.....و باز آن طنین قدمهاآن باز تاب شوق و تلاطم....حیرانتر از همیشه ی حیرانماز پنجره به کوچه سرک می کشم ولیژرفای خواب کوچه شب رااصحاب کهف هم نتوانند درک کرد!آه از امید خام که وادار می کنداز گوش خویش هم بکنم سلب اعتماد!۲۳ آذر ۱۳۷۱