیجه ی وزیر .
*
چیدمان چهارم:
سربازهای عرصه ی شطرنج
دلریسه می روند
وقتی که شاه می افتد
در زیر پای فیل.
***

https://t.me/mayektashakeri

مگسی / لاادری

مگسی را کشتم!!!
نه به این جرم که حیوان پلیدی ست، بد است.
طفل معصوم به دور سر من میچرخید به خیالش من قَندم!!!
یا که چون اغذیه ی معروفش، تا به آن حد گندَم!!
ای دو صد نور به قبرش بارد!
مگس خوبی بود!
من به این جرم که از "یاد تو" بیرونم کرد،

مگسی را کشتم!!!


♦️@seemorghbook

خاطره / محمود درویش / محمد حمادی


به اندازه‌ی کافی خاطره دارم
تا قهوه‌ام را به‌تنهایی در کافه‌یی بنوشم
که همه آن را خلوت می‌پندارند،
اما با آنانی که نیستند شلوغ شده است...
        
■شاعر: #محمود_درویش [ فلسطین، ۲۰۰۸–۱۹۴۱ ]
■برگردان: #محمد_حمادی