سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

گریه ی صلح / سعید سلطانی طارمی




آنگاه،
در جلگه‌ها ترانه نرویید
و آب‌های عافیت از اوج تا حضیض
زرنیخ و ضعف شد
دریا میان خاک و هوا گندید
و ابرهای تیره‌ی درمانده
از دشت خشک
             آب
               گدایی
                    کرد.
در دشت‌ها گرسنگی آب‌دیده‌ای گل داد
گندم هراس‌چارپری شد
و مرگ آخرینِ پرنده
در کشتزار اهل زمین چرخید
انسان به غار رفت دوباره.

در وحشتی معلق و وحشی
عشق از دیار شیفتگان رفت
چیزی شکست در بن این شهر مندرس
و هیچ کس
         دیگر به هیچ چیز
                              نیندیشید
در کوچه‌ها
نان پابرهنه از پی دندان رفت
و آفتاب یخ‌زده‌ای ناگزیر و تلخ
در مغربی شکسته فرومرد
مردان میان تسمه ای از آهن و بتون
مردار خویش را
چون سیب های عاطفه بلعیدند.

آنگاه من به خویش نظر کردم
عور و شتابناک
قلبی فسرده را
بر دوش می‌کشیدم و می‌رفتم
از قریه ی زمان
شاید برای خاطره ها زندگی کنم
اما تمام شهر
با قلب های گمشده می آمد از پیم
زن¬ها
با سینه‌های له‌شده از کودکانشان
درمی‌گریختند
و کودکان
با دشنه‌های کُند
در کوچه‌ها به عربده می.رفتند
و هیچ‌کس به روز نمی‌پیوست
روز سیاه‌سوخته
روز گرسنه‌وار
روزی که از هراس
گویی پلاس‌پاره‌ی شیطان بود
روزی که هیچ‌وقت
با آفتاب خویش نمی گفت راز دل
روز هزار سال خموشی
روز ستاره‌های گریزان
روزی که خوش قریحه‌ترین شاعران آن
از زلف‌های صلح سخن می‌گفتند
اما
بر سینه‌های کوچک معشوقه‌هایشان
خال درشت دشنه و دل می‌کندند
و بوسه هایشان
در قوس یک غریزه‌ی تاریک و ناامید
می ماند و می‌لهید.
آری،
آنگاه در تمام زمین ناگزیروار
آواز و آفتاب فرو مرد
و چشم‌های روشن دوشیزه‌گان صلح
در پشت ابرهای کجا خون گریستند.

پیوندها... / علیرضا طبایی


پیوند قطره قطره باران:
                        ـ دریا!
پیوند نور و آسمان:
                   ـ روز!
پیوند بذر و خاک:
                 ـ هستی!
پیوند دریا، روز، هستی:
                       ـ عشق!
پیوند ما،
       ـ من با تو:
                 ـ دریا، روز، هستی، عشق.
پیوند دریا
          روز
             هستی
                   عشق:
                       ـ انسان!

#علیرضا_طبایی

گام / محسن صلاحی راد




بر روی آسفالت قدم می‌زد
با خاطری رهاشده از بی‌تحرکی
آشوبناک نغمۀ گامش
دیوانه را به وجد می‌آورد
گام بلند
گام بلند و کوتاه
گام بلند و کوتاه
گام بلند و کوته و
                      [کوتاه]


تاریخچه ی ادبیات کارگری ژان پیرو / مریم شریف



در قرن هیجدهم و همراه با فلاسفه ی عصر روشنگری واژه ی پرولتاریا- در اصل فقیرترین گروه شهروندان روم بودند که مالیات نمی پرداختند و تنها کارکردشان تولید مثل بود- وارد عرصه¬ی ادبیات شد. منتسکیو آن را با همان تعریف رومی به کار برد. روسو در کتاب قرارداد اجتماعی، نخستین کسی بود که از واژه ی " پرولتاریا " به مفهوم  "تعلق داشتن به محروم¬ترین طبقه ی جامعه" استفاده کرد. کاربرد این واژه، در قرن 19 فراگیر شد. چراکه پاسخ گوی نیاز روزنامه نگاران و رمان نویسان عصر رمانتیسم بود که در صدد مطالعه ی چگونگی سامان یافتن دوباره ی جامعه ای بودند که محصول انقلاب 1789 بود در بطن " مردمی" که از بند جامعه ی اشرافی قدیم رها شده¬بودند، در برابر گروهی که بورژوا – گاهی نیز- سرمایه دار خوانده می¬شدند و "مالک" چیزی بودند، وجود عده¬ای دیگر مد نظر بود که مالک هیچ چیز نبودند. اما این واژه، هرگز به تنهایی و برای نشان دادن مجموع "پرولتر"ها (افراد پرولتر) به کار نمی رفت: پرولتاریا می توانست شهری یا روستایی باشد. هرگاه این کلمه، بدون متمم و به تنهایی به کار می رفت نیز به معنای مجموع افراد بسیار فقیر نبود. بلکه منظور، حالت فقر مطلق و شرایط یک پرولتر بود.
همراه با مارکس و سوسیالیسم اجتماعی و به دنبال تعریف مفهوم طبقه، واژه ی پرولتاریا تبدیل به اصطلاح شد. در یک نظام یک پارچه، پرولتاریا، به کارگران کارگاه ها- که تبدیل به کارخانه های بزرگ می شدند گفته می شود که نیروی کار خود را اجاره می دهند. آنها در برابر تمام کسانی قرار می گیرند که از کار دیگری کسب درآمد می¬کنند.  این گروه – پرولتاریا- به گونه ای سازماندهی می شود تا آینده ی ملت را در دست گیرد. از این پس، همپا با توسعه ی سرمایه داری، گسترش مبارزات کارگری، تعمیق اندیشه ی مارکسیسم، و رشد احزاب کمونیست و دولت¬های سوسیالیستی، اندک اندک، همین برداشت از واژه¬ی پرولتاریا در تاریخ ماندگار می شود. به هرحال، چگونگی کاربرد اصطلاح "پرولتاریا" تبدیل به معیاری می¬شود برای فهم و طبقه¬بندی فلسفه¬ی سیاسی- اجتماعی کسی که در گفتمان خود از آن استفاده می کند.    [متن کامل را در فایل پی دی اف مطالعه کنید]

کتاب / محمد رضا راثی پور



شنیده ام که در آن دورها کتابی هست
محافظت شده از دست هرچه ناپاکان
کتاب نه، تو بگو افسون
که واژه هایش
نخوانده می کندت مفتون!

شنیده ها را معمولا اعتباری نیست
بعید نیست، که از کاه ، کوه سازد خلق!

چه جای دور ، همین نزدیک
کتابهاست که پخش و پلاست تقریبا
کتابهاست که هر واژه اش زند آتش
به باوری که تنیده ست تار در دل من!

بیست و هشت فروردین ۱۴۰۲