فریاد این گنجشگ های سربریده
در باغ ویران ِ شما را می شناسیم
بغضی گلوی بلبلان را می فشارد
بانگ کلاغان شما را می شناسیم
خون است در لعل لب گل های پرپر
چاقوی بّران شما را می شناسیم.
کوس ِ ان الحق می زنید و حق ستیزید
زنجیر و زندان شما را می شناسیم
کفتار مکارید و در دشت شقاوت
ما چنگ و دندان شما را می شناسیم
رنگ تباه و شیوه های پرده داری
بر نقش ایوان شما را می شناسیم
آهنگرید و نقشی از کاوه ندارید
ما پتک و سندان شما را می شناسیم
درجامتان خون سیاوش خوشگوارست
هشیار و مستان شما را می شناسیم
ساز مخالف می زنید این سوی پرده
هم این و هم آن شما را می شناسیم
در جان ِ ما یک باغ سوسن ، دشت لاله
خار مغیلان شما را می شناسیم
ای گریه هاتان اشک تمساح مجسم
ما کفر و ایمان شما را می شناسیم.