سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

ستاره‌ای در قلب سوزان زمین/ مهدی عاطف‌راد

نیما در نامه‌ای به دوست عزیزش، حسام‌زاده، در ١١ بهمن ١٣١٠، از آستارا، نوشت:

"فرض یک قطره اشک در چشم من مثل فرض ستاره‌ای در قلب سوزان زمین است."

(ستاره‌ای در زمین- ص ١٠ )

ستاره‌ها جای چندانی در آسمان شعر نیما ندارند. آن‌چه بیشتر جا دارد، ابر است و باد و باران، و پس از آنها ماه و گل مهتابش در شب، و کوره‌ی خورشید و شعله‌ی آفتابش در روز.

به ندرت در شعرهای نیما یوشیج سخنی درباره‌ی ستاره وجود دارد. یکی از معدود نمونه‌ها در شعر "وای بر من" است، آن‌جا که سروده:

 

یک ستاره از فساد خاک رسته

روشنایی کی دهد آیا

این شب تاریک‌دل را؟

 

تقی پورنامداریان در کتاب "خانه‌ام ابری‌ست" درباره‌ی این سطرها نوشته:

"آیا ممکن است ستاره‌ای از فساد و جور و تباهی این خاک رسته، لحظه‌ای در این شب بدرخشد و نور امیدی در دلها برانگیزد؟

این پرسشها را شاعر در کمال ناامیدی طرح می‌کند و پیش از آن‌که پرسش باشد، انکار حاصل از ناامیدی محض است."

(ص ٣٠٩)

نمونه‌ی دیگر شعر "لکه‌دار صبح" است، آن‌جا که نیما سروده:

 

چشم بودم بر رحیل صبح روشن

با نوای این سحرخوان، شادمان من نیز می‌خواندم به گلشن

در نهانی جای این وادی

بر پریدنهای رنگ این ستاره

بود هر وقتم نظاره.

 

تقی پورنامداریان درباره‌ی سه سطر آخر این بخش از شعر نیما، در همان کتاب، نوشته:

"در نهانی جای این وادی هر دم به آسمان نظاره می‌کند تا پریدن رنگ ستاره را که بشارت طلوع سپیده‌دمان است، ببیند. "این ستاره" می‌تواند هم‌چنین اشاره به زمین باشد که پریدنهای رنگ آن خبر از تغییر و تحول و آمدن روز می‌دهد."

(ص ٣٢٢)

گمان این‌که "این ستاره" اشاره به زمین باشد، به گمان من نادرست است، زیرا نیما در هیچ کجای شعرش به زمین به عنوان یک ستاره نگاه نکرده، و پریدن رنگ ستاره، اشاره به رنگ باختن ستاره، هم‌زمان با طلوع صبح و روشن شدن آسمان است.

"منظومه به شهریار" سروده‌ی دیگر ستاره‌دار نیماست. در جایی از آن نیما سخن از ستاره‌ی صبحگاهی گفته- ستاره‌ای که چون نگینی از عقیق زرد در کف سرد سحرگاه می‌درخشیده:

 

و ستاره‌ی صبحگاهی چون نگینی از عقیق زرد

در کف سرد سحرگه می‌درخشید.

 

و در جایی دیگر از همین شعر، هنگامی که پس از سفر دور و درازش، سرانجام چشم انداز "شهر جانان" بر نیما هویدا می‌شود، خانه‌هایش را شبیه ستاره‌هایی می‌بیند که در خط پیچان و غلتان کهکشان قرار گرفته‌اند:

 

خانه‌هایی مشتی از رنگ شرار اندر جدار سرد خاکستر

چون کواکب در خط پیچان و غتان مجره.

 

(مجره یعنی کهکشان)

 و سرانجام در شعر "کینه‌ی شب" نیما از شبی کین‌توز و کین‌ورز سخن گفته که در کمین روز نشسته و حتا روشنی ستاره‌ای خرد را به گمان این‌که ته مانده‌ی رمق روز است، نفرین می‌کند و آن را از دور می‌مکد:

 

می‌نشیند به کمین

بر لبش هست همه

به یکی خرد ستاره‌ی حتا

هر زمانی نفرین

می‌مکد روشنی‌اش را از دور

به خیالی که ز روز است رمق.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد