آدمی در آغاز نه به کوتاه بودن شعر می اندیشیده است و نه به بلند بودنش , چنان که نه به آرایه دار بودنش و نه
به بی آرایه بودنش . برای او واژه ها چیزی جدا ازطبیعت پیرامونش نبوده اند . واژگان عینیت یافتن چیزهایی
بوده اند که روزانه با آنان می زیسته , تماشایشان می کرده و از دیدنشان , گاه , سرخوش می شده است و
گاهی نیز می هراسیده است . شعر برای او چیزی شبیه ثبت دقایق , پرسش ها و حادثه های شگفت
انگیز
پیرامونش بوده است . شعرهای آغازین بشر شعرهای
ناخودآگاهی بوده اند که به ناگهان در جان جستجوگر
و پرسش گرش جرقه می زدند . شاید برای همین است که هر چه به روزهای آغازین هنر و زمان بر می گردیم ,
شعر بی پیرایه تر , بی پیچش تر و زلال تر می شود
. شعر زلال و بی پیچش بازتاب یکی بودن آدمی با هستی , زبان و زندگی است . به سخنی دیگر سرشت شعر
در دقایق آغازین زبان چیزی شبیه زیستن در زبان بوده است , شاید نیز گونه ای نیایش روزانه در پیشگاه خدایان
ریز و درشت برای در امان ماندن از خشم طبیعت و نیز خرسند نگه داشتن آنان برای گریز از مرگ و نیستی .
پر بیراهه نیست اگر باورمند باشیم که نام دیگر شعر در جهان باستان راز و نیاز , ورد خوانی , نیایش
, درخواست , خواهش, فریاد , هذیان
و چیزی شبیه اینها بوده است
. قالبهای شعری برای او چون ظرف ها و
ابزار مهمی بودهاند , ظرف ها و ابزاری برای پیشکش
کردن هدایایی به خدایان ناشناخته و نیروهای مرموز طبیعت . از این دیدگاه این ابزار و ظرف های مهم
میبایست ویزگی هایی برای تأثیر گذاری بر نیروهای ناشناخته طبیعتو خدایان می داشتند تا در کمترین زمان
به آرزوها ها و خواستههای شان
میرسیدند . بی گمان یکی از مهمترین ویزگی این
قالب ها
کوتاه بودنشان بوده است . بر پایه همین باور است
که باورمندم که نخستین شعر جهان , کوتاه بوده است
. به کوتاهی دمی و غمی . به کوتاهی نگاهی و آهی , و شاید نیز به کوتاهی پرسش بی پاسخی که به ناگهان
از دیدن پدیدهای ناشناخته در بن جان آدمی جوانه زنده است . شعر کوتاه راز کوتاهی برای پیمودن راه دراز
زندگی ست. گره خوردن شور وشعور و به بلوغ رسیدن جنون زدگی های ناگهانی آدمی ست .
شعر برای آدمی گونه ای نیاش بوده است . نیایش برای سپاس از خدایان , در امان ماندن از خشونت طبیعت
, هراس از تنهایی و مرگ و نیز خشنود ساختن آسمان . ناتوانی اش در برابر نیروهای ناشناخته طبیعت او
را وا می داشته است تا با سخنانی کوتاه و ورد گونه از خدایان مهربانی و پشتیبانی بخواهد
. سخنان کوتاهی که آدمیان بتوانند در کم ترین زمان آنان را برای خشنودی خدایان زمزمه کنند . هر نیایش و
وردی برای از بر شدن , ماندگاری و زمزمه شدن بایستی چند ویژگی مهم می داشته است . یکی کوتاه بودن
. دیگری ریتم داربودن و سومی
ساده وزلال بودن . . شاید برای همین است که
هنوز نیایش ها و وردها در بیشتر فرهنگ ها و
ادیان کوتاه , ساده و ریتم دار هستند . بر پایه این باور
شعر
کوتاه معاصر هرگز زاده ی شرایط مدرن , کم زمانی و دلزدگی آدمی به دلیل کم حوصلگی اش نیست . شاید بهتر
آن باشد که بینگاریم شعر کوتاه با سرشت جان آدمی دمسازتر است و با تمام کوتاهی اش دقایق مهم و ارجمندی
را در او بازسازی و باز آفرینی می کند . تنوع قالب های کوتاه در شعر نشانه ی اشتیاق و دلبستگی آدمی به شعر
کوتاه ست چرا که شعر کوتاه شیوهای در خویش سخن گفتن و زمزمه کردن رازهای بزرگ ناخوداگاه آدمی ست .
رازهای بلندی که در کوتاه ترین دم و بازدم زیستن می دمند . روزنه ها و دریچه هایی هستند که از ناخوداگاه
آدمی تا دور دست های زندگی کشیده می شوند . فریاد بلندی هستند که با تمامی کوتاهی تا ژرفای جان جهان و زبان
پرتاب می شوند . لبخندها و غم های رازداری هستند که در زبان مهرو موم می شوند . زخم های استخوان سوزی
اند که به ناگهان سر باز می کنند و شاید نیز جرعه های شرابی که سرخوشی زایند . جرعه های شرابی که چکه
چکه از فشرده شدن انگورهای رسیده ی جان سراینده می چکند .
شعر کوتاه کوتاه شده ی شعر بلندی نیست که با کمی جابجایی بخواهیم آن را کوتاه کنیم و شعر کوتاه بنامیم
بلکه شعری ست که از بنیاد چنین زاده می شود ومحصول فشرده بودن و عمیق بودن جان و جهان سراینده است
.شعری ست که در پی آن است تا با پرهیز از زبان درازی خود را به عمیق ترین بخش های زبان و زندگی پرتاب
کند . در پی آن است تا زمان , جان و جهان را بفشرد و سپس جوهره ی این ها را در صیقل یافته ترین , تندرست ترین ,
باور پذیر ترین , کوتاه ترین و سرزنده ترین زبان به کام خواننده بچکاند . از این دیدگاه شعر کوتاه خطر کردن در
زبان است . راه رفتن روی لبه ی تیز و پرتگاه عمیقی ست که فرصت هر گونه اشتباه را از سراینده می گیرد ,
زیرا در شعر کوتاه سراینده فرصت اشتباه کردن ندارد و هر گونه اشتباهی در چینش واژگان , فضا سازی و عینیت
بخشیدن به تجربه های زندگی خسارت زا خواهد بود . شاید بتوان در شعربلند کاستی ها را جبران کرد اما این
فرصت هرگز در شعر کوتاه به سراینده داده نخواهد
شد
با بررسی و واکاوی نام های شعر در زبان های کهن , آشکارا به رازوارگی شعر در جهان باستان پی خواهیم
برد .
حتی شعر هایی که امروزه پژوهشگران آنان را شعرهای بلند می نامند , شعر های کوتاه ودنباله داری بوده اند که هرکدام
برای کارکرد خاصی سروده و سپس خوانده می شدند . به دیگر سخن یکی دیگر از مهم ترین ویژگی های شعر در
جهان باستان کارکرد آن بوده است . هر سروده ای افزون بر این که با آرزوها و خواهش های سراینده اش در پیوند
بوده است کارکرد نیایشی نیز داشته است . کارکردی که خوانندگانش هر روز آن ها را در مراسم خاصی با سازهای
خاصی در نیایشگاهای خویش زمزمه می کردند . شاید راز پیوند موسیقی و شعر نیز در همین باشد .
همانگونه که یادآور شدم شعر کوتاه در ایران پیشینه ی دور و درازی دارد . پیشینه ای که ریشه هایش را می توان
در دوردست ترین زینه های فرهنگ و ادبیات کهن ایران جست . نکته ای که به سادگی شاید نتوان آن را ندیده گرفت موضوع تاریخ شعر ایران است ,دریغا و دردا که بسیاری از پزوهشگران هنگام بررسی تاریخ ادبیات ایران ,
بجز زبان فارسی دری به بررسی شعر در زبانهای دیگری که در کنار زبان فارسی دری زیسته اند نمی پردازند .
به دیگر سخن , همان گونه که نمی توان تاریخ , اسطوره ها و زبان سرزمینی را تنها در یک زبان خلاصه کرد
, نیز نمی توان تاریخ و شناسنامه شعر را تنها در یک زبان جستجو کرد و پی گرفت . تاریخ شعر در سرزمین ما با
تاریخ زبان ها و اقوام دیگر ایران گره خورده است و جدا سازی اینها خسارت بسیار بزرگی به سرشت و سرنوشت
شعر ما خواهد زد و ما را از شناخت درست و نیز بهره گیری از توان ها و ظرفیت های فرهنگی ما بی بهره
خواهد کرد . برای نمونه سنت شعر ایران سرشار از قالب های کوتاهی ست که برخی از این قالب ها نه تنها توان
ملی شدن دارند بلکه توان آن را دارند تا فراتر از مرزهای ملی نیز مطرح شوند .
شعر کوتاه در ایران نام های زیادی دارد که برخی از این نام ها کهن هستند و برخی نو و تازه . برخی در شعر فارسی
دری سابقه دارند و برخی ندارند . بسیاری از شعرهای سانسکریتی , گاهانی , پهلوی , مانوی و بودایی شعرهای کهن
کوتاهی هستند که دریغا در ادبیات امروز ایران ندیده گرفته شده اند .
قالب شعر کوتاه رادر زبان کردی کرمانجی سه خشتی می نامند . در بلوچستان , لیکو و زهیروک . در شعر پشتو لندی .
درسیستان , سیتک , الوکه , بیت , بس و بیت , تران , کور , سه کایی و آیکه . در شعر امروز مازنی و گیلک هسه شع
ر و در شعر فارسی دری , بیت , دوبیتی و رباعی
برخی از این قالبها بسیار
کوتاهند و حتی کوتاه تر از کوتاه ترین شعری که ما امروز به نام هایکو می شناسیم . برای نمونه
زهیروک , لیکو , آیکه بسیار کوتاه تر از
هایکو هستند .
مهمترین و زنده ترین قالبی که از شعر پیش از اسلام و یا زبان پهلوی به ما رسیده است , پهلویات و خسروانی
هایست .
در شعر معاصر نیز نام های زیادی برای شعر کوتاه پیشنهاد شده است از جمله . طرح , آنک , پریسکه , شعر کوتاه نیمایی هایکو , سه گاهی , سه گانی , سه کایی و آیکه .ما از میان همه این نام ها , تنها به نام هایی که در پیوند با شعر
سه
مصرعی هستند , از سوی سرایندگانشان جدی
گرفته شده اند , بسنده می کنیم . جدی ترین نام ها برای شعرهای سه
مصرعی , خسروانی , نو خسروانی , سه خشتی , سه گاهی , سه گانی , سه کایی , هایکو و آیکه هستند . هرچند برخی
نام سه گونه , سه تایی , سه لختی , سه گویه , سه پاره و سه بندی را
نیز گاه بکار می برند. براستی راز این گونه
گونگی و سردرگمی ها در نام های شعر کوتاه معاصر چیست ؟
در یک دسته بندی ساده شعر کوتاه ایران را میتوان به شعر کوتاه سنتی , شعر کوتاه نیمایی و شعر کوتاه سپید بخش
بندی کرد . این نوشته بر آن است تا به بررسی , واکاوی و آسیبشناسی شعر کوتاه ایران بپردازد اما از آن جایی که
سخن به درازا میکشد در این بخش , تنها به شعر کوتاه سه مصرعی بسنده میکند و در بخشهای پسین تر به
بررسی و آسیبشناسی قالبهای دیگر شعر کوتاه معاصر میپردازد .
شعر سه مصرعی شعری ست که اگر گزافه نگویم در بیشتر زبان های زنده و مرده جهان سابقه داشته است و
چیز تازه ای نیست . اما آن چه تازه می نماید این است که ما می خواهیم کارکرد و زبانی تازه را در این قالب بدمیم
تا به آن شخصیت شناسنامه , جان , جهان و زبان تازهای بدهیم . شخصیتی که بتواند بخشی از بار زندگی و زبان امروز
ما را بدوش بکشد وچون رودخانه ای زاینده در کنار رودخانه های دیگر شعر های معاصر جاری باشد . بی تردید
پی و
ساختمان این قالب
, نخست بر سنت شعر کوتاه
ایران و دو دیگر بر سنت شعر نیمایی استوار است. ما مرز بین دیروز و
امروز و سنت و
مدرن هستیم . شعر ما پلی ست که یک سویش شور آغازین و دیرینه سال فرهنگ ماست و سوی دیگرش شعور به
بلوغ رسیده ی شعر ما . ما این دو را آگاهانه به هم پیوند زده ایم تا میوه تازهای را از این درخت ریشهدار بچینیم .
تلاش ما بر این است تا با بهره گیری از دیدگاهای نیمایوشیج در باره وزن , مصرع و قافیه , فرم , ساختمان و ریخت
دلخواه مستقلی را بیافرینیم و یا پیشنهاد بدهیم . فرم و مدل دلخواهی که افزون بر ریشه مندی مستقل , با کیفیت ,
توانمند و آفرینشگر باشد و دستکم توان ماندگاری و رقابت با قالبهای کوتاه دیگر ی چون دوبیتی , رباعی , خسروانی
و حتی قالبهای کوتاه شعر بی وزن را نیز داشته باشد و هنگام رویارویی با ساختمان جمله , دست و پا گیر نباشد
. بهره گیری از سنت شعر کهن دری و دیدگاهای نیما مثل آن است که ما ساختمانی را با مصالح شناخته شده , با فرمی
دلخواه , طراحی دلخواه و مهندسی دلخواه پی ریزی کنیم . شاید برخی از دوستان با سخنان من در باره پافشاری بر
روی ریشه داشتن زیر ساخت های شعر سه مصرعی در سنت شعر نیمایی همداستان نباشند اما دستکم من در آغاز و
بنیاد این شعر , همواره وامدار باورهای نیمایوشیج بوده و همچنان نیز هستم . افزون بر این اگر ما نتوانیم در باره ی
شکستن وزن , جابجایی هجا ها و نیز کوتاه و بلندی مصرع ها در شعر های سه مصرعی توضیحی جز باورهای
نیما بیاوریم دچار بحران بیهویتی میشویم و هرگز در شعر جدی ایران ,جدی گرفته نمیشویم . اگر بر این سخن
پافشاری کنیم که شعر ما دامه منطقی شعرهای سه
مصرعی گذشته , از جمله خسروانی , سه خشتی , آیکه و هایکو است , ناخواسته خود را در گروه قالبهای
ستنی انداخته ایم که این هرگز با سرشت
ساختمان رها و مواج , تغییر وزن , کوتاه بلندی مصرع ها و
جابجایی قافیه در شعر های سه مصرعی معاصر سازگار
نیست . از سویی نیز اگر نپذیریم که بخش مهمی از فلسفه وجودی این شعرهای سه مصرعی , ریشه در سنت شعر های
نیمایی دارند دچار خطایی فلسفی شدهایم که جبران ناپذیر است و در در نهایت نیز بخشی از شعر ما , به سرخور
دگی , چند دستگی , ولنگاری و بی بند و باری زبانی دچار میشود و سرنوشتی شبیه سرنوشت بسیاری از جریانات
فراموش شده ی ادبی مییابد . با افزون بر این که در زیر ساخت های این قالب از رودخانه شعر نیمایی بهره می
گیریم , بتوانیم آن را به عنوان قالبی مجزا برای آفرینش و بازسازی بخش هایی از زندگی و زبان بکار بندیم .قالبی
که توان های بسیار زیادی برای آفرینش و یورش بردن به پستوهای تو در توی زبان و زندگی را دارد و نیز ویزگی
های زیادی برای ماندگاری . این کار چون آن است که ما از وزن و قافیه برای آفرینش قالب هایی چون دوبیتی یا
رباعی و نیز غزل , قصیده و یا قطعه استفاده می کنیم . براستی تفاوت دوبیتی و رباعی در چیست ؟ و یا غزل ,
قصیده و قطعه ؟ دوبیتی در دو بیت بودن و وزن دار بودن و قافیه داشتن با رباعی مشترک است , یعنی در شکل
بیرونی اش , اما هیچ کس آنان را یک قالب نمی داند . یا تفاوت غزل , قصیده و قطعه حتی بسیار کمتر از دوبیتی
و رباعی ست اما باز هم ما هر سه را سه قالب جداگانه می دانیم . براستی راز این جدا سازیناخودآگاهانه ی ما در
چیست ؟ آیا ساده
انگارانه نیست که تنها نداشتن و نبودن یک قافیه راز و شخصیت سه قالب باشد ؟
به گمان بنده راز این تفاوت ها
در زبان , شخصیت و کارکرد این قالب
هاست .
از این دیدگاه هر قالبی زبان
, شخصیت و کارکردی دارد که مهم ترین و زیربنایی ترین عناصر سازنده و زندگی بخش قالب هایند . عناصری
که اگر نتوان به رازشان پی برد , نه می توان شعر پر ویژه ماندگاری در این قالب ها آفرید ؛ نه می توان به فهم
درستی از شخصیت راستین شان رسید و نه میتوان راز رازناکی زبانشان را دریافت . . کوتاه سخن آن که شعر
همواره پیوند شگفت و رازآلودی با قالب خویش دارد و هر قالبی زبان و شخصیتی دارد که تاثیر بسیار زیادی
در جزیی ترین عناصر درونی شعر دارند .
امروزه دسته بندی های زیادی در شعر کوتاه معاصر وجود دارد . دسته ها و گروههایی که هر کدام ساز و کار خویش
را دارند و و فضای باز جهان رایانه ای نیز این فرصت را به آنان می دهد تا سروده های خویش را نشر کنند . از یاد
نبریم که این میدان باز و گسترده , هم می تواند به سود شعر باشد و هم نباشد . هم زاینده باشد و هم خسارت زا و هم
کارا باشد و هم ناکار شاید اگر صادقانه بخواهیم به این فرصت های نشر بنگریم و به آسیب شناسی اش بپردازیم در
بخش های زیادی این جهان بی مرز هم زاینده و کارا بوده است و هم خسارت زا , زیرا در این جهان گسترده و
گل آلود یافتن سره از ناسره کمی دشوار شده است اما با تمامی این سخنان از سویی به سود شعر ناب , پر ویژه و
ریشه دار نیز بوده است چرا که خوانندگان در همین فضای گل الود به ارزش شعرهای خوب بیشتر پی خواهند برد .
شعر کوتاه معاصر ایران شعر جوانی ست . شعر جوانی که هنوز به بلوغ و پختگی نرسیده است و بایستی به آن
فرصت شکوفایی داد . به سخنی دیگر با توجه به حجم وسیع شعرهای نشر شده , تعداد شعرهای کوتاهی که
ویژگی های ماندگاری را داشته باشند اندکند . از این دیدگاه به گمان من شعر کوتاه ایران فاقد زبان و شخصیت ریشه داری
شده است که از سوی منتقدین شعر جدی گرفته شود
شعر کوتاه وزن دار معاصر ما فاقد اعتماد به نفس در برخورد با قالب های دیگر شعری ست و از آنجایی که فاقد
اعتماد به نفس است به حضوری تفننی در کنار شعرهای دیگر بسنده کرده است . همین نداشتن اعتماد به نفس در
برخورد با انواع دیگر شعر باعث شده است تا شخصیتی متزلزل , سست , کم جان و کم باوری پیدا کند تا جایی
که حتی شاعران و منتقدین جدی شعر نیمایی نیز یا وجودش را ندیده بگیرند , یا با سکوت از کنارش بگذرند و یا به
خوش و بش بی باور و بی پشتوانه ای بسنده کنند . ننوشتن نقد , معرفی نکردن این گونه شعرها در نشریات و
نپرداختن به چند و چون آن نشانه ای از باور نداشتنش می تواند باشد. آسیب دیگری که هر روز خسارتش
بیشتر می شود فرهنگ مرید و مرشدی و نگاه پدرسالارانه ایست که از دیر باز در شعر و فرهنگ ما بوده است و
بی تردید این سنت و فرهنگ نامرغوب , شعر کوتاه نیمایی ما را نیز آسیب پذیر کرده است , تا جایی که اگر با
این سنت و فرهنگ همسو و همداستان نباشی , اگر بهترین شعرها را هم سروده باشی , نه شعرت را نشر می کنند
و نه در نوشته ها و تذکره هایشان نامت را ذکر می کنند . آسیب دیگر شعر کوتاه سه مصرعی ویا شعر کوتاه نیمایی , سردرگمی در گزینش یک نام گیرا , تاثیر گذار , پر ویژه و همه گیری ست که بتواند مورد قبول شاعران شناخته
شده ای باشد که در روند شکل گیری و پختگی این قالب تاثیر گذار باشند . چرا که نام از مهم ترینبخش های یک
قالب است . نام دریچه و شناسنامه است . رازوارگی قالب در نامش نهفته است و نام هر قالبی سهم زیادی در جا
افتادگی و ماندگاری اش دارد . براستی آیا وجود نام
های زیادی برای قالب شعر سه مصرعی , نمی تواند
یکی از دلایل جدی نگرفتنش از سوی جدی ترین
شاعران نیمایی سرا باشد ؟برای
نمونه سه گاهی , سه خشتی , سه
گونه , سه گانی , سه تایی , سه کایی و... چنان که بارها دیده
ایم برخی نیز یا برای شوخی و یا از سر تفنن نام هایی
چون سه بیتی , سه رویه , سه لختی , سه پاره , سه پره , سه بندی را بکار می
برند و دردناک تر این که اگر نتوانیم به
فلسفه ی شعورمندی در این باره برسیم , بی تردید فردا شاهد نام
هایی چون چارگانه , چهار گانی چهار گویه , چهار
تایی, پنج گانی , شش گانی , هفت گانی , هشت گانی .. خواهیم بود و نیز شاید فردا
شاهد قالب سازی هایی بر اساس
تعداد اعداد ریاضی از سوی برخی فرصت
طلبان شویم که این داستان دستکم برای شعر و شاعران جدی
خسارت زا خواهد شد و ریشخند
آمیز
.
شاید زمان آن رسیده باشد که بدور از هر
گونه شورمنشی و من منشی از سرایندگان و بزرگان شعر
نیمایی و نیز
سرایندگانی که خواسته و یا ناخواسته و از عمد و یا غیر
عمد نام های دیگری را برای این قالب بکار می برند
خواهش کنیم تا به صورت مجازی چاره ای در این باره بیندیشند . بنده بدون هیچ گونه پیشداوری پیشقدم خواهم شد
و از دوستان دیگر نیز خواهش می کنم تا اگر دلبسته شعرند در همین نشریه شاعران نیمایی گرد هم بیایند و دیدگاه
خویش را بی پرده در این باره بنویسند . هراس من این است که اگر دیر چاره اندیشی کنیم و فریب فضای نابسمان
مجازی را بخوریم پس از آنکه تب و تاب و هیاهوها فرو نشست به سرنوشت برخی از قالبها و جریانات شعری چون جریان غزل پست مدرن دچارشویم . جریانی که اگر به هیاهو زدگی دچار نمی شد بی تردید می توانست
زاینده و کارا باشد .
پیشنهاد دیگر بنده این است که پس
از همسوشدن سرایندگان شعرهای سه مصرعی در باره نام و فلسفه وجودیاش
, جایزه ای سالانه را
برای بهترین شعرهای کوتاه نیمایی پی ریزی کنیم , تا هم مسیر ما از شعرهای کوتاه بی وزن
و قالب های دیگر جدا شود و هم به گونه ای بسیار جدیتر شعر کوتاه نیمایی را پی بگیریم .
بخش نخست نوشتهام را با پرسشی به پایان
میرسانم و در بخشهای پسین تر , این نوشته را با
کالبدشکافی و بررسی
سخنان برخی از شاعران شعر
کوتاه سه مصرعی و نیز معرفیشعرهای شان پی میگیرم .
چه ویژگی هایی شعر کوتاه سه مصرعی ما را از شعر نیمایی جدا می سازد ؟
1
خانه خلوت است
کوچه خلوت است
شهر خلوت است
در جهان کسی نفس نمی کشد
من چرا در انتظاراو نشستهام؟
☼
۲
سرباز،
در کیسه خواب خویش نشسته
و فکر میکند
به سیم خاردار خداوند
در مرز بیکرانهی آبی
و یک فرشتهسرباز
در برجک ستارهی قطبی.
☼
۳
باغ انار
در شعلههای شهوت خود می سوخت.
پاییز ساده لوح گمان می کرد:
کان بازتاب رنگی اندیشه های اوست.
☼
۴
کبوتر گفت با جفتش:
"چه گندمزار زیبایی!
بیا پایین"
هنوز آماده می شد تا فرود آید
که ناگه آسمان رمبید
جهان در آتش شلیک مردی سوخت.
☼
۵
اسکندرکبیر
در رختخواب خویش
از شعله های پارسه می سوخت
اما طبیب ساده گمان می کرد
اسکندر بزرگ کمی تب دارد
☼
6
یک پَر جوان
از گلوی خویش می کَنَد
قند را
با هزار بغض قورت می دهد
آب می خورد
دور دست های دور را نگاه می کند
و به سوی مسلخش روانه می شود.
هر سپیده دم کبوتر سپید.
۸۸/۲/۱۱
7
چون برق می روند
جت ها و عمرمن
و تو هنوز دیکته ی فرصت را
تمرین نکرده ای
12/6/89
8
گل در آیینه ی آب
محو خویش است و نمی داند
آب درحال گریز است از خویش
12/6/ 89
9
برکه خاموش است
باد می موید
پس امیدی هست
12/ 6/ 89
10
آسمان کوتاه است
باز باران در جنگل
زلف هایش را می شوید.
12/6/89
11
هر شب،
در ابتدای آفرینش دنیا
زلف دراز یک زن زیبا
از باد های خسته می آویزد
و از تمام روزنه های شهر
روی تمام هستی من می ریزد.
هر شب.
12
سفر فضایی
تقصیر من که نیست
باید حساب زلف تو را می کردم
باید برای گردن تو
یک بوسه ی بلند می آوردم
و عرض شانه های خودم را
با طول بازوان تو می سنجیدم
باید هزار کار دگر می کردم....
آرام باش
چیزی به روی ماه نمانده.
۷/۲/۸۷
13
وقتی که با منی،
دنیا به یک شکوفه ی گیلاس می ماند
وقتی که بی توام
ذهنم
رویای در کنار تو بودن را
می خواند.
27/7/87
14
وقتی مرا دوست داری
گل ها دهان تو را می ستایند
وقتی تو را دوست دارم
گل ها دل از جان من می ربایند
27/7/87
15
در جنگلی که توی هوا جاری است
یک بید مشک پیر
با آخرین شکوفه ی خود
از عطر خنده های تو می گوید
و مست می شود.
16
روزی،
مثل گلی
بر آستانه ی در
خواهی شکفت.
ومن همیشه لحظه های دلم را
خواهم شمرد
و من همیشه چشم به در
خواهم مرد.
30/2/85
17
منتظر می مانم
وصدای پایت را
از سکوتی جهان را پرکرده
می پرسم
12/ 6/89
از بوسه ی تو زنده شدم یک روز
با بوسه ی که شبی خواهم مرد؟
12/6/89
18
چه آتشی است
در گوشهی دهان تو ای یار
که بارش هزار سالهی باران هم
چون من
با شوق در میانهی آن می سوزد.
19
به دهان تو می اندیشم
و به آوازتو دلتنگم
به پیامی صامت یادم کن
۸۸/۲/۹
20
توی یک لیوان شیر
قهوه می ریزم
و عسل می افزایم
و کنار ماه
که به معشوقگی عادت دارد
رنگ رویت را می نوشم
۸۸/۲/۲۸
1-
در سَرم
هوای تو
بهار در دلم
به شکوفه نشست
*************************************
2
-سر تا سرِدستانت
تابوتِ عظیم عشق است
آغوشت را
باور ندارم
*********************************************
3
-به کمپِ فریاد
بِبر مرا
معتادِ سکوت شده ام
********************************************
4-
زنده ام هنوز
میانِ زخمی تازه
التیامی نیست
**************************************************
5-
در دلها
اردو زده است ابر
بغض را
باورکن
**************************************************
6-
تن
به جوخه تبر سپرد
درختِ تنهایی
که می خواست جنگل شود
**************************************************
7
-چشمانت
فانوس دریایی
دلِ شکسته
این زورق را ورق بزن
[آن کبوتری]
آن کبوتری که بال و پر زنان در اوج آسمان آرزو روانه است
چرخ میزند در ارتفاع بس رفیع اشتیاق
رهسپار دوردستهای بیکرانه است
بالهایش از سپیدهدم سپیدتر
پرکشیدنش هزاربار از نسیم نرمتر
آن کبوتر سپیدبال عاشق رهایی همیشگیست
بیرهایی او پرنده نیست
بیرهایی او، دریغ، زنده نیست.
□
[سرود دلنواز تو]
رها ز رنج میکند مرا نوای دلنشین
ساز تو
به اوج میبرد مرا، به دوردست اشتیاق
به شهر شعرهای ناسرودنی
به کوچهسار اشکهای نازدودنی
به آشیان رازهای سر به مهر ناگشودنی
پر از سرور میکند مرا سرود دلنواز
تو.
□
[پروانهها]
پروانهها ترانهی پروازند
آنان
با رقص بالهای سبکبار و نرم خود
افسون رازناک سرودن را
تفسیر میکنند.
□
[وقتی تو با منی]
وقتی تو با منی
آکنده است قلب من از بیکرانگی
خورشید با من است
دریا و آسمان و افقهای دوردست.
[یکی از همین روزها]
یکی از همین روزها سبز خواهد شد آواز خاکستریام
و بیدار خواهم شد از خواب کابوسناک سیاهی گردابمانند.
یکی از همین روزها میشوم غرق در روشنایی لبخندت، ای مایهی شادمانی
و در آن نگاه نوازندهات اوج خواهم گرفت
در آفاق بیانتهای رفاقت
به سوی بلندای تا بیکران آبی مهربانی.
□
[فکر میکنم]
به روزهای رفته فکر میکنم
به لحظههای طی شده
به رازهای فاش ناشده که در دلم نهفته ماندهاند
به شعرهای ناسروده، قصههای ناتمام
به حرفهای عاشقانهای که پشت لب نگفته ماندهاند.
□
[در قلب من]
در قلب من کبوتر مجروحیست
کز کرده گوشهای
شیدای پر گشودن و پرواز
در آسمان آبی آزادی
و بیقرار اوج گرفتن
در دوردست شادی.
□
[سرود رفاقت]
بخوان سرود رفاقت در این سرای فراقت
سکوت را بشکن
ببند در به روی تیرگی نومیدی
تو با ترانهی عشق
به سوی ساحت امّید رهگشامان باش
نوای روشن جانهای بینوامان باش.
□
[خانهات روشن]
از تو در شبهای قلبم بیشماران مشعل احساس تابان است
با تو روحم باغ گلهای شکوفان است
آه، ای سرچشمهی شادی جان من!
خانهات روشن.
□
[شاید شبی]
بنگر به دوردست
آن
مرغ را ببین که در آفاق آرزو
سرشار
شور و لذت اوج است
و
در هوای شادی آزادی
سرمست
از رهایی جان میکشد نفس
شاید
شبی گریخته باشد از
بنبست
یک قفس.
□
[آیا؟]
آیا در این شبی که پر است از سکوت سرد
با من کسی سرود رفاقت
سر میدهد؟
آیا در این دقایق تاریک تشنگی
جان من از ترانهی باران
سرشار میشود؟
□
[لحظههای عاشقی]
در تمام لحظههای عاشقی
من به نغمههای ساز عشق گوش دادهام
همسرای شور و شوق این دل همیشه بیقرار بودهام
با صدای او سرود دلنشین همدلی سرودهام
با نوای او به راه بینهایت رفاقت بدون چشمداشت پا نهادهام.
□
[گوش کن]
گوش کن، میشنوی؟
این صدای تپش قلب من است
که از آهنگ عطش سرشار است
و در آهنگ تمنایش رؤیای رهایی از تاریکیهاست
گوش کن، میشنوی؟
□
[وقتی]
وقتی به چشمهای تو من میکنم نگاه
احساس میکنم
خورشید در سیاهی شب غرق تابش است
در دوردستها
انگار از کرانهی شب میدمد پگاه.
□
[پروانهی احساس]
تو، ای پروانهی احساس
بکش پر در فضای سینهها نرم و سبکپرواز
برقص و جانمان را چشمهسار شادمانی کن
و قلب عاشقان را غرق در امواج سبز مهربانی کن.
□
[ایثار پروانه]
رهروی روزی پرسید از باد:
چه کسی معنی شبگردی یک شبپره را میفهمد؟
و به مفهوم تکاپوهای مورچهای آگاه است؟
چه کسی میداند
که چه ایثار پر از اخلاصی دارد یک پروانه؟
□
[یک خوشه انگور]
بیا تا بچینیم از تاک احساس یک خوشه انگور
و از آن شراب محبت بسازیم
نشینیم و با هم بنوشیم از ساغر دوستی می
و سرمست گردیم از حس دلبسته بودن
در آفاق پیوند آواز مستانهی مهربانی سرودن.
□
[سیب عشق]
عشق سیبیست که تا با دل و جانت، یارا
نزنی گاز آن را
مزهاش را نچشی
مست از طعم دلآویز و لذیذش نشوی...
□
[با نگاهت]
بیا با نگاهت
بیاموز قلب مرا درس امّیدواری
بیامیز در عمق آن عشق را با کرامت
و احساس را با خردمندی و هوشیاری
و دریای جان مرا لب به لب کن از امواج نرم و نوازشگر دوستداری
و آفاق دل را بیارای با اختران دلافروز یاری.
□
[من از سکوت خستهام]
من از سکوت خستهام
از این فضای بینوای بغض کرده دلشکستهام
مرا به ژرفنای قلب خود دهید راه، ای سرودهای دلگشا!
و از سر محبت و صفا
اجازهام دهید تا که با شما رفیقهای رهنما
شوم در این مسیر بیستارهی شبانه همنوا
□
[تو آن ستارهی همیشه روشنی]
تو آن ستارهی همیشه روشنی که آسمان ذهن ما پر از طلوع خاطرات یادمان تست
نگاه جاودانهات فروغ دلفروز شامگاه دیرپای و سختجان دوستان تست
و در صفای هر تبسمی که بر لبان ما نشسته است، بیگمان نشان تست
و قلب ما همیشه زنده و تپنده از نوای دلنواز قلب مهربان تست
سرای قلب ما همیشه آشیان تست.
□
[چشمان تو]
چشمان تو دریای من بودند
چشمان تو تنهاییام را غرق خود کردند
چشمان تو با خود مرا بردند تا آفاق بیپایان رؤیاها
چشمان تو بیرون کشیدندم ز کابوس جداییها
چشمان تو همراهیام کردند در طول سفر از قعر شب تا دوردست روشن فردا
چشمان تو معنای من بودند.