در زلف به خون نشسته تابی دگر است
رخسار سپیده را نقابی دگرست
عالم نشود تهی ز سرچشمه ی نور
در مشرق نیزه افتابی دگرست
تندیس سحر ز طاق افلاک افتاد
در سینه ی خاک تشنگی چاک افتاد
زنگار عطش گرفت آئینه ی اب
تا پیکر آفتاب در خاک افتاد
مکرر گفته می شود و از سوی مخالفان و
گاهی موافقان دل به دوجای شعر نیمایی بر آن پایفشرده میشود که : شاعران نیمایی
نیما را نفهمیدند. هیچیک از شاعران نیمایی به نیما نزدیک نشدند. تنها شاعر نیمایی،
خود نیماست.
این
ادعا ها داستانهایی قدیمی هستند و بر نظریهای کهن تر از خود نیما اتکا دارند که
معتقد است برای رد نظریهای، بدعتی، دینی، واضع را تقدیس کنید تا بشود موضوع را منتفی
کرد. نظریه را تقدیس کنید تا بشود پیروانش را به نافهمی و نادانی متهم کرد. و
به این ترتیب واضع و نظریه را میشود زراندود کرد و گذاشت روی تاقچه و حربهی تجهیل
و تکفیر در دست به نگهبانی آن همت گماشت.
آیا
ممکن است مخالفان یک فکر یا روش یا ساختار همان مدافعان آن باشند؟ آیا ممکن است با
رد و طرد پیروان یک نظریه یا روش یا مکتب، مروج و مدافع آن بود؟
پاسخ
این پرسشها معلوم است. اما پرسشهای اصلی در واقع اینهاست که: ممکن است بین نظر
و عمل تفاوت باشد؟ بله. ممکن است بین پیروان یک نظریه و روش و مکتب در فهم و اجرای
آن اختلاف باشد؟ بله. ممکن است بین آنچه که نظریه پرداز میگوید و آنچه که تک تک
پیروان تفسیر و عمل میکنند تفاوت باشد؟ بله. آیا این تفاوتها مبنای درستی است
برای تجهیل و تکفیر پیروان یک نظریه یا مکتب یا روش؟ شاید پاسخ این پرسش تنها گزارهای
باشد که در جزمیت و قطعیت بتواند با گزارهی «همه چیز نسبی است» رقابت کند.
بیایید
جملهی النظافت من الایمان را مورد توجه قرار دهیم. آنچه مسلم است، این است که همه
معتقدند باید نظیف بود. ولی آیا نظیف بودن از نظر معتقدان و پیروان آن حدود واحدی
دارد؟ آیا ممکن است در هر شرایطی در چارچوب آن حدود جازم آن را به کار بست؟ آیا
نمیتوان خارج از تاریخ و جغرافیا ایستاد و گفت مسلمانان آنچنان که اسلام توصیه میکند
این حدیث را درک نکردهاند؟ اگر کسی با تکیه بر این حدیث مسلمانی را که پاهایش بو
میدهد یا دندانهایش زرد است یا لباسش چرک و مندرس است از دایرهی مسلمانی براند
حق خواهد داشت؟
بیتردید
ممکنات و محالات که متکی بر شرایط اقتصادی ، اجتماعی ،تاریخی ، جغرافیایی است در
کیفیت عمل به آن مؤثر خواهند بود. از این جهت هر مسلمانی در دایرهی ممکنات مادی و
ذهنی خود آن را به کار خواهد بست و محدودیت افراد در عمل به آن، آنان را از دایرهی
مسلمانی طرد نخواهد کرد.
میخواهم
بگویم که تفاوت ذهن و عین، نظر و عمل از کجا ناشی میشود. ذهن امری کلی صادر میکند
و ممکنات و محالاتی که ناشی از واقعیت بیرونی است در آن لحاظ نمیشود. ذهن
میگوید النظافت من الایمان. در این جمله کیفیت فهم و اجرای آن مثلا در کویر و لب
کارون لحاظ نشده. بدیهیست که فهم کویرنشین از نظافت اگر هم با لب کارون نشین یکی
باشد عمل آنان به این توصیه یا فرمان به تبعیت ممکنات متفاوت خواهد بود.
در
بارهی نظرها و نظریههای نیما یوشیج هم چنین است. اما کار مخالفان در جمع عوام
یادآور
نوشتن
و کشیدن مار است.
اما
آنچه را که نیما یوشیج انجام داد دست کم در دو عرصه میتوان بررسی کرد.
الف:
نوآوری در قالب یا صورت بیرونی شعر فارسی. کار نیما در این عرصه در واقع افزودن
قالبی به قالبهای شعر فارسی است. در قالبی که نیما ابداع و ارائه کرد
– گرچه
نشانههای آشکاری هست در این که دیگرانی هم پیش از او به آن رسیده یا دست کم نزدیک
شدهبودند- وزنآرایی و قافیهبندی سنتی شعر فارسی طرد شد در حالیکه نظام هجایی عروض
فارسی دست نخورده حفظ گشت. خود این، حادثهی مهمی بود و بر اختیارات شاعر از جهاتی
افزود و او را از تسلط بیچون و چرای قافیه نجات داد
نخستین شعری که نیما در این قالب ساخت ققنوس
است که درسال 1316 سروده و منتشر شد. از آن
تاریخ هرکسی که در این شکل، شعری سروده است در قالب نیمایی ست. ادعاها و اداهای
هیچ پیامبر مدرن و سوپرمدرن و پست مدرنی هم حقیقت را تغییر نخواهد داد. این یک
قالب است که محدویت محتوایی هم ندارد. از حماسه تا تغزل از مدح تا رثا از سیاست تا
روانشناسی در چارچوب آن عرضه شده و کسی هم خوشبختانه نگفته که این محتوا نباید
اینجا باشد یا از نیما نقل نشده که حماسه یا تغزل یا... نباید در این قالب عرضه
شود.
ب: نوآوری در شکل درونی یا فرم شعر. کار دیگری
که نیما کرد آن است که برای اولین بار در زبان فارسی، شعری ارائه داد که دارای
ساختار عمودی بود یعنی شعر را تافتهای در همبافته و یک پارچه دید و ارائه کرد.
پیش از آن شعر فارسی فاقد ساختار عمودی ارگانیک بود. از این جهت شعر نیمایی ناگزیر
است از آغاز تا پایان روابط ضروری اجزا را حفظ و رعایت کند. این کار هم با ققنوس
آغاز شد. بدعت اصلی نیما این است که به شاعر فارسی زبان یاد داد که شعر و جهان را
یک پارچه و کلی ببیند که اجزای آن در یک ارتباط مقدر همخوانی دارد. قدرت و ضعف
اصلی شاعران هم در خلق جهان شعری یک پارچه، در هم تنیده و انداموار بروز میکند.
ج: بدعت دیگری که نیما انجام داد و فرع آن دو
بدعت پیشگفته، است ایجاد و ترویج شعر نمادین یا سمبولیک در زبان فارسی است. مکتبهای
هنری ابزاری هستند برای بیان شیوهی نگرش و تفسیر جهان یا
هرچیزی که مورد علاقهی هنرمند است. از قبیل طرد همهی وجوه انسانی از هنر، یا
ستایش انسان به عنوان تکاملیافتهترین پدیدهی زیباییشناختی جهان خلقت.
در شعر نمادین، همانطور که شناخت و کشف
نمادها درک فکر و محتوای اثر را ممکن میسازند روابط ساختاری اجزا را هم دیکته میکنند.
مثلا اگر نماد مرکزی شعر زمستان است تمامی روابط ساختاری، مفردات ، تصاویر و آرایهها
تابعی از آن باید باشند نه لزوما از جنس آن.
اما چیزی که بسیار اهمیت دارد و تمام
سؤتفاهمات و تفهیمات از آن ناشی میشود آن است نیما پرستان دوآتشه و نیما ستیزان
چربزبان یا به قول خود نیما چربدست معتقدند که کسی که در قالب نیمایی شعر میگوید
باید به نگاه نیما برسد. نگاه نیما مدرن و آوانگارد و هزار چیز دیگر بود ولی کسانی
که ادعای پیروی از او دارند به فضای او نزدیک هم نشدهاند.
دوستان توجه نمیکنند که نگاه و دید نه تنها
هنرمندان، غیرهنرمندان هم تابعیاست از اوضاع روانی و سیستم عصبی و میزان آگاهی و
دانایی آنها. اخیرا اعلام شده که ونگوگ دچار نوعی عارضه در بینایی بوده و اشیاء را
به شکلی که کشیده میدیدهاست. یعنی اگر آن عارضه نبود به احتمال قریب به یقین او
فاقد این نگاه به جهان هستی بود. ممکن بود که همچنان نقاش
بزرگی باشد ولی جهان را اینگونه عرضه نمیکرد که کردهاست.دیگر همان طور که گفتیم
نگاه آدمی تابعی است از شکل و شمایل آگاهیها و تمایلاتش در تنظیم و بیان مفاهیم.
نیما شاعری سمبولیست بود و روابط ساختاری شعرش تابعی بود از نمادهایی که
در شعرش ظاهر میشدند. علاوه برآن با تکیه بر
یادداشتهای روزانهاش میتوان اثبات کرد که او فردی بوده با ذهنی پیچیده ، وهمی و
اعصابی بسیار تحریک پذیر . این فردیت وهمی ، بدبین و دشواراندیش او را حتی در
روابطش با کلمات هم میبینیم. وقتی نگاه سمبولیستیک او را بر این زیر ساختها سوار
کنیم چیزی غیر از آن که از نیما میبینیم به دست نخواهیم آورد. او هم مثل دیگران
فردیت خودرا در هنرش عرضه میکند در جاهایی بسیار هم هنرمندانه عرضه میکند. میدانیم
که ونگوگ، کافکا، پروست و... هزار عیب در جسم و روحشان داشتند و همان هزار عیب بر
شکل شخصیتهنریشان تاثیر گذاشته و آنان را متفاوت کردهاست از دیگران، و سبب
شیفتگی کسانی و رمیدن دیگران شده است. در چنین حالی چگونه میشود از یک شاعر خوشبین
و رمانتیک انتظار داشت که جهان شعرش با جهان نیما نزدیک باشد؟ آنچه که نیما در مرغ
آمین میگوید و میخواهد به صورت مکرر به وسیلهی شاعران بعد از او گفته و خواسته
شده است. ولی هرکدام با روش و نگاه خودشان.
در میان کسانی که به شاعر نیمایی معروف هستند
نمادگرای تمامعیاری وجود ندارد که خود به شخصه جهان نمادهای خود را داشته باشد.
تنها اخوان ثالث و بعد از او فروغ در بخشی از تولدی دیگر و ایمان بیاوریم...، کمی
هم شاملو. [سپهری را جای دیگر باید دید. کار او بیشتر همان تمثیلگرایی شاعران
عارف است] اخوان نمادهایش را از منبعی جدا از نیما برداشت میکند در نتیجه جهان
نمادهای خود را دارد که بعد از درحیاط کوچک پاییز در زندان از تک و تا میافتد.
فروغ در چند شعر از جمله ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد متکی برنمادهای شخصی است
شاملو جهان خاصی در نمادهایش ندارد او نمادهای نیما را عاریه میکند و برخی از
آنها را به اوج میرساند. در عین حال در آثار همهی شاعران بعد از نیما حتی غزلسرا
ها هم به خورده نمادهایی برخورد میکنیم که عمدتا از دنیای نیما عاریه شدهاند.
اما هیچیک از این سه شاعر که نام بردیم در
درون سلیقهی شعری و نگاه نیما اسیر نشدند دنیای خودرا ساختند چرا که هریک جسم ،
جان ، نظام ذهنی، سیستم عصبی،آگاهی و دانایی دیگری داشتند.
در نتیجه بیشتر شاعرانی که به نیمایی شهرت
یافتند نمادگرا نبودند. از اولش هم قرار نبود نمادگرا باشند. و الا نباید نیما در
بارهی شعر سایه و نصرت سخنان تاییدآمیزی میگفت. او میدید که فضای سیاسی و
اجتماعی باز بعد از سقوط رضاخان اجازه نمیدهد که شاعران به پستوی نمادها بخزند.
وانگهی بخش بزرگی از شاعرانی که به پیروی از نیما پرداختند در جهان شعری دیگری شکل
گرفتهبودند. گروهی از آنان کاملا رمانتیک بودند نظیر نادرپور، مشیری ، سایه و
فروغ گروهی هم شاعران سیاسی بودند که در حدفاصل نیما و خانلری شکل گرفته بودند
نظیر کسرایی، شاملو و باز هم فروغ. اخوان هم که تکلیف خود را داشت و آمده بود که
قصیدهگویی به شیوهی احمد بن قوص بن احمد را به شاعران تهرانی بیاموزد. همهی
اینان دست کم در دورهی مهمی از زندگی خود در قالب نیمایی شاعری کردند و به حفظ
ساختار عمودی و ارگانیک شعر تن دادند. در نتیجه نیمایی
بودند ولی نمادگرا به مفهومی که نیما و در دورهای اخوان بود نبودند. در حالی که
شعر آنان اجتماعی و سیاسی و آغشته به خردهنمادهایی از جهان نیما بود و مسائل زمان
خود را مطرح میکرد.
اصولا دنیای شاعران رمانتیک و سمبولیست و سورئالیست
و... ربطی به هم ندارد. اگر آنان را وادار کنیم حتی در بارهی حسی واحد توضیحی به
نثر ارائه کنند تردید نکنید که توصیف و توضیح آنان چنان دور از هم خواهد بود که
گویی هریک در بارهی امری کاملا متفاوت سخن میگویند.
در نتیجه گفتن این که شاعران نیمایی نیما را
نفهمیدند. نیما نگاه مدرنی به جهان دارد که پیروان درک نکردند و... تعارفات نابهجا
حتی دشمنانهای است که مخالفان نیما پشت آنها پنهان میشوند تا ریشهی کار او را
خشکانده و تاکسیدرمی شعر او را در موزهها به نمایش بگذارند.
تذکر این نکته شاید راهگشا باشد که شعر فرمال
و انداموار در جهت گسست از سنت بود در زبان فارسی. چرا که شعر کلاسیک فارسی فاقد
ساختار عمودی ارگانیک است و سنتهای آن بر استقلال مفهومی و ساختار افقی ابیات
تاکید میکرد. شعر مقلد مطبوعاتی امروز که تاکید دارد از سنتها گسستهاست و شعری
فاقد ساختار عمودی ارائه میکند در زبان فارسی، در عین تقلید از منابع خارجی، سنتگرایی
میکند.
15/7/94
یک نقطه در انتهای تاریکی شب
یک منحنی سیاه در قوس قزح
یک دایره در تسلسل روییدن
یک هیچ به رنگ روشن، اما تیره
ارثیهی ماست.
آنجا که تو ایستادهای تنهاییست
تنهایی تو قرینه ی هستی توست
در متن زمان.
باور کن
راهی که تو باید بروی خواهی رفت.
آن راه از آنِ توست تنها، تنها!
پیچ و خم وافت و خیز و همواریهاش
از ویژگی روحی تو میآید
زیبایی و زشتیاش از اندیشه ی تو
می زاید
مختاری
یک جنگل ابر یا بیابانی خشک
یک رود برهنه یا پلی پوشیده
یک مصلح لال یا شروری شیوا
یک خنده که بر دهان غم میریزد
یا یک دل مضطرب در امنیت محض
هرگونه که خواستی توانی باشی
اما راه
تغییر نمیکند
هرچند که از تو پیچ و خم می گیرد.
هر راهی
بن بست است.
تردیدپذیر نیست این نکته ی سرد
چیزی که تو بایست بپرسی این است:
از اول راه تا به آخر این قصه چرا؟
این قصه که هی نوشته هی پاک شود.
آغاز و سرانجام رها کن اینجا
از قصه بپرس:
این واژه ی تیره ی شدن یعنی چه؟
-آن قصه چو کوزه ای است لبریز شدن-
در بطن شدن آمدنی پنهان نیست؟
یعنی که تو از تهی روی تا به تهی؟
معنای تو هرچه هست در "تا"ست نهان
"تا" را باش
ای انسان
24/8/92
زنجان
می خواهید تند بخوانید،
می خواهید آرام و با تأمل،
من کند می نویسم.
***
بارجومه، ابزار کارامدی است،
چون سیگار و جام و برجام،
که برای شاعران ما.
***
خورشید که پشت سر باشد،
سایه ها،
جلو هستند.
***
ما در پایین محله ها،
آمریکا را هرگز، هرگز،
با کلاه نخوانده ایم،
***
به آمریکا بگوئید:
سانتریفیوژهای ما را چند می خری؟
با سلاح هسته ای عوض می کنیم.
***
ما سانتریفیوژ میسازیم،
و در محله های فقیرنشین حراج می کنیم،
آنها هر روز نان خودر ا با سانتریفیوژ می خورند.
***
شهیدان هسته ای،
روی هستهء این ها،
کار می کردند،
UK، US، و USA
***
چرخ ها حرکت نمی کنند،
آن ها فقط می چرخند،
حرکت ایجاد می شود.
***
از مدت ها پیش،
دیوار مقابل سوراخ بود؛
شیشه را عوض کردند،
سوراخ گرفته شد.
***
خط، نقطه را به دلخواه دور زد،
دایره بر او سلام کرد.
***
خط مستقیم روی کره،
با دو منحنی 360 درجه،
یک دایره شد.
***
سنگ آسیاب،
همسو با نقطهء محوری،
می چرخید.
***
چرخ اتومبیل نمی چرخید،
با گریس آن را چرخاندند.
***
مسألهء شیر و قفس را من،
در توان قفس و قناری حل می کنم.
***
در مصاحبه نکیر و منکر، آن ها مات شدند؛
پس زیر ورقهء من نوشتند: «؟»
زیرا چیزی گفته بودم مثل این پریسکه ها.
***
و دو رباعی بر همین سیاق
***
تربیت نااهل را چون خط راست،
روی گنبد یا که گردو هر چه هست،
فرض کردن مستقیم آن خطاست،
منحنی زیرا که دور گنبد است.
***
دور گردو خط کشیدم نقطه ای تا نقطه ای
گفت فرزندم شده یک دایره گفتم نه ای
فاصله از نقطه تا نقطه اگرچه کوته است
می نماید راست را دور زمان چون حلقه ای.
21/07/1394- مشهد.
می خواهید تند بخوانید،
می خواهید آرام و با تأمل،
من کند می نویسم.
***
بارجومه، ابزار کارامدی است،
چون سیگار و جام و برجام،
که برای شاعران ما.
***
خورشید که پشت سر باشد،
سایه ها،
جلو هستند.
***
ما در پایین محله ها،
آمریکا را هرگز، هرگز،
با کلاه نخوانده ایم،
***
به آمریکا بگوئید:
سانتریفیوژهای ما را چند می خری؟
با سلاح هسته ای عوض می کنیم.
***
ما سانتریفیوژ میسازیم،
و در محله های فقیرنشین حراج می کنیم،
آنها هر روز نان خودر ا با سانتریفیوژ می خورند.
***
شهیدان هسته ای،
روی هستهء این ها،
کار می کردند،
UK، US، و USA
***
چرخ ها حرکت نمی کنند،
آن ها فقط می چرخند،
حرکت ایجاد می شود.
***
از مدت ها پیش،
دیوار مقابل سوراخ بود؛
شیشه را عوض کردند،
سوراخ گرفته شد.
***
خط، نقطه را به دلخواه دور زد،
دایره بر او سلام کرد.
***
خط مستقیم روی کره،
با دو منحنی 360 درجه،
یک دایره شد.
***
سنگ آسیاب،
همسو با نقطهء محوری،
می چرخید.
***
چرخ اتومبیل نمی چرخید،
با گریس آن را چرخاندند.
***
مسألهء شیر و قفس را من،
در توان قفس و قناری حل می کنم.
***
در مصاحبه نکیر و منکر، آن ها مات شدند؛
پس زیر ورقهء من نوشتند: «؟»
زیرا چیزی گفته بودم مثل این پریسکه ها.
***
و دو رباعی بر همین سیاق
***
تربیت نااهل را چون خط راست،
روی گنبد یا که گردو هر چه هست،
فرض کردن مستقیم آن خطاست،
منحنی زیرا که دور گنبد است.
***
دور گردو خط کشیدم نقطه ای تا نقطه ای
گفت فرزندم شده یک دایره گفتم نه ای
فاصله از نقطه تا نقطه اگرچه کوته است
می نماید راست را دور زمان چون حلقه ای.
21/07/1394- مشهد.