گرفتم آنچه که دیدم ، ندیده فرض کنم
به گوش کر سخنم را شنیده فرض کنم
به باغ، رنگ ِ خزان را چو ارغوان بینم
به تیغ، شاخهی گل را، نچیده فرض کنم
گرفتم آنکه قد ِ بید را برافرازم
و سروهای جوان را خمیده فرض کنم
گرفتم آنکه بگویم که فقر، فخر ِ من است
و نانِ سفرهی خود را خریده فرض کنم
به جهل، سجده برم، مدحِ نا کسان گویم
وجمعِ بی خردان را پدیده فرض کنم
گرفتم آنکه همه چیز خوب و آرام است
و خویش را به کناری لمیده فرض کنم
گرفتم آنکه همیشه ز داد نامهی عدل
تمام ِ حقّ خودم را رسیده فرض کنم
گرفتم آنکه دمی در هوای آزادی
گرفتههای نفس را کشیده فرض کنم
ولی ترا به خدا دیگر این مخواه از من
که مرغِ کنجِ قفس را پریده فرض کنم
سروش آیینه❤️