صدای ماشینی
که زیر پنجره استارت میزند
به نطقِ پیش از دستورِ صبح میماند
و در کشاکشِ غلتی میانِ کابوسی، تنها
صدای یک دو قناری کم است و مُهرِ خروج
کسی درست سر از نقشه در نمیآرد
که شهرهاش چرا گاهْ گِرد و گاهْ سه گوش
و راهها کج و کوج
همیشه چیزی کم داریم
همیشه در تاریکی سکندری خوردیم
و شاخ و شانه کشیدند شاخههای درخت
و قوز کرده دویدیم پشتِ یک دیوار
سکوت، باخت خودش را و گفت میشکنم
و ما سکوتِ عرق کرده را به سینه فشردیم
و اسب سر جنباند
و شیههای خفه با لهجهای غلط انداز
درست میشود اینها، زیاد فکر نکن
و فرصتی پیدا میشود کسی بنشیند
و بی شتابی، پرونده را ورق بزند
و اسم ما را وقتی که دید، مکث کند
و عینکش را بردارد
و پلکها را بر روی هم گذارد
همیشه چیزی کم داریم
همیشه هست ولی یک نفر که ما را با مهر
به سینهاش بفشارد