چو پیراهنی خیس هر ابر را می چلاند
جلایی مگر کام یک بوته تشنه گیرد
سپر می شود نیزه های عطش را
مگر جوجه بی پناهی نمیرد
اگر رد پایی توان یافت در بیکران بیابان
از اعجاز و از بخشش این مسیح است
مسیحی فروتن
که با قرص نان امیدی
چه بسیار ناخواندگان را
که بر خوان خود می پذیرد