سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

طوفان کبود/ زنده یاد علی حاجی حسینی روغنی (آژنگ)

 

 

 

وقت غروب

ایوان کبود و طوفانی است.

فانوس سقف ایوان

این چلچراغ کهنه من

این چلچراغ چوبی، می لرزد

وز هفت طیف روشن رنگارنگ

قوس قزح به پهنه دفتر می افکند.

استاده ام در ایوان

بر شانه ام ردای حماسه

بر سینه ام مدال تغزّل

در گیر و دار شورش شیرین ابر

فریاد می زنم

قصیده می گویم :

هان ای ستاره ای که دو چشمت سوی من است

تو چشم کهکشانی و چشم تو روشن است

از بین ابرها تو چسان رخنه جسته ای ؟

کاین گونه می درخشی و چشمت سوی من است

چشمانت لرزه افکن و نازت شراره خیز

آشوب در صدایت و در چنگت  ارغن  است

در چنگت ارغن است!

در آسمان طوفان

چشمان سرخپوش من آزاد

تا دور دست می گردد

شمشیر سبز صاعقه

از قلّه های ابر برون می جهد

آتش به فرق بحر معلّق می افکند

بحری که مثل کوه

نستوه و پر شکوه.

در دستهای من

شمعی شکفته است چو لاله

و اشکهای سرخ حماسه

در چشم من پیاله پیاله

ما بین رعد و برق

فریاد می زنم

قصیده می گویم :

ای ابر تیز پَر تو و فریاد گریه ها

ای چشم پُر سَهَر من و امداد گریه ها

دشت پلشت ِوحشت دیوان نحس حرص

بسپرده ام به توسن آزادگریه ها

از بیستونِ بغض که تلخ است در گلو

شیرین همی تراشد ، فرهاد گریه ها

فرهادِ گریه ها!

ایوان

گویی درست آینه ای پیش آسمان

توفنده و کبود است

در عین حال

یک تکّه ز آسمان

گیرا و سورمه ای است.

آنگه تو گو در آینه می بینم

مرّیخ را معاینه می بینم

در شور و در شَغَب

با خوش ترین اشاره

چشمیش سوی زهره و چشمیش سوی شب.

می بینم

دیگر شب و غروب

آغوش واگشودن آغاز کرده اند

اینک بساط بوسه وری باز کرده اند

فانوس سقف ایوان ، می رقصد

من روی پلّه های حیاط

از بس تگرگ وحشی لغزنده

می لغزم و دوباره کف سرد نرده را

در چنگ می فشارم

می ایستم

انگشت سوی ابر فرا برده

ناخن به خون چون و چرا برده

آژنگ بر جبین و به آهنگ آتشین

فریاد میزنم

قصیده می گویم :

ای ابر نعره زن تو مگر چون من عاشقی ؟

ای همصدا مگر تو هم آتش تن عاشقی ؟

هیهای گریه تو بلند است ، گریه کن !

اینسان گمان برم که تو هم چون من عاشقی

همچون غروب ، سرخی و همچون ستاره ، سبز

شیرین ، شگفت ، وحشی ، چون سوسن عاشقی

چون سوسن عاشقی !

وز پنجه های من ، ز سر انگشتهای من

بارانِ سبزِ صاعقه می ریزد.

آنگاه

شب می رسد

باران به گیر و دار ، چنانچون بود ؛

چشمان من چنان دو شقایق

یا روی موج سرخ ، دو قایق

من ، بی شکیب و گرم و خروشان

در هر شکوه پرور ، طوفان

استاده ام در ایوان

ایوان ، کبود ، آینه ای چون که ز آسمان

فریاد می زنم

قصیده می گویم !

                                                                 کرج/1367

 

شاعرانِ روابط عمومی و روابط عمومی شاعران /نوشته : زنده یاد علی حاجی حسینی روغنی ( آژنگ )

صفحات نشـریات ادبی و غیر ادبی امروز از اطلاعـات گرفته تا شکار و طبیعت و از حوادث گرفته تا کار و کارگر بی تردید برای آیندگان تاریخ منظم و مدوّن کرونولوژیک به شمار می آید و طبیعتاً بخش مهمی از تاریخ ادبیات را تشکیل می دهد. یعنی صد یا سیصد یا هفتصد سال بعد، یک تدوینگر تاریخ ادبیات به عنوان مثـال دوره های روزنامه سلامِ این روزها و این سالهـا را ورق می زند ، با کمک کامپیوترشـاعران را شمـاره و کد گذاری می کند ،شعرها را می سنجد ، شعرای متوسط و بد را کنار می گذارد و از شعر شعـرای خوب، حتی اگر دو یا پنج شعر سروده باشند استفاده می کند . به این ترتیب افرادی که مجموعه شعـرمجـزا هم ندارند این دلخوشی را دارند که صدایشان باقی می ماند و گم نمی شود. این گوی و این میدان؛حالا اگر حرفی دارند بزنند تا نه تنها امروزیان که فردائیانِ تاریخ نیز آن را بشنوند و باور کنند و به نقد گیرند.

این یک سوی قضیـه است. اما این تاریخ کرونولوژیک را چه کسانی می نویسند؟مسـلم است که دست اندر کاران مطبوعات و ارباب جراید. و بخش ادبی آن را؟(غالبـاً) شعـرای معروفتر یا نیمه معروف؛(و به کسی بر نخورد) غالباً به همراه نوعی دسته بندی و باندبازی.

البته این وضعیت در تاریخ نویسی مورخان قدیمی هم بوده و مثلاً مورّخ سنجر در دودمان سلجوقیان واقعه قلعه هزار اسپ را همانطور نقل نمی کرده که مورّخ اتسز در دودمان خوارزمشاهیان؛و بر مورّخ امروز واجب است که سره را از ناسره تمییزدهد.اما آیا در این لحظات و ساعات حتی نمی توان پنـدی داد و باید بیکار نشسـت؟

به نظر من «خو پذیر است نفس انسانی».و چون میل به کمـال در فطرتش نهفته است ، لااقل پنـد و نصیحت   می تواند شلاقی بر گُرده وجدان خواب رفته گروهی باشد که همه چیز را از دریچه تنگ خودبینی می بینند.بنده کمترین امروز هشـدار می دهم که کار ارباب جراید نباید در حدی سـرسـری و روزمره و صفحـه پرکن باشد.مسلم است آنها هم دچار مشکلاتی هستند و بهانه هایی (مقبول و غیر مقبول ) دارند، اما مثلاً درباره شعر – که بحث اصـلی من درباره آن است.- چه کسی مسئول این همه شعر ناپخته و زشت است که از شعـرای نامدار و بی نام و استخواندار و بی استخـوان معاصر چپ اندر راست و چمن در قیـچی صفحـات تاریخ را پُر می کند؟ آیندگان به ما نخواهند خندید که مگر ملتی بزرگ و نیرومند ، اینقدر بیکار داشته است؟ ویژه چند کلمه را بدون هیچ نظم و آهنگی زیر هم نوشتن و دهن کجی کردن به کار منظم و قانونمندِ استـاد بزرگ یوش  و پدر شعر نوین فارسی چه عمل ظالمانه ای است. به چنین کسانی باید گفت : اگر فردا را هم باور ندارید و از این ستون به آن ستون را فرج می دانید ، آیا از دیروز خجـالت نمی کشید و نمی دانید نیمـا خود از عملکرد گروهی از شاعرانِ پیروِ خود، دلِ خونی داشت؟ آیا شما هم دوست دارید بین همـان گروه جا باز کنید؟ نفرین نیما باید گریبان چند نفر را بگیرد؟

در کمال تأسف اینجا روابط عمومی است که کار می کند. شـاعرانِ روابط عمومی یعنی شاعرانی که از نظر مایه شاعری کم یا متوسط مایه دارند، اما اصول برخورد مُتمدنانه (!) رادر کلاسهای نرفته و با درسهای نگفته گروه سازی و باند بازی خوب آموخته اند. این شعرا تاریخ ادبیات را دچار مشکل کرده اند. اینها «مِعر»های خود را به زورِ نامه پرانی و تلفن و تملق، به زور سلام و علیک، به زور مهمانی دادن، به زور روابط مـرید و مرادی، به زور عکس چاپ کردن و شرح حال نوشتن ، به زور نقدِکوپنی و نقد نسیه، نقـد صومـعه دارانِ بی عیار،نقد بی سوادانه چاپ می کنند (و در واقع می چاپند ).و ناگاه این طفل یک شبه ره صدساله می رود ولی این راه نه راهی است که شعر حافظ به بنگاله طی کرد که راهی به خیال آبادِ فریب  است. فریبی برای خود و اجتماع و فردای تاریخ که از آن قلم زدیم.

خودمانیم حالا این مِعرهای مطبوعات جای یک «مهتاب» نیما را پر می کنند؟ این معرها صدتا صدتا هم که قطار شوند به جای یک «آنگاه پس از تندر»، یک «دیدار در شب»، یک «پیامی در راه»، یک «کوچه» یا یک« ای وای مادرم» به ترتیب از اخوان،فروغ،سپهری،مشیری و شهریار تکیه توانند زد؟                     تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف /مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی.

اسباب بزرگی این معرها اسباب بازی است.با هیچ منطقی، با هیچ بوطیقایی، با هیچ دوز و کلکی بعضی نوشته های احمدشاملو شعر نیست تا چه رسد به ریز و درشت و خُرد و کلان بازماندگان و دست پروردگان او ، و کسانی که افتخار می کنند اگر کسی پیرامون ایشان «اِدیت»شان کرده باشد! بدتر از همه اینگونه شعر آشکارا دهن کجی به بانی بزرگ شعر نو و زحمتکش نامدار یوش است.

شعر این مملکت مسعود سعدها دیده است که حتی بیست سال زندان انفرادی روحیه شان در شاعری را نکُشت و بر قلعه ای در کوهساری بلند بر خاکستر اجاق خویش با سر انگشت خود اشعارشان را می نوشتند تا یادشان نرود و می سرودند :

ای محنت ار نه کوه شـدی سـاعتی بـرو/ ای دولـت ار نه باد شـدی لحظه ای بپـای

ای اژدهای چـرخ دلـم بیشـتر بخـود/ وی آسیــای چـرخ تنـم بیشتـر بسـای

ای تن جزع مکن که مجازی است این جهان/وی دل غمین مشوکه سپنجی است این سرای

گر عزّ و ملک خواهی اندر جهان مدار/ جـز صبر و جـز قناعت دستور و رهنمای…الخ

هنوز که هنوز است آوای دو رِندِ بزرگ شیراز جان می بخشد؛هنوز که هنوز است ترنّم «اندک اندک جمع مستان می رسند» دل می برد. زبانی با این عظمت را ،چرا شعرای روابط عمومی تا حد چیرچین فهم ودید و  ادراک ناقص  خود دیده اند؟ زبانی که ادبیاتش به اعتراف دوست و دشمن بین زبانهای ملل گوناگون اگر اوّل نباشد بین اوّل تا پنجم است.

این روزها مُد است که از شاعری به نام «بیدل دهلوی» (عظیم آبادی) خیلی تعریف شود. باید گفت: همان بیدل اگر چه شاعر متوسطی هم باشد به تمام کارهایِ رنگی آقایان و خانم ها می ارزد. همان صائب ، اگر چه در ترازوی نقد آذر (بیگدلی) میرزایی بیش نباشد ، جهانی پر رنگ و بوست. چه جای سخن از فردوسی است ؟ چه جای سخن از خاقانی و نظامی است؟ در همین سده نیز ما شهریار ملک سخن را داشتیم و داریم زیرا مرگ ادبی او فرا نمی رسد؛ او فقط قالب تهی کرده است؛ و سفـر کرده است. اما این خانم ها و آقایان سالهـاست وَرپریده اند و خودشان خبر ندارند.

سخن را با ابیاتی از رند شیراز خاتمه می دهم؛ مقاله من هنجاری است بر راه و هشداری است طالبان آن را .من می نویسم که آیندگان بدانند که ما می دانیم که کارهـایی که در بعضی از مطبوعـات انجـام می شود از چه آبشخورهایی آب می خورد ؛ چه کنیم که دست ما کوتاه و خرما بر نخیل است؛ اینقدر هست که بانگ جرسی می آید و اینقدر هست که آوایی به اعتراض بلند می شود که اگر در پنج نفر یا پنجـاه نفر یا پانصـد نفر در سراسر این خاک پهناور و شاعر خیز تأثیر کند اَجر خود را یافته است. باری حافظ فرمود:

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای/که بر من و تو دَرِ اختیـار نگشـاده است

نشان عهد و وفا نیست در تبسّم گل/بنـال بلبـل بیـدل که جـای فریاد است

حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ/قبول خاطر و لطف سخن خداداد است

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پاورقی: ظریفی می گفت نام این شعر را مبر (ای وای مادرم شهریار را) که مقاله ات را جدی نمی گیرند. گفتم چنین کسانی که به این سرعت (به غلط و درستش کاری نداریم) قضاوت کنند همان بهتر که آدم راجدی نگیرند! به هر حال هر صاحب قلمی پرستیژی دارد که باید آن را حفظ کند!و پرستیـژ ما هم نام بردن از «ای وای مادرم» به عنوان یکی از اشعار نیمایی عالی است!ما که از شعرای روابط عمومی درس نمی گیریم و نگرفته ایم!      

 

 

دو شعر/محمد علی شاکری یکتا



**

زیر نور ستاره های غریب

باد پیچیده بردرخت چنار

پیچک از خواب خوش پریده

  گذشت

عطر شب بوی پیر

برده قرار.           

 

گفتم امشب نمی زند باران

قلبم از خشکی زمانه گرفت

قطره ای عشق از هوا نچکید

آتش ِ جان من زبانه گرفت

دل پر از شعله

                   لب چو خاکستر.

.

 

همچنان  صخره  از  شکیبایی

ضربه نوش ِ سکوت و تنهایی.

 

گفتم امشب نمی برد خوابم

شب چو جادوی پیر

                   بیمار است.

 

آمد از متن آب های زلال

او که از رنگ تیره بیزار است

مژه زد.

روی روشن اش تابید

دیده اش بازتاب دریا شد

موج در موج  

              تن به شب سایید.

دلک نازکش چه هشیار است!

رو به سوی شفق نگاهی کرد

گفت : چشم سپیده بیدار است.

 

اول خرداد ماه 1394

 

 

 

 

ترانه

***

پیش پای تو باران

زد به باغ بیداران.

بوی ناب روئیدن

آمد از سپیداران.

 

پیش پای تو کوهی

ذرّه ذرّه برفش را

هدیه داد و در قلبش

چشمه زاد و جوباران.

 

پیش پای تو دریا

مست بود و می خندید

زورقی سفر می کرد

 در تلاطم ِتوفان.

 

پای اسب رهواری

راهوارگی می کرد

جلگه عشق می بازید

با تن چمن زاران.

 

بیشه دست و رو می شست

پیش روی گندم زار

بذر تازه می پاشید

دست خسته ی دهقان.

 

پیش پای تو افتاد

اتفاق ِ روییدن

دانه ای غزل گویان

زیر خاک یک گلدان

 

پیش پای تو شهری

خفته بود و دنیایی

کوچه ها ی ناهمرنگ

خانه های نا همخوان.

 

پیش پای تو کم بود

بشکند در آئینه

نقش من سراسیمه

سایه ی تو سرگردان.

 

گفتم و در این تاریک

از افق صدا آمد

چشم عشق روشن باد!

پیش آینه داران.

 


 25خرداد ماه94

سه غزل/سعید سلطانی طارمی



بر آن سرم که در آیینه ها رهات کنم

به بینهایت تصویر ها صدات کنم

ز کنج پنجره ی شیشه های کور و کدر

در آن زلال شکوفندگی نگات کنم

به زلف های درازت سری زنم آزاد

که از اسارت زنجیر ها رهات کنم

چو بوی یوسفی، از پیرهن شوی پیدا

به جاست کز همه ی جامه ها جدات کنم

در آن اطاق که از ننگ و نام خویش رهاست

به هوش باشی اگر با تو آشنات کنم

کجا نشسته ای ای آرزوی آینه ها!

بیا بیا که در آغوش خویش جات کنم

در این زمانه که یاران وفا نمی دانند

هزار بار بمیرم که با وفات کنم

 

.....

 

ای راز مگو گوش دو عالم نشنیدت

در آینه خندیدی و آیینه ندیدت

رویای صدا در دل امواج سکوتی

در پرده ی هر گوشی و گوشی نشنیدت

نقاشی آن نقش ز نقاش نهانی

کز رنگ رها بودی و بی رنگ کشیدت

ای بوی برون از نفس باغچه و باد

در جیب سحر بودی و خورشید دمیدت

زیبایی محضی که خداوند شبی مست

در کوی نیاز آمد و از ناز خریدت

دستی است که فریاد زند دیدم و چیدم

نارنج منی هیچکس از شاخه نچیدت

 

....

 

تا به پایان می رسم از لطف می‌آغازدم 
باز در دام بلای عشق می‌اندازدم 
 
چند و چون و رمز و رازم را نمی‌گوید به کس 
نرد او هستم که با خود روز و شب می‌بازدم 
 
در سرای قهر و لطفش از تهی سرشار و مست 
جام خیامم که می‌اندازد و می‌سازدم. 

بر خط این دایره، ای پرسش پیرانه‌سر! 
اسب ریل کوکی‌ام، طفل زمان می‌تازدم 

ناز دارد یار و بازی‌ها، نهان و آشکار  
با نیاز و حسرت و اوهام می‌انبازدم 
 
ای شبِ ‌خودجاودان‌انگار! خوش می‌خواب، من   
پرچم صبحم که بر بام تو می‌افرازدم 
                             تیرماه 1393  
 

 نظر دهید

درنگی بر یک ترانه/فاطمه جهان بار نژاد

به تقدس هیچ اسم اقتدا نخواهد کرد دلم جز نام کبیر تو ...
با احترام و فروتنی به اولین حرف خدا
مادر

ترانه‌ای از:  والایار علیزاده

با احترام به «میم» مادر و «قاف» آن چشم‌های قهوه‌ای که بهانه ی خوبی است برای این حوصله نویس دلتنگ که اعجاز نهم اوست، این کهن کیمیای کلمات که از کویر خشک گلو تا لب‌های ترک‌خورده شاعر، راه را به یاد آمده است.
"مادر" عنوان یکی از دل سروده‌های والایار علیزاده است. هنرمندی ترانه سرا که در منشور ادراک‌ موسیقی، با ثبت آلبوم "فصل حقیر" در پرونده‌‌ی هنری خود و همچنین با تک آهنگ‌‌هایی ناب همچون: مادر، بازی، جاده، آبی نپوش، بارون عیدی، گل آویشن، بی تو ، خسته و خونه ی خیالی از جمله شنیدنی ترین آثار پاپ را طی این چند سال اخیر داشته است. آنهم فارغ از هیاهوی بازار پررنگ و لعاب این روزهای موسیقی...
صدای پر حجم و گیرا، اجرای پر احساس و تبحر در ساخت ملودی‌های آرام و دلنشین از جمله ویژگی‌های بارز وی می‌باشد.
وی علاوه بر ترانه سرایی و خوانندگی‌، آهنگساز و نوازنده گیتار بوده و برای موسیقی‌اش ارزش قائل است‌. موسیقی را دوست دارد و سعی دارد که روح خودش را وارد کالبد کارهایش کند .
این خواننده و موزیسین پاپ با برگزاری کلاس‌های آموزش گیتار برای بزرگسالان و تئوری موسیقی و آواز برای کودکان توانسته الگوی مؤثری برای شاگردان خردسالش باشد و از طریق آموزه‌های خود، ظرفیت‌های بالقوه‌ بی‌شماری را پرورش دهد.
..
و حال درنگی بر ترانه ی مادر :
واژه ‌ویژه و مقدس مادر- این‌ راح‌ روح‌، این‌ فتـح‌ فتوح- این یگانه ‌‌ترین عصاره فداکاری و اسطوره عشق که با همه لطف و نازکی‌هایش، بار هستی به شانه‌ها دارد، از دیر باز مورد اقبال و ستایش شاعران زیادی چون: سعدی، ایرج میرزا، استاد شهریار، پروین اعتصامی، عبدالعلی نگارنده، مهدی سهیلی، یحیی دولت آبادی و ... قرار گرفته است.
در این میان، والایار‌، هنرمندی درد کشیده‌‌‌ و عشق‌ آزموده که‌ سال‌هاست با ترانه و گیتار عشق‌ورزی می‌کند، ترانه‌ای گران سنگ و ارجمند به نام «مادر» در پرونده هنری خود دارد که با بیان ساده‌ و گیرا ، بازتاب مادر را بـا عشق‌ و اشتیـاقـی‌ سوزان‌ بیان نموده است.
قطعه ی ادبی"‌ مادر‌" سرآغاز این دلتنگی ها بوده که با مضمونی سرشار از دلتنگی و ترس همراه با ساده‌ترین شیوه‌ بیانی شروع می‌شود، از نظر درون‌مایه احساسی بسیار غنی می‌باشد و شاعر با وسعت اعتقاد خود به اصالت نگاه مادر، افق دید، زبان، لحن و زیربنای ساختار اثرش را پایه‌ریزی نموده و دلتنگی‌ درونی‌اش را  به نحوی قریب «شعورانگیز» و «شورانگیز» مرور می‌کند و عبور می‌کند از ماورای نقطه، کلمه و جمله تا یلداترین بوسه کوتاه‌ را در رثای مادر زمزمه ‌کند و بهترین یاورش یعنی مادر را در واژه واژه ی دلتنگش جای دهد.
این ترانه در واقع گفتگویی با مادر است با رویکردی نوستالژیک از فراق مادر که به نوعی نیمه ی گم شده شاعر بود و چراغ به دستش داد تا در تاریکی مطلق در بیتوته ی زندگی و دلنشانی، سراغ از کسی بگیرد که هرگز به کشتن چراغش برنمی‌خیزد.
در واقع، مادر همان کهن الگوی آنیما یا مادینه جان شاعر است که عفت اشراق بر دوش او می‌ریزد و از ابتدای آفرینش، اسرار ازل بوده، واسطه‌ای که شاعر را از هفت پرده ی عشق درآورده تا با تمام لهجه و پوشش کلمات روشن و روان، روحش را به فوارگی انار بکشاند. تا جایی که می‌توان اذعان داشت "‌ مادر" بعد از ترانه ی "گل آویشن" همچون گوهری در دل ترانه‌هایش می‌درخشد و همچون شناسه‌ای در بافت آهنگ‌هایش شنیده می‌شود. که با نگاهی ارگانیک و دیالکتیک، تمهیدات شاعرانه‌ و حس خود و دنیایش را با مونولوگهای درونی و فضای ذهنی به تصویر می‌‌کشد .
بحث در مورد ترانه های والایار، خود لازمه ی یک تحلیل جداگانه است که در این جا با توجه به آنکه قرار است تحلیل من بر مبنای کلی گویی گذاشته شود، وارد جزئیات آن نمی‌شوم.
زبان روایت با درون مایه کار مطابقت دارد، شیوه روایت یک دست بوده و اگر تأملی در مطلع کار داشته باشیم مشاهده می‌شود که تم اصلی کار در همان ابتدا به موجزترین حالت ممکن ارائه می‌شود آنهم با استفاده از تعابیر و اصطلاحات آشنا با گوش مخاطب. از مادر می‌گوید که نیت دست‌‌های زلالش، او را به آبی‌ترین سیب‌‌ها ناف می‌برید در سفری ناتمام به آن سوی آبی‌ها، در ابتدای هر متن، بغض گونه‌ی خیس‌اش، لهجه ی غلیظ دریا به خود می‌گیرد و به وضوح کلمات محض نشان می‌دهد وضوی باران را در ژرف ساخت ساحت مقدس مادر که برایش نمونه ی پاک و مصفای آرامش درونی بود و دلتنگی‌های خود را با یادآوری او مرور می‌کند و ضمن ایجاد نوستالژی و دریافت معنای اولیه، تداعی معنای بعدی را بیان نموده و برای صحه گذاشتن به کلام خود، با حضور باور عامیانه‌ای چون لالایی، علاوه بر صمیمیت صور خیال به نوعی زیباشناسی می‌رسد. و همان طور که می‌دانیم لالایی، در فرهنگ عامه و همچنین در موسیقی پاپ (Pop music) که در اصل به معنی موسیقی  عامه‌پسند (popular) بوده است؛ فصل وسیعی را به خود اختصاص داده و ما در همین قطعه ی آغازین با این مؤلفه‌ روبه‌رو می‌شویم‌:
بخون باز لالایی واسه چشای تارم
حالا بدون تو که دلخوشی ندارم
سادگی زبان و تناسب معنایی با دیگر بندهای ترانه نکاتی هستند که این بند را در عین سادگی دلنشین می‌سازند.
زبان صاف و ساده و بی پیرایه، بی بازی های زائد زبانی، مخاطب را به متن فرا می‌خواند.
ترانه در بند « نازنین مادرم کو ... » که انتخابش به عنوان بند تکرار ترانه، هوشمندانه و دلنشین بوده است، اوج می‌گیرد و مخاطب گویی به نوعی با تجاهل العارف مواجه می‌شود که جهان و حتی حواس او را در بر گرفته است با این حال سعی می‌کند همان زبان روان و ساده را حفظ کند هم با افزایش عاطفه ی کار، مخاطب را به محوریت اثر نزدیک کند:
نازنین مادرم کو همیشه یاورم کو
دلم هواشو کرده امید آخرم کو
..
و در این بیت :
شدم رفیق غم شدم یه مرد تنها
سراغتو میگیرم از ستاره شبها
«مرد تنها» حس غربت و تنهایی را به خوبی به شنونده القا می‌کند. ضمن دارا بودن صنعت ایهام، که هنری‌ترین آرایه ی معنوی است. «مرد تنها» نام ترانه‌ای است از شهیار قنبری که شاعر اوج تنهایی خود را به طور صریح و مستقیم با استفاده از این ترکیب ارائه می‌دهد و در مصرع بعدی با گرفتن سراغ مادر از ستاره در شب‌ها ، وارد مرز مطلقی می‌گردد که در فراسوی آن زندگی متوقف می‌شود.
و در پایان دوباره با رسیدن به ترجیع بند ترانه، فضا می‌چرخد و از نو غمنامه شاعر آغاز می‌شود. یک پایان ناتمام و آغاز ناگهان آنجا که ظرفیت زبان شاعرانه‌  لبالب پُر از بوی بنفشه و طعم نازک دلتنگی خواهد شد.

..
در پایان، بایستی اذعان داشت که والایار قبل از آنکه موزیسین یا خواننده باشد یک شاعر است با مختصات و دغدغه‌هایی از جنس امروز که با ترانه‌هایش ثابت کرده در حال پویش و زایش است و با توانایی منحصر به فردش در صدا و آگاهی کافی از موسیقی و ترانه، پس از چند سال وقفه، باید منتظر ماند تا او آلبومی تازه ارائه دهد و آنوقت می‌توان با بررسی صحیح تر جایگاه او را در موسیقی پاپ ارزیابی نمود.

فاطمه جهانبازنژاد / قائم‌شهر / تابستان 94