سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

آسمان ما / سید مرتضی معراجی


آسمان ما دریغا
                 عاقبت تصویر ِبی رحم ِ فریبی بود
ـ راستی این داستان هم
                          داستان ِ بس عجیبی بود ـ

ما فریب عشق را خوردیم

در تمام ِ لحظه های ِ جاری ِ تب دار
                                           در آن اوج
                                 اوج ِ خواستن ها
ما فریب ِ عشق را خوردیم

سرشکستن
پا و بال و پر شکستن
                         زخم ِ سختی نیست

قصّه ی ِ ما دل شکستن هاست
دل به سختی ها بریدن
بعد ِ بستن هاست

از پس ِآن اوج ها
                    پرواز های ِ گرم
ناگهان با این سقوط ِ سخت
سر به زیر ِ بال و پر بردیم

ما فریب ِعشق را خوردیم.
۶۷/۱۰/۳

جهان بی او / محسن صلاحی راد

‌‌

دست‌هایش ساز
ردّ پاهایش اوراقِ کتاب
گیسویش جنگلِ افراشته‌ای روی سرِ اقیانوس
ابروان نسخِ تمامِ خط‌ها
چشم‌ها ساغرِ کیخسرو
سینه آیینۀ اسکندر
عاشقی دمخورِ عاقل‌ها
عاقلی سرورِ عاشق‌ها
آن‌قدَر خوب که می‌پندارم
این جهان بی او از بد بتر است.




رویا /محمد رضا راثی پور




رویای تن به آب سپردن
 - در آبهای آزاد -
رویای نامحقق ماهیست
وقتی فرار می کند از تنگنای تنگ !

این بستری که موج از آن کوچ کرده است
هر آرزوی جاری و ساری را
دیگر بدل به وسوسه ای پوچ کرده است

دریای منقرض شده روحش را
ناچار و ناگزیر به  خشکی فروخته
خشکی مصمم است به جریان در آورد
طوفان ته نشین شده در خود را
ماهی به این تلاش عبث چشم دوخته
غافل که این تلاطم و جنبش
تقلید بس حقیریست
از آتشی که هستی هر زنده سوخته!

خرداد ۱۴۰۲

نمونه های شعر دیروز برای تبرک

اگر /محمد رضا شفیعی کدکنی


اگر عشق نمی بود

علف های بهاری
در آن سردِ سحرگاه
سر از خاک نمی زد

اگر عشق نمی بود
ز سنگ سیه، آن چشمه ی جوشان
گریبان زمین را به جنون چاک نمی زد

اگر عشق نمی بود
بر آن شاخه ی انجیر تک افتاده، چکاوک
چنین پرده ی عشاق، طربناک نمی زد

اگر عشق نمی بود
اگر عشق نمی بود
آبی / حمید مصدق

بعد از تو در شبان تیره و تار من
دیگر چگونه ماه
آوازهای طرح جاری نورش را
تکرار می کند
بعد از تو من چگونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش میکنم ؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش می کنم؟
من با امید مهر تو پیوسته زیستم
بعد از تو ؟ این مباد که بعد از تو نیستم
بعد از تو آفتاب سیاه است
دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست
بعد از تو
در آسمان زندگیم مهر و ماه نیست
بعد از من آسمان آبی است
آبی مثل همیشه
آبی


چه فکر می کنی/ هوشنگ ابتهاج


چه فکر می کنی

که بادبان شکسته، زورق به گل نشسته‌ای است زندگی

در این خراب ریخته
که رنگ عافیت از او گریخته
به بن رسیده، راه بسته ای ست زندگی
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب
در کبود دره ‌های آب، غرق شد
هوا بد است
تو با کدام باد می روی
چه ابر تیره ای گرفته سینه ی تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی شود
تو از هزاره های دور آمدی
در این درازنای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای توست
در این درشت ناک دیو لاخ
زهر طرف طنین گامهای ره گشای توست
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه ی وفای توست
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشه‌های توست
چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند
نگاه کن هنوز آن بلند دور
آن سپیده، آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار باز بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز
چه فکر می کنی
جهان چو آبگینه ی شکسته ای ست
که سرو راست هم در او
شکسته می نماید
چنان نشسته کوه
در کمین درّه های این غروب تنگ
که راه
بسته می نمایدت
زمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج
بسان رود که در نشیب درّه سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش