سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

شوریده/حبیب محسنی اعلا/رضا همراز

شوریده عنوان دیگری از مجموعه اشعار شاعر پیشکسوت تبریز جناب آقای حبیب محسنی اعلاء « یاری تبریزی » می باشد که اخیراً به دستم رسیده است . ناشر این کتاب نشر اختر تبریز است که آن را در 230 صفحه منتشر کرده و آقای جواد حلاجی مقدمه ای نیز بر آن نوشته اند . شاعر ما کتاب خود را به چهار بخش منقسم کرده :

1-بخش اول مقدمه آقای مهندس حلاجی

2-بخش دوم از ص 16 الی 104 شامل غزلیات

3-بخش سوم شامل مثنوی های شاعر از ص 120 تا 213

4-بخش چهارم نیز که از ص216 الی آخر کتاب یا به عبارتی ص 230 می باشد پاره ای از غزلیات ترکی شاعر را احتوا می کنند .

ضمن آرزوی توفیق بر این شاعر هشتاد ساله تبریزی به اتفاق یکی از غزلیات مجموعه « شوریده » را به اتفاق می خوانیم :

آنجا که یار باشد گل را چکار باشد

گل را چکار باشد آنجا که یار باشد

واضح سخن بگویم پیش جمال یارم

زیباترین گل ها در حکم خار باشد

خام است آن که گوید کز دام عشق خوبان

با صد فریب و افسون راه فرار باشد

در حلقه کمندت تنها نه من اسیرم

دیوانگان زلفت چون صد هزار باشد

لختی به باغ و گلشن ای نازنین قدم نه

تا نرگس از نگاهت مست و خمار باشد

هر کو ترا ببیند آهی کشیده گوید

مهرت به دل نشیند دل بی قرار باشد

امروز درد « یاری » درمان پذیر گردد

بگذشت چون ز درمان خاکش غبار باشد .

اسطوره و اومانیسم/لطف الله شیرین زبان

یکی از تفاوت های اساسی بینش اومانیستی و اسطوره ای به انسان و جامعه در افراط و تفریطی است که در نگاه اسطوره ای وجود دارد و سعی می کند قسمتی از نیازهای انسان را بیش از اندازه بزرگ کند و بقیه آنها را نادیده بگیرد.

اگر انسان را به عنوان یک کل در نظر بگیریم دارای اندام های مختلفی مانند دستگاه گوارش(شامل دهان ، مری ، معده و..)؛ دستگاه عصبی(مغز، نخاع و..)و دستگاه های متعدد دیگری است. در نگاه اسطوره ای تمام سعی و کوشش بر این معطوف می گردد که دستگاه گوارش را به عنوان مرکز زباله و دستگاه پست تر معرفی کند و به دستگاه عصبی بیش از پیش بها داده شود و به صورت کاریکاتوروار سیستم عصبی برجسته می گردد.

در این بینش که جهان را به دو قسمت پست و عالی تقسیم بندی می کند اکثر نیازهای مادی انسان را نادیده گرفته می شود و فقط دم از معنویات و جهان اخروی زده می شود بدون اینکه فکر کند که جامعه هم مانند انسان دارای اندام های متعددی است و هر کدام از این اندام ها در جای خود و به نوبه دارای نیازهایی است و بدون برآورده کردن این نیازها کل سیستم جامعه و انسان از کار می افتد. اگر قند خون افت کند مغز هم به کما می رود و بی هوش می شود و برای اینکه قند خون همیشه در حد متعادلی باشد باید سیستم گوارشی به صورت منظم کار کند.

در نگاه اومانیستی تمام نیازهای اساسی انسان را به صورت هرم در نظر می گیرند که اولین پله آن نیازهای حیاتی انسان است(شامل آب، غذا، هوا، دفع، سکس و..)و در پله دوم به نیازهای دیگری چون امنیت و مسکن پرداخته می شود و در آخرین پله انسان نیاز دارد تا در خود بشکفد و به تعالی برسد و همه این نیازها را جزو نیاز اساسی انسان می دانند بدون اینکه یکی را حیوانی و دیگری را انسانی قلمداد کنند. همه جزو نیاز انسان است و باید پله پله برآورده شود.

هرگز دهه شصت از یادم نمی رود زمانی که نوجوان بودم. تمام مراکز موسیقی بسته شده بود و داشتن یک نوار کاست به تنهایی جرم بود. داخل ماشین ها بازرسی می شد و نوار کاست ها جمع آوری می شد. کاباره ها و میکده ها بسته شده بود و هنرمندان زیادی به ناچار کوچ کرده بودند و پوشیدن لباس نو بسیار مذموم و بد بود. در عروسی ها خبر از شادی نبود و هرکس ازدواج می کرد انگار دچار معصیت می شد باید بی سروصدا دست عروسش را می گرفت و می برد به خانه خودش. نه دست زدنی نه رقصی و حتی زبانم لال نه موسیقی و ارکستری. مجلس عروسی مجلس عزا بود و عده ای می گفتند مداح بیاورید تا روضه حضرت قاسم را بخواند.

جامعه شعار زده ما همین را می خواست و ما نیز به آن تمکین کرده بودیم و حال در سال هزار و سیصدو نود ودو دوباره به گذشته بر می گردم و جوانان هیجده نوزده ساله فعلی را مقایسه می کنم با نوجوانی خودمان.

به جای خواننده های با پرنسیب و دارای شخصیت اخلاقی بسیار بالایی چون خانم پریسا خانم حمیرا عده ای رپ خوان آمده اند که آنچه برای شان اصلاً مطرح نیست اخلاق  و موسیقی است. به شخصه چند نفرشان را می شناسم که حتی نام دستگاه های موسیقی را نمی دانند و به کمک کامپیوتر و میکس می خوانند.

به جای میکده هایی که بسته ایم و مشروبات استانداردی که می ساختند اکنون در خانه ها در حال تولید شیشه و مواد روانگردانی هستند که کل شخصیت انسان را دگرگون می کند و بعد از چند سال غیر از مرگ زودرس نتیجه ای ندارد.

شهر ممنوع را آتش زدند و بیچاره انسان هایی که داخل آن سوختند. تنها کسی که از این زنان بی دفاع حمایت کرد طالقانی بزرگ بود انسانی که مردانه در نماز جمعه گفت اینها زنان و دختران خودمان هستند که در بیداد رژیم پهلوی سوخته اند همانطور که مردان ما سوخته اند و حال در هر محله ای یک خانه ممنوعه درست شده است. فقط با این تفاوت که اگر آن شهر قابل کنترل بود این خانه ها کنترل نمی شود و آمار ایدز بیداد می کند.

به جای کارخانه داران و سرمایه دادان که تولیدی داشتند و کارخانه می زدند و تولید می کردند و از سرمایه خود مدرسه می ساختند و به مراکز خیریه می رسیدند سرمایه داران بی ریشه ای ظاهر شده است که فقط و فقط مصرف می کند. خانه های لوکس، ماشین های شاسی بلند سوار می شود و فقط و فقط از راه رانت و دلالی تغذیه می کند و آنچه برایش مطرح نیست همانا آرامش روانی جامعه است.

چرا به اینجا رسیده ایم چون به جامعه به عنوان یک کل نگاه نکرده ایم و فقط و فقط به قسمتی از نیازهایش رسیده ایم و از بقیه چیزها غافل شده ایم. نگارنده این سطور مجسمه هایی از خدایان و پیامیران را دیده ام که در قرون وسطی و در کشور ینگه دنیا ساخته شده است. مجسمه های سرتاپا لخت و دارای پایین تنه. چرا چون از همان موقع این اندیشه در حال نضج بود که انسان در کلیت خود انسان است و باید برای تمام نیازهایش خوراک تهیه کرد.

ادبیات فارسی؛ظرفیت ها و گلایه ها/راضیه سلیمیان

جوامع از دیدگاه جامعه شناسان در برخورد با ظرفیت های گوناگون خود به طور سیستماتیک دو دسته اند :
دسته اول :جامعه و بسترهای بومی وخاص آن هیچ تبادل انرژی و اطلاعاتی با محیط بیرون خود ندارند.ویژگی های متداول  این سیستم های بسته ومنزوی عبارتند از: غیر پویا بودن ،افزایش بی نظمی های سیستماتیک ، کاهش میزان تاثیرگذاری بر محیط پیرامون و از دست رفتن ظرفیتهای ذاتی و اکتسابی آن جامعه.
دسته دوم  که در آن جامعه و کلیه مولفه های عضو در آن پیوسته در حال ارتباط مستمرو کنترل شده با محیط پیرامون خود هستند به طوری که هم وام دهنده ظرفیت های خود به محیط خارجی میباشند و هم وام گیرنده اطلاعات رشد یافته از محیط بیرون.و به واسطه داشتن این ویژگی قابلیت تازه سازی توانمندی های خود و حرکت با اقتضائات زمانی را دارندشاید در ابتدای امر تصور شود که این تعاریف بیشتر در مباحث اقتصادی  یا اجتماعی مصطلح است اما این مبحث به همه ابعاد یک جامعه از جمله بعد فرهنگی و ادبی آن نیز قابل تسری است.


به جرات میتوان گفت ادبیات فارسی به عنوان یکی از قدیمی ترین و ریشه دارترین ادبیات صاحب یکی از بازترین و پویاترین سیستم هایی است که تاریخ ادبیات دنیا به خود دیده است.کافی است نگاه کوتاهی به تاریخ ادبیات فارسی بیندازیم خواهیم دید که این مروارید گرانبها چگونه در فراز و فرودهای تاریخی موفق به بازیابی خود شده و در داد و ستد با فرهنگ های سایر ملل هم ظرفیت های قابل ملاحظه ای را صادر کرده و هم تاثیرات قابل ملاحظه ای را از سایرین پذیرفته انها را مطابق با ساز و کارهای درونی خود بومی سازی کرده و در خود هضم و جذب کرده است.
به عنوان مثال میتوان به بارزترین  آنها یعنی تاثیر ادبیات غربی بر داستان نویسی فارسی اشاره کرد.همچنین نمیتوان منکر این ادعا شد که ادبیات فارسی در جریان نمایش نامه نویسی چقدر گویا و موثر از پتانسیل های ادبیات جهانی علی الخصوص از نوع انگلیسی آن بهره مند شد و از قبل آن هنر تئاتر و سینما را بومی سازی نمود.

همچنین چه کسی میتواند تاثیری را که ادبیات اروپا و آمریکا در شکل گیری ادبیات سیاسی ما که از بعد از انقلاب مشروطه متولد شد و شروع به رشد کرد را انکار کند به طوری که همانند یک چسب پیوند دهنده ارا و افکار ادیبان تجددطلبی همچون میرزاده عشقی با انقلابیون سنت طلبی چون نسیم شمال گردید.
داده های ادبیات فارسی  به جامعه جهانی نیز کمتر از ستاده های آن نبوده است.ترجمه موفق کلیله و دمنه از سانسکریت به عربی و از عربی به فارسی توسط عبداله بن مقفع و نصراله منشی چنان عظمتی را به این اثر بخشید که دیگر کمتر کسی آن را به عنوان یک اثر غیر فارسی از یک نویسنده گمنام شاید هندی میشناسد .همچنین تمامی صاحب نظران در این موضوع اتفاق نظر دارند که در جریان شکل گیری مکتب رمانتیسیسم ادبیات غرب تا چه اندازه از پتانسیل های اعتقادی و فکری  ادبیات فارسی بهره مند شد و از آن به منزله پلی برای اتصال به جهان شرق و سرازیر کردن دستاوردهای ماورایی آن به درون ادبیات خود استفاده کرد در اثنای همان دوران بود که گوته ادیب پرآوازه آلمانی تحت تاثیر اشعار حافظ کتاب دیوان شرقی غربی و آرمان رنو شاعر فرانسوی کتاب شبهای ایرانی را به رشته تحریر در آوردو یا کنتس دونوای کتاب باغ دلگشای را با الهام از گلستان و بوستان سعدی نوشت به طوری که اگر این کتاب را با ترجمه شجاع الدین شفامطالعه کنیم  در قسمتی از کتاب اینگونه میخوانیم:"این نکته را در کتابی معطر و دلنشین و غم انگیز که خواندنش به من سستی دلپذیر بخشید خواندم.و حالا دیگر میدانم واقعا باغ دلگشایی وجود دارد که میتوان آن را به چشم دید .باغی است که از پای کوهستانی که نام سعدی دارد بسوی شیراز گسترده است. ای روح من آیا ممکن است تن من نیز با تو همراه شود و بسوی این بهشت پرواز کند."از شاهنامه حکیم فردوسی یاد کنیم که چنان لامارتین فرانسوی را که به زعم بسیاری از صاحب نظران نه یک شاعر که خود شعر است تحت تاثیر قرار داد که رستم را نماینده تفکری خواند که جمهوری ها را نجات میدهد و به زندگی انسانها روحی دوباره میبخشد.
تمام این مطالب را عرض کردم تا به این نکته برسم
متاسفانه امروز ادبیات ما با آن همه ظرفیت هایی که در بالا بیان شد از بعضی روندها زخمی و نالان است.امروزمتاسفانه برخی جریان های گاه غیر حاکمیتی سعی در مهندسی جریان طوفنده و پویای فارسی دارند به طوری که در برخی فشارها بسیاری از کتب داستانی ما را در جریان شورای ممیزی گرفتار و زمین گیر میسازند و از تکامل بسترهای ادبی جلوگیری میکنند.گاه این فشارها آنقدر سنگین و ملموس است که مثلا محمود دولت آبادی را که همه ما او را با رمان سترگ کلیدر میشناسیم وادار به مهاجرت و حتی چاپ آخرین اثرش به زبان آلمانی میکند.محمود دولت آبادی کسی است که به شهادت اهل فن صاحب سبک ترین نویسنده در جریان ادبیات توصیفی و انطباق آن با ظرفیت های محلی و بومی میباشد همان چیزی که نجیب محفوظ را به نمایندگی از ادبیات عرب به جایزه صلح نوبل رساند.یا مثلا نجف دریا بندری مترجم آثار بزرگی چون پیرمرد و دریای ارنست همینگوی را میبینیم که مدتهاست دست از کار ترجمه کشیده است. و بسیاری نمونه های دیگر که در حوصله این نوشته نمیگنجد.


شکی نیست که یک کشور پیش از عرضه قدرت اقتصادی و اجتماعی خود احتیاج به ابزاری برای برقراری رابطه با دنیا به منظور شناساندن ظرفیت های خود است که این مهم در قالب ادبیات آن کشور تعریف میشود و چه جای انکار است که ایران در این زمینه صاحب یکی از کاراترین ابزارهاست .پس آن را قدر بدانیم و این موهبت خدادادی و چشمه های جوشان آن را سر لجبازی های سلیقه ای تباه نسازیم.

سخنرانی محمود دولت ابادی/برگرفته از سایت ناظم سرا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شعر جدولی (آسیب شناسی نسل خردگریز) /دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی

نمی‌‌دانم‌ شما هیچ‌گاه‌ جد‌ول کلمات‌ متقاطع‌ روزنامه‌ها را حل‌ کرده‌اید؟ کمتر کسی‌ است‌ که‌ دست‌ کم‌ یکی‌ دوبار به‌ این‌ کار نپرداخته‌ باشد. در این‌ جدول‌ها، که‌ انواع‌ و اقسام‌ دارد، شما بدون‌ اینکه‌ بدانید در "خط‌ عمودی‌" چه‌ کلماتی‌ در شرف شکل‌گیری‌ است‌، مشغول‌ پر کردن‌ "خط‌ افقی‌" هستید و ناگهان‌ متوجه‌ می‌شوید که‌ سر و کله‌ی کلمات‌ یا جملاتی‌ ر‌وی خط عمودی پیدا شده‌ است‌ که‌ شما به‌ هیچ‌‌وجه‌ در فکر آنها نبوده‌اید.

شعر جدولی‌ نیز چنین‌ شعری‌ است‌ که‌ "نویسنده"‌ی آن‌ از به‌ هم‌ ریختن‌ خانواده‌ی کلمات‌ و ترکیب‌ تصادفی‌ آن‌ها به‌ مجموعه‌ی بی‌‌شماریی استعاره‌ و مجاز و حتی‌ تمثیل‌ دست‌ می‌‌یابد، بی‌‌آنکه‌ درباره‌ی هیچ‌کدام‌ آنها، از قبل‌،اندیشه‌ و‌ حس و حالتی‌ و تأملی‌ داشته‌ باشد. از نوادر اتفاقات‌ این که‌ بخش قابل ملاحظه‌ای‌ از این‌ ایماژهای‌ جدولی زیبا و شاعرانه‌ و گاه‌ حیرت‌آورند. عیب‌ این‌ نوع‌ ایماژها در چیز دیگری‌ است‌ که‌ درآسیب‌شناسی بیماری‌های فرهنگی اقوام‌ باید درباره‌ی آن‌ سخن‌ گفت‌.

قبل‌ از هر چیز به‌ این‌ جدول‌ بسیار ساده‌ توجه‌ کنید: 

1    یک‌       سطر      شعرِ     عشق‌       سرودم‌

2    دو       رکعت‌     نماز     صبح       خواندم‌

3    سه‌       ساغر      شراب‌   ارغوانی ‌  نوشیدم‌

4    چهار    قطره‌      اشک‌     شادی       گریستم‌

5    پنج‌      عدد       آیینة‌     شفّاف‌       آوردم‌

سطرهای افقی‌ (جمعاً پنج‌ سطر) که‌ محور Syntagmatic Axis را تشکیل ‌می‌‌دهند هر کدام‌، به‌ طور مستقل‌، قلمرو قاموسی (= غیر هنری‌ و غیر شعری) زبان‌ است‌؛ یعنی کلمات‌، در آن‌ها، در همان‌ مفهومی‌ که‌ اهل‌ زبان‌ آن ‌را استعمال‌ می‌‌کنند، به‌ کار رفته‌ است‌ (= قلمرو استعمال‌ حقیقی‌) ولی‌ اگرد ترتیب‌ عددی کلمات‌ را در سطرها به‌ هم‌ بزنیم‌ و کلماتی‌ از سطر اول‌ و دوم‌ راجابجا کنیم‌، بی‌‌آنکه‌ اندیشه‌ای‌ به‌ کار برده‌ باشیم‌، خود به‌ خود و بر اثر تصادف‌، مقداری‌ "مجاز" (یا ایماژ و صور خیال‌) پیدا می‌‌شود که‌ ما نسبت‌ به ‌آنها هیچ‌گونه‌ آگاهی قبلی‌ نداشته‌ایم‌؛ مثلاً از درهم‌ ریختن‌ دو سطر افقی 1 و 2 می‌‌توان‌ چندین‌ تصویر تصادفی‌ به‌ وجود آورد:

اگر جای‌ "وابسته‌های‌ عددی"، "سطر" و "رکعت‌" و... را عوض‌ کنیم‌ خواهیم‌ داشت‌:

                         1) یک‌ سطر اشک‌ شادی‌ گریستم‌.

                         2) یک‌ سطر آیینه‌ی‌ شفاف‌ آوردم‌.

                         3) دو رکعت‌ شعر عشق‌ سرودم‌.

                         4) دو رکعت‌ نماز عشق‌ سرودم‌.

                         5) سه‌ قطره‌ شعر ارغوانی‌ خواندم‌.

                         6) سه‌ قطره‌ نماز شادی سرودم‌.

                         7) سه‌ ساغر شعر عشق‌ خواندم‌.

بقیه‌اش‌ را خودتان‌ پر کنید. غرض‌ آوردن‌ مثالی‌ ساده‌ بود. در تمام‌ این‌هفت‌ سطرـ که‌ از پس‌ و پیش‌ کردن‌ بعضی‌ اجزای‌ محور افقی‌ بطور تصادفی ‌به وجود آمد ـ مقداری استعاره‌ و تصویر دیده‌ می‌‌شود. فعلاً کاری‌ به‌ خوب‌ و بد آنها نداریم‌. در تمام‌ این‌ جمله‌ها زبان‌ از حوزه‌ی قاموسی خود خارج‌ شده‌ و به‌ قلمرو  "مجاز" و "استعاره‌" وارد شده‌ است‌.

اگر به‌ جدول‌ِ اصلی‌ مراجعه‌ کنیم‌ می‌‌بینیم‌ کلمات‌ در سطرهای افقی‌ درخانواده‌ی طبیعی‌ خود قرار دارند. یعنی هر کس‌ بخواهد بطور طبیعی پیام‌ خود را برساند می‌‌گوید: "دو رکعت‌ نماز صبح‌ خواندم‌" و نمی‌‌گوید: "دو رکعت‌ شعر عشق‌ سرودم‌"، چون‌ "رکعت‌" اختصاص‌ به‌ نماز دارد و فعل‌ِ آن‌ هم‌ "خواندن‌" است‌ نه‌ "سرودن‌". ولی‌ وقتی‌ جای‌ "رکعت‌" را و جای‌ "سرودن‌" راعوض‌ کردیم‌ وارد قلمرو استعاره‌ و مجاز شدیم‌، یعنی‌ از عرف‌ قاموسی زبان‌- که‌ مشتر‌ک بین‌ همه‌ی اهل‌ زبان‌ است‌- "تجاوز" کردیم‌. "مجاز" هم‌ از همین‌ "تجاوز" حاصل‌ می‌‌شود چنانکه‌ "متافورا" و متافرین‌ Metapherein یونانی‌ هم‌ همین‌ مفهوم‌ "تجاوز و عبور" را دارد.

کلماتی که‌ در کنار هم‌ معمولاً به‌ کار می‌‌روند از قبیل‌ "ابر و باران‌ و مه‌ و سیلاب‌" یا "پدر و مادر و خواهر و برادر و خاله‌ و دایه‌" یا "سرخ‌ و سبز و زرد و بنفش‌ و کبود" یا "حرام‌ و واجب‌ و مکروه‌ و مستحب‌" یا "تشنگی‌ و گرسنگی ‌و خستگی‌ و آشفتگی‌" یا "پنجره‌ و در و دروازه‌ و روزنه‌" یا "قندیل‌ و چراغ‌ و فتیله‌ و شمعدان‌ و شعله‌" یا "آفتاب‌ و ستاره‌ و خورشید و سپیده‌ و صبح‌ وسحر" یا "غم‌ و شادی‌ و حیرت‌ و تعجب‌ و خشم‌ و نفرت‌" یا "قبیله‌ و فرقه‌ وحزب‌ و دسته‌ و جماعت‌" یا "جوانه‌ و برگ‌ و ساقه‌ و شکوفه‌ و گل‌ و گلبرگ‌" یا "مذهب‌ و دین‌ و آیین‌ و شریعت‌ و عرفان‌ و تصوف‌" یا "چشم‌ و گوش‌ و لب‌ و ابرو و پیشانی‌ و سر و دست‌ و پا" و یا "نغمه‌ و ترانه‌ و پرده‌ و ملودی‌ و موسیقی ‌و آواز".

تصور می‌‌کنم‌ از قلمرو خانوادگی‌ نام‌ها و اسامی‌ به‌ حد کافی‌، و شاید هم‌خسته‌ کننده‌ای‌، مثال‌ آوردم‌. حالا اجازه‌ بدهید برای‌ تکمیل‌ بحث‌، همین ‌سخن‌ را درباره‌ی فعل‌ها و مصادر هم‌ قدری‌ مورد توجه‌ قرار دهیم‌: مصادری‌ ازقبیل‌ "خوردن‌ و نوشیدن‌" و "سرکشیدن‌ و مکیدن‌ و بلعیدن‌" و یا "آمدن‌ و رفتن ‌و دویدن‌ و قدم‌ زدن‌ و رقصیدن‌ و شلنگ تخته‌ انداختن‌" یا "شکستن‌ و بریدن‌ و دریدن‌ و شکافتن‌".

می‌‌دانم‌ که‌ خسته‌ شده‌اید ولی‌ اجازه‌ بدهید یک‌ نکته‌ی دیگر را هم‌ درباره‌ی ‌"وابسته‌های‌ عددی‌" برایتان‌ بگویم‌. ما می‌‌گوییم‌ "یک‌ جفت‌ کفش‌"، "دو جفت‌جوراب‌" یا "یک‌ باب‌ منزل"‌، "دو باب‌ مغازه‌" یا "یک‌ بطر شراب‌"، "یک‌ چطول‌ عرق‌" یا "یک‌ رکعت‌ نماز" ، "یک‌ قطره‌ باران‌" و "یک‌ چکه‌ آب‌" و درشمارش‌ هر یک‌ از مجموعه‌ها از یک‌ نوع‌ "وابسته‌ی عددی‌" استفاده‌ می‌‌کنیم. ‌مثلاً نمی‌‌گوییم‌ "دو رکعت‌ مغازه‌"، می‌‌گوییم‌: "دو باب‌ مغازه‌". نمی ‌گوییم‌ "یک ‌چطول‌ جوراب‌"، می‌‌گوییم‌ "یک‌ جفت‌ جوراب‌".

اینها پارادایم‌های Paradigm ثابت‌ یا نزدیک‌ به‌ ثابت‌ زبان‌ هستند که‌ در زبان‌های مختلف‌ عالم‌، با تفاوت‌ها و سایه‌ روشن‌هایی خاص‌ خود، همیشه‌ حریم‌ خود را به طور طبیعی‌ حفظ‌ کرده‌اند، مثل‌ خانواده‌هایی‌ که‌ در میان‌ خودشان‌ازدواج‌ می‌‌کنند و کمتر با بیگانه‌ "وصلت‌" می‌‌کنند.

حال‌ اگر شما بیایید، از روی تعمد، خانواده‌ی "باران‌ و ابر و مه‌ و صاعقه‌ و برق‌ و سیل‌ و..." را ـ که‌ همیشه‌ با یکدیگر وصلت‌ می‌‌کنند و خاستگاه‌ طبیعی ‌آن‌ها چنین‌ وصلت‌هایی‌ را ایجاب‌ می‌‌کند- وادار کنید به‌ ازدواج‌ با خانواده‌ای ‌دیگر، مثلاً خانواده‌ی‌ "ایمان‌ و حضور قلب‌ و ولایت‌ و مذهب‌ وایدئولوژی"، عملاً نتایج‌ عجیبی‌ به‌ بار می‌‌آید که‌ غالباً فرزندا‌ن غیر عادی‌ و غالباً ناقص‌الخلقه‌ و گاه‌ "بدیع‌ و نوآیین‌" از ایشان‌ زاده‌ می‌‌شود: ایمان‌ ابر- حضور قلب‌ رعد- ولایت‌ سیل‌- مذهب‌ صاعقه‌- ایدئولوژی طوفان‌. یا:

مثلاً به جای‌ اینکه‌ بگوییم‌ "یک‌ قطره‌ باران‌ بارید" بگوییم " یک‌ قطره‌ اندوه‌ بارید" یا "یک‌ قطره‌ شادی‌ بارید". همین‌ که‌ شما وابسته‌ی عددی‌ "خانواده‌ی مایعات‌" را که‌ "قطره‌" است‌ به‌ خانواده‌ی دیگری‌ که‌ خانواده‌ی‌ "شادیی و غم‌" است‌ داده‌اید، یک‌ رشته‌ تصویرها و استعاره‌هایی‌، خود به‌ خود، حاصل‌ شده‌ است‌ که‌ شما کوچکترین‌ احساس‌ و تأملی درباره‌ی آن‌ها نداشته‌اید.

حال‌، با همان‌ دو خانواده‌‌ "باران‌" و "شادی" یک‌ رفتار دیگر می‌‌کنیم‌. وابسته‌ی عددی خانوادگی آن‌ها را از "قطره‌" به‌ "رکعت‌" یا "سطر" عوض‌ می‌‌کنیم ‌و می‌‌گوییم‌ "یک‌ رکعت‌ باران‌ آمد" یا "یک‌ سطر باران‌ آمد" یا "دو رکعت‌شادی حاصل‌ شد". حال‌ اگر به‌ جای "هرمز پسر عموی پرویز است‌" بگویید "باران‌ پسر عموی برف‌ است‌" و یا "موج‌ پدربزرگ‌ سیلاب‌ است‌" و "دریا دایه‌ی طوفان‌ است‌"، به‌ خوب‌ و بدش‌ کاری‌ نداریم‌، مجموعه‌ای‌ تصویر و استعاره‌ حاصل‌ شده‌ است‌ که‌ شما درباره‌ی‌ آنها هیچ‌گونه‌ احساس‌ و تأمّل‌ قبلی ‌نداشته‌اید.

تصور می‌‌کنم‌ نیازی‌ به‌ توضیح‌ بیشتر نیست‌ و هر یک‌ از آن‌ خانواده‌ها و صدها خانواده‌ی‌ دیگر را می‌‌توانید روی برگه‌هایی‌ استخراج‌ کنید و بدو‌ن هیچ‌گونه‌ تأملی یکی‌ از این‌ خانواده‌ را با دیگری ترکیب‌ کنید و جمع‌ انبوهی‌ ازاستعاره‌های "بدیع‌" را ـ که‌ در ادبیات‌ جهان‌ بی‌‌سابقه‌ است‌! ـ در اختیار داشته‌باشید.

باید توجه‌ داشت‌ که‌ از همین‌ مقوله‌ی‌ مورد بحث‌ ماست‌ وقتی‌ کلماتی‌ که‌ در سالهای‌ اخیر وارد زبان‌ شده‌اند با خانواده‌های‌ کهن‌ همنشین‌ می‌‌شوند، در این ‌گونه‌ موارد علاوه‌ بر امر "بر هم‌ خوردگی نظام‌ِ خانوادگی‌" یک‌ امر دیگر هم ‌وجود دارد که‌ گول‌ زننده‌ است‌:

فرض‌ بفرمایید کلماتی‌ مثل‌ِ "گواهی‌ فوت‌" یا "شناسنامه‌" یا "احضاریه‌" یا "تعطیلات‌" یا "مرخصی‌" یا "بازنشستگی‌" وقتی‌ در میدان‌ این‌ عمل‌ جدولی ‌قرار گیرند غالباً تصاویر جدولی خاصصی به‌ وجود می‌‌آورند. مثلاً "احضاریه‌" که‌ مربوط‌ به‌ "انسان‌ و جامعه‌" است‌ وقتی‌ با "ابر" یا "باران‌" به‌ کار می‌‌رود:

               باد احضاریه‌ی ابرها را صادر کرد

               صبح‌ برای باران‌ احضاریه‌ فرستاد

یا مثلاً "شناسنامه‌" با خانواده‌هایی‌ از نوع‌ "بهار" و "نوروز":

               شناسنامه‌ی بهار صادر شد

               شناسنامه‌ی‌ نوروز باطل‌ شد

یا مثلاً "گوا‌هی فوت‌" و خانواده‌ی‌ "برگ‌" و "خورشید":

               گواهی فوت‌ خورشید را، شب‌ صادر کرد

               پاییز گواهی فوت‌ برگ‌ها را صادر کرد

یا "مرخصی" و "تعطیل‌" با خانواده‌ی "خورشید" و "ستاره‌":

               شب‌ که‌ می‌‌شود خورشید به‌ مرخصی‌ می‌‌رود

               صبح‌ که‌ شد تعطیلا‌ت ستاره‌ها آغاز می‌‌شود

حتی کلمات‌ فرنگی‌ هم‌ که‌ در بعضی‌ از قشرهای جامعه‌ مفهوم‌ هستند، وقتی‌ با خانواده‌ی دیگری ترکیب‌ شوند، ایماژ و استعاره‌ می‌‌آفرینند. مثلاً کلمه‌ی ‌استریپ‌تیز Striptease (به‌ معنی‌ برهنه‌ شدن‌ به‌ تدریج‌) با خانواده‌ی "درخت‌" اگر به‌ کار ببریم‌:

               درخت‌ در پاییز استریپ‌تیز می‌‌کند.

نفس‌ تازه‌ بود‌ن کلمات‌، یعنی فاقد سابقه‌ی تاریخی‌ بودن‌ آن‌ها، سبب ‌می‌‌شود که‌ در این‌ "جدول‌" خواننده‌ احساس‌ نوعی تازگی‌ بیشتر کند. بازی با این‌ جدول‌، یکی از سرگرمی ‌های نسل جدید و بعضی پیران‌ نسل قدیم‌ شده‌است‌ (تمام‌ کاریکلماتورها).

  در حقیقت‌، بخش‌ عظیمی‌ از تولیدات‌ ادبی‌ سی‌- چهل‌ سال‌ اخیر شعر فارسی‌ از همین‌ مقوله‌ است‌، یعنی‌ حاصل‌ درهم‌ ریختگی نظام‌ خانوادگی‌ کلمات‌ زبان‌ فارسی‌ است‌.

در قدیم‌ این‌گونه‌ تغییرات‌، گاه‌گاه‌ و از سر نوعی‌ نیازمندی روحی‌ و فرورفتن‌ در اعماق‌ وجود حاصل‌ شده‌ است‌. تعبیر بایزید بسطامی‌ - عشق‌ باریده‌ بود- و تعبیر حلاج‌- دو رکعت‌ نماز عشق‌- از آن‌ نوع‌ بود. حالا کار به‌ "جدول‌" کشیده‌ و هر آدم‌ بی‌کاری‌ که‌ حوصله‌ی‌ کار با این‌ جدول‌ را داشته‌ باشد، می ‌تواند هزاران‌ نمونه‌ از این‌ها، در هر شبی‌ "خلق‌ کند"، یا بهتر است ‌بگوییم‌ "قالب‌ بزند". در سال‌های‌ اخیر چند نفر هستند که‌ سالی‌ چندین‌ دفتر از این‌ قالب‌زنی‌‌ها دارند. و باید همینجا یادآوری‌ کنم‌ که‌ بخش‌ اعظم‌ "غزل‌ نو" که‌ در سالهای‌ اخیر ظهور کرده‌ است،‌ از محصولات‌ همین‌ کارخانه‌ است‌.

اگر بخواهیم‌ به‌ زبان‌ متفکران‌ِ بزرگ‌ تاریخ‌ اندیشه‌ در سرزمین‌ِ خودمان‌ این‌ موضوع‌ را بیان‌ کنیم‌، باید بگوییم‌ بایزید و حلاج‌ در آن‌ شطحیات‌ خویش ‌قبلاً تجربه‌ایی در قلمرو "کلام‌ نفسی‌» داشته‌اند و آن‌ کلام‌ نفسی خود را به‌ کلام‌ صوتی و کلام‌ منقوش‌ بدل‌ کرده‌اند، اما پدیدآورندگان‌ این‌ ایماژه‌ای جدولی‌، بی‌ ‌آنکه‌ تجربه‌ی کلام‌ نفسی‌ داشته‌ باشند از طریق‌ِ بازی‌ با کلمات‌ و آمیزش‌ خانواده‌های‌ دور از هم‌، به‌ قالب‌ زدن‌ این‌گونه‌ حرف‌ها و تصویرها می‌‌پردازند.

«کلام‌ نفسی» یکی‌ از مسائل بنیادی الهیات‌ اشعری‌ است‌ که‌ در مسأله‌ی حدوث‌ و قدم کلام‌ الاهی، اشاعره‌ از آن‌ اصطلاح‌ استفاده‌ می‌‌کنند و تقریباً بیان‌ دیگری‌ است‌ از رابطه‌ی ذهن‌ و زبان‌ که‌ از عصر افلاطون‌ تا همین‌ قرن‌ بیستم‌ در اندیشه‌های‌ کسانی‌ مانند واتسن‌، از پیشگامان‌ رفتارگرایی،‌ همواره‌ طرفدارانی‌ داشته‌ و اینان‌، بدون‌ استثنا، عقیده‌ داشته‌‌ند که‌ اندیشیدن‌ نوعی ‌سخن‌ گفتن‌ خاموش‌ است‌. گذشته‌ از اشاعره‌ و ماتُریدیه‌ که‌ مسأله‌ی کلام‌ نفسی ‌برای‌ ایشان‌ یکی‌ از مبانی اصلی عقاید الاهیاتی بوده‌ است‌، اخوان‌الصفا نیز مفهوم‌ کلام‌ نفسی‌ را با تعبیر "حروف‌ فکریه‌" مورد توجه‌ قرار داده‌اند و اخطل‌- شاعر عرب‌ (متوفی‌ 92 هجری‌)- که گفته‌ است‌: جای سخن‌ دل‌ است‌ و زبان‌ جز نشانه‌ نیست‌:

اِن‌َّالکلام‌ِ لفی‌الفُؤادِ و انّما

جُعِل‌َاللسان‌ عَلی‌'الفؤادِ دلیلا، از همین‌ تجربه‌ی ارتباط‌ مستقیم‌ ذهن‌ و زبان‌ سخن‌ گفته‌ است‌.

این‌ گونه‌ "فکر"ها یا "تصویر"ها یا "بیان‌"های‌ جدولی‌ از هزاران‌ یکی ‌ممکن‌ است‌ در عرصه‌ی‌ تاریخ‌ ادب‌ و زبان‌ باقی‌ بماند. تنها همین‌ در عصر ما نیست‌ که‌ جوانان‌ به‌ "کشف‌ جدول‌ مندلیف‌ واژه‌ها" پرداخته‌اند، در عصر صفویه‌ و در دایره‌ی "ردیف‌ها و قافیه‌ها" شاعرانی‌ از نوع‌ "زلالی" و "ظهوری" و... هزاران‌ هزار ازین‌ گونه‌ استعاره‌ها اختراع‌ کرده‌اند که‌ غالباً پیش‌ از خداوند خود مرده‌ است،‌ زیرا فاقد "کلام‌ نفسی‌" بوده‌ است‌ ولی‌ "دو رکعت‌ عشق‌" و "به‌ صحرا شدم‌ عشق‌ باریده‌ بود" بایزید و حلاج‌ پس‌ از 12 قرن‌ و ۱۰‌ قرن ‌همچنان‌ طراوت‌ و تازگی خود را حفظ‌ کرده‌ است،‌ زیرا خاستگاه‌ آن‌، تغییر آگاهانه‌ی خانواده‌ی‌ کلمات‌ نیست‌، بلکه‌ برخاسته‌ از «کلام‌ نفسی» گوینده‌ است‌.

کسی‌ که‌ پدربزرگ‌ این‌ مکتب‌ "شعر جدولی‌" در زبان‌ فارسی‌ است‌، شاعری است‌ از شعرای‌ عصر صفویه‌ که‌ متأسفانه‌ تاکنون‌ نسخه‌ی دیوانش‌ را نتوانسته‌ام‌ به‌ دست‌ بیاورم‌، ولی‌ از همان‌ چند نمونه‌ای‌ که‌ در تذکره‌ها نقل‌کرده‌اند نبوغ‌ این‌ شاعر و پیشاهنگ‌ Pioneer بودن‌ او را حقّا باید پذیرفت‌:

دندا‌ن چپ‌ دریچه‌ کور است‌

آدینه‌ی‌ کهنه‌ بی‌حضور است‌

و از نوادر روزگار اینکه‌ این‌ شاعر تمام‌ خمسه‌ی نظامی‌ را، که‌ لابد چندین‌ هزاربیت‌ می‌شود، به‌ همین‌ اسلوب‌ جواب‌ گفته‌ و ظاهراً بخش‌ِ عظیمی‌ ازخانواده‌های‌ لغویی و دستوری‌ زبان‌ فارسی‌ را به‌ "وصلت‌"های‌ غیرطبیعی ‌واداشته‌ است‌. مثلاً "تکلم‌" را که‌ می‌تواند به‌ فارسی‌ یا به‌ عربی‌ باشد با "تبسم‌" جایش‌ را عوض‌ کرده‌ و گفته‌ است‌:

لیلی‌ ز دریچة‌ تکلم‌

می‌کرد به‌ فارسی‌ تبسم‌

در عصر ما هوشنگ‌ ایرانی‌ (1352 ـ 1304) فقط‌ از روی‌ خواندن‌ بیانیه‌های ‌شعریی شاعرا‌ن مدرن‌ فرنگ‌، بطور مبهمی‌، پی‌ به‌ این‌ نکته‌ برده‌ بود که‌ اگرخانواده‌ی کلمات‌ درهم‌ ریختگی‌ پیدا کنند، خودبه خود، نوعی‌ نوآوری‌ و بدعت ‌Innovation در زبان‌ روی‌ می‌دهد و تازگی‌ دارد. امّا توجه‌ نکرده‌ بود که‌ بین ‌تازگی‌ و "جمال‌" به‌ معنی‌ راستین‌ِ کلمه‌ غالباً ملازمه‌ای‌ نیست‌ و چنان‌ نیست‌ که ‌هر "نو"ی‌ زیبا و جمیل‌ باشد. معروف‌ترین‌ دستاورد او همان‌ مضحکه‌ی "جیغ‌بنفش‌" است‌.

سهراب‌ سپهری‌ (1359 ـ 1307) که‌ حقیقتاً شاعر بود و از حاصل‌ کارش ‌چند شعر درخشان‌ در زبان‌ فارسی‌ به‌ میراث‌ مانده‌ است،‌ نیز پی‌ به‌ این‌ نکته‌ برده‌ بود و در مصرف‌ این‌ جدول‌، گاه‌ با اعتدال‌ و همراه‌ با حس‌ و عاطفه‌ و اندیشه‌، یعنی‌ کلام‌ نفسی،‌ مانند این‌ سطرها:

به‌ سراغ‌ من‌ اگر می‌آیید

نرم‌ و آهسته‌ بیایید مبادا که‌ ترک‌ بردارد

چینی‌ نازک‌ تنهایی من‌

و گاه‌ به‌ گونه‌ای‌ فاقد  ‌حس و عاطفه‌ و جمال‌ و بی‌هیچ‌ زمینه‌ای‌ از کلام نفسی،‌ مانند این‌ شعرها:

خیال‌ می‌کردیم‌

میان‌ متن‌ اساطیری تشنج‌ ریباس‌

شناوریم‌

این‌ جدول‌ را بویژه‌ در "ما هیچ‌، ما نگاه‌" مورد بهره‌برداری اسرافکارانه‌قرار داد.

البته‌، اینجا، تا حدودی‌ قلمرو سلیقه‌ است‌. ممکن‌ است‌ کسانی‌ باشند که ‌از "دندا‌ن چپ‌ دریچه‌ کور است‌" و یا "می‌کرد به‌ پارسی‌ تبسم‌" و "جیغ ‌بنفش‌"، لذتی‌ بیشتر از سخن‌ سعدی‌:

دیدار یار غایب‌، دانی‌ چه‌ لطف‌ دارد؟

ابری‌ که‌ در بیابان‌ بر تشنه‌ای‌ ببارد

و یا:

بگذار تا بگریم‌ چون‌ ابر در بهاران‌

کز سنگ‌ ناله‌ خیزد روز وداع‌ِ یاران

‌ببرند؛ ما را با آن‌گونه‌ ذوق‌ها کاری‌ نیست‌. همه‌ی مدرن‌های‌ اُمّل‌ و افراطی‌ درعمق‌ِ حرف‌شان‌ این‌ نکته‌ نهفته‌ است‌ که‌ "دندان‌ِ چپ‌ دریچه‌ کور است‌" و "می‌کرد به‌ پارسی‌ تبسم‌" و "جیغ‌ بنفش‌" غرابت‌ و بدعتی‌ دارد که‌ آن‌ را به‌قلمرو هنر می‌برد ولی‌ در ابیاتی‌ که‌ از سعدیی آوردیم،‌ چون‌ خانواده‌ی‌ کلمات‌ درسر جای‌ طبیعی‌ خود هستند و هیچ‌ استعاره‌ و مجازی‌ و ایماژی‌ روی‌ نداده‌است‌، آنها را باید "نظم‌" دانست‌ نه‌ "شعر"!

این‌ را نیز، چون‌ امری‌ است‌ ذوقی‌ و چندان‌ استدلال‌بردار نیست‌، باید ازین‌ "ارباب‌ ذوق‌ مدرن‌" پذیرفت‌. ولی‌ یک‌ حقیقت‌ اجتماعی‌ و تاریخی‌ را نباید مورد غفلت‌ قرار داد و آن‌ اینکه‌ تاریخ‌ هزار و دویست‌ ساله‌ی‌ ادب‌ فارسی ‌به‌ صراحت‌ به‌ ما می‌گوید که‌ درهم‌ ریختگی‌ افراطی‌ نظام‌ خانوادگی‌ کلمات‌- از آن‌گونه‌ که‌ در شعرهای‌ شاعران‌ سبک‌ هندیی و یا محصولات‌ روزنامه‌های عصر ما دیده‌ می‌شود- اگر خوب‌ و اگر بد، دلیل‌ انحطاط‌ روح‌ جامعه‌ است‌ و نشانه‌ی این‌ است‌ که‌ جامعه‌ به‌ لحاظ‌ فرهنگی‌ فاقد روح‌ خلاقیّت‌ واقعی‌ است‌، خلاقیتی‌ که‌ در آن سوی‌ آن‌ نشانی‌ از نگاه‌ تازه‌ به‌ حیات‌ باشد و زیر سلطه‌ی عقل‌. نمی‌گویم‌ هنر باید زیر سلطه‌ی عقل‌ باشد، می‌گویم‌ جامعه‌ای‌ که‌ این‌ هنر در آن ‌بالیده‌ زیر سلطه‌ی عقل‌ نیست‌. برایی دفع‌ دَخْل‌ مقَدَّر یادآور می‌شوم‌ که‌: والری ‌و لورکا و الیوت‌ و ریلکه‌ و بلوک‌ شاعران‌ جامعه‌ی خردگرا‌یند.

چند سال‌ قبل،‌ در حدود 1978 ـ 1975، دوستی‌ در امریکا، از سر لطف ‌و بهتر است‌ بگویم‌ از راه‌ تعارف‌ به‌ من‌ گفت‌ تو می‌توانی‌ "محاکات‌" Mimesis ادبیات‌ ایران‌ را بنویسی‌، همان‌گونه‌ که‌ اریک‌ اویرباخ‌ محاکات‌ ادبیات ‌مغرب‌‌زمین‌ را، از هومر تا ویرجینیا ولف‌، نوشته‌ است‌ و مقصودش‌ پیدا کردن ‌آن‌ خط‌ روشن‌ و "جوهر" اصلی‌ ادبیات‌ غرب‌ بود که‌ اویرباخ‌ در آن‌ کتاب ‌برجسته‌اش‌ کوشیده‌ است‌ یک‌ خط‌ ممتد را تعقیب‌ کند، خط‌ ممتد واقع‌گرایی ‌و رئالیته‌ را. من‌ تعارف‌ آن‌ دوست‌ را با تشکر از حس‌‌ن ظن او، پاسخ‌ دادم‌ ولی‌بعد، مدت‌ها اندیشیدم‌ که‌ اگر، به‌ فرض‌ محال‌، من‌ همان‌ احاطه‌ای‌ را که ‌اویرباخ‌ بر فرهنگ‌ مغرب‌زمین‌ داشته‌ است‌، بر ادبیات‌ فارسی‌ داشته‌ باشم‌، در آن‌ صورت‌ باید در جستجوی چه‌ خط‌ مستقیمی‌ باشم‌؟ سال‌ها اندیشیدم‌ و به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدم‌ که‌ تکامل‌ و انحطاط‌ خرد ایرانی‌ و ژرفای‌ بلند عقلانیت‌ ما، در ارتباط‌ مستقیمی‌ است‌ با همین‌ مسأله‌ی رعایت‌ معتدل‌ خانواده‌ی کلمات‌ و یا درهم‌ ریختگ‌ی آن‌. هرگاه‌ روح‌ جامعه‌ی ایرانی‌ رویی در سلامت‌ و میل‌ به ‌نظامی‌ خردگرا داشته ‌است‌، از میل‌ به‌ استعاره‌ها و مجازهایی افراطی‌ و تجرید اندر تجرید کاسته‌ و زبان‌ در جهت‌ اعتدال‌ و همنشینی‌ طبیعی‌ خانواده‌های‌ کلمات‌، حرکت‌ کرده‌ است‌: فردوسی‌ در عصر خود و بیهقی‌ درعصر خود و خیام‌ در عصر خود، مظاهر این‌ خردگرایی ‌اند و در دوره‌هایی بعد نیز این‌ قاعده‌ صادق‌ است‌. آخرین‌ مرحله‌ای‌ که‌ خرد ایرانی‌ روی‌ در سلامت‌ می‌آورد، داستان‌ مشروطیت‌ است‌ که‌ شعرش‌ (شعر بهار و ایرج‌ و پروین‌ ودهخدا)، گریزان‌ از هر نوع‌ استعاره‌ی‌ تجریدی‌ و غریب‌ است‌. و متأسفانه‌ بایدگفت‌: خط‌ ممتد ادبیات‌ و فرهنگ‌ ما، درست‌ برعکس‌ مغرب‌زمین‌ است‌. هرچه‌ از عصر فردوسی‌ و ناصرخسرو و خیام‌ دورتر می‌رویم‌ میل‌ به‌ بالا بردن‌ِاستعاره‌ها و "تجرید" بیشتر و بیشتر می‌شود. و در عصر تیموری‌ و صفوی‌ به‌ اوج‌ می‌رسد. تنها در مشروطیت‌ است‌ که‌ ما به‌ آستانه‌ی خردگرایی‌ می‌رسیم‌ و طبعاً از "تجرید" دور می‌شویم‌ و باز در "دوره‌"هایی‌، پس‌ از مشروطیت‌، حریص‌ بر تجرید می‌شویم‌ و این‌ نشانه‌ی این‌ است‌ که‌ روح‌ جامعه‌ از خردگریزان‌ است‌ و روز به‌ روز سیطره‌ی تفکر اَشعری‌ با تصاعد هندسی‌ بالامی‌رود، حتی‌ در دوره‌هایی‌ که‌ یک‌ نفر هم‌، رسماً، هوادار تفکر اشعری ‌نیست‌، یعنی‌ در او‌ج تشیع‌ صفوی‌.

اگر کسی‌ بخواهد زمینه‌ی اجتماعی ادبیات‌ فارسی‌ را، به‌ شیوه‌ای‌ که‌ لوسین ‌گلدمن‌ در خدا‌ی پنهان‌ انجام‌ داده‌ است‌، تعقیب‌ کند به‌ نظر می‌رسد که‌ روی ‌این‌ خط‌ می‌تواند حرکت‌ کند و بی‌گمان‌ به‌ همین‌ نتیجه‌ای‌ خواهد رسید که ‌درین‌ یادداشت‌ به‌ آن‌ اشاره‌ کردم‌. هر چند که‌ این‌ مسأله‌ امری است‌، به‌ قول‌قدما، ذات‌ مراتب تشکیک‌، و شدت‌ و ضعف‌ آن‌ در ادوار مختلف‌ قابل‌ بررسی‌ است‌. البته‌ همیشه‌، استثناهایی‌ هم‌ وجود دارند که‌ خط مشی‌ خود را از جریان‌ عام‌، جدا می‌کنند و راه‌ و رسمی‌ خلاف‌ سیره‌ی اکثریت‌ برمی‌گزینند.

شاید تحلیل‌ این‌ نظریه‌ و تطبیق‌ آن‌ بر همه‌ی ادوار تاریخ‌ فرهنگ‌ ایران‌زمین‌ کار یک‌ تن‌ نباشد. اما آیندگان‌ باید به‌ این‌ نظریه‌ با جدیت‌ بیشتری‌ بنگرند و درراه‌ اثبات‌، یا نفی‌ آن‌ بکوشند. من‌ در حدود آشنائی‌ مختصری‌ که‌ با ابعاد مختلف‌ ایران‌ و ساحتهای گوناگون‌ شعر و ادب‌ فارسی‌ دارم‌، در صحت‌ این‌ نظریه‌ تردیدی‌ ندارم‌.

حتی‌ اگر تطبیق‌ این‌ نظریه‌، در شرایط‌ کنونی‌، بر ادوار مختلف‌ فرهنگ‌ ایران‌زمین‌ قابل‌ِ اثبا‌ت علمی‌ نباشد، در مورد نمایندگان‌ برجسته‌ی آن‌ تردیدی ‌نباید کرد که‌ حتی‌ شاعر به‌ ظاهر "ضد خرد‌"ی چون‌ مولانا که‌ ناقد هوشیار قلمرو فعالیت‌ عقل‌ است‌، نیز در عالم‌ ناقد خرد بودنش‌، این‌ نظریه را اثبات‌ می‌کند، زیرا یکی‌ از برجسته‌ترین‌ نمایندگان‌ فرهنگ‌ ایرانی‌ است‌ و در قلمرو خلاقیت‌ او، جایی‌ برای‌ این‌ گونه‌ استعاره‌های‌ جدولی‌ و بیمارگونه‌ و قالبی ‌وجود ندارد، با اینکه‌ او خود، بطور غریزی‌ و از سر نیاز، گاه‌گاه‌ خانواده‌ی کلمات‌ را از نظام‌ طبیعی‌ خویش‌ بیرون‌ می‌آورد و در فضای‌ بیکران‌ مجازهای ‌شگفت‌آور خویش‌ بشریت‌ را مسحور ذهن‌ِ دریاوار خود می‌کند و می‌گوید:

آب‌ حیات‌ عشق‌ را در رگ‌ ما روانه‌ کن‌

آینه‌ی صبوح‌ را ترجمه‌ی شبانه‌ کن‌

که‌ در مصراع‌ دوم‌ "آینه‌" با "صبوح‌" و "ترجمه‌" با "شبانه‌" از خانواده‌های‌ دوراز هم‌اند که‌ از رهگذر نبوغ‌ مولانا همنشین‌ شده‌اند و "وصلت‌" کرده‌اند.

من‌ در جای دیگر به‌ این‌ نکته‌ که‌ چگونه‌ رابطه‌ای‌ استوار برقرار است ‌میان‌ درهم‌ریختگی‌ نظام‌ کلمات‌ و زوال‌ِ خِرَد جامعه‌ی ما پرداخته‌ام‌ و در یک‌ جمله‌ آن‌ را در اینجا خلاصه‌ می‌کنم‌ که‌ "وقتی‌ هنرمندی (و در اصل‌ جامعه‌ای ‌که‌ هنرمند در آن‌ زندگی‌ می‌کند) حرفی‌ برای‌ گفتن‌ ندارد، با درهم‌ ریختن‌ نظام‌ خانوادگی‌ کلمات‌ سر خود را گرم‌ می‌کند و خود را گول‌ می‌زند که‌: من‌ حرف ‌تازه‌ای‌ دارم‌!" و ظاهراً نیز چنان‌ می‌نماید که‌ حق‌ با اوست‌ و این‌ خطا را از نزدیک‌ کمتر می‌توان‌ مشاهده‌ کرد؛ تنها با فاصله‌ گرفتن‌ و دور شدن‌ می‌توان‌ به‌ حقیقت‌ این‌ امر پی‌ برد. ما اکنون‌، به‌ راحتی‌، در باب‌ خردگرا بود‌ن مشروطیت ‌و طبعاً خردگریز بودن‌ جامعه‌ی‌ صفوی و قاجاری‌ می‌توانیم‌ داوری کنیم‌.

کسانی‌ که‌ در مت‌ن این‌ بیماری‌ قرار داشته‌ باشند غالباً از اعتراف‌ به‌ این ‌بیماری‌، سرباز می‌زنند؛ چنانکه‌ شاعران‌ عصر صفوی چندان‌ مسحور درهم‌ریختگی‌ نظام‌ کلمات‌ در شعرهایی ظهوری‌ و زلالی‌ و عرفی‌ بودند که‌ عقیده ‌داشتند بزرگترین‌ شاعر تاریخ‌ ادب‌ فارسی‌، ظهوری ترشیزی‌ (متوفی‌ 1025هجری‌) است‌ که‌ از عصر رودکی‌ (اول‌ قرن‌ چهارم‌) تا روزگار ایشان‌ (پایان‌ قرن‌دوازدهم‌) در طول‌ هشتصد سال‌ نه‌ شاعری‌ به‌ عظم‌ت او آمده‌ و نه‌ نثرنویسی، ‌و این‌ اظهارنظر بزرگترین‌ ادیبان‌ و ناقدان‌ عصر است،‌ نه‌ سخن‌ یک‌ آدم بی‌سواد بی‌مایه‌. اما ما که‌ امروز با بیماری خا‌ص آنان‌ فاصله‌ داریم‌، این‌خطای‌ ایشان‌ را به‌ صرافت‌ طبع‌ و بی‌هیچ‌گونه‌ دلیل‌ و برهانی‌ درمی‌یابیم،‌ ولی‌ در آن‌ روزگار جز افراد نادری- که‌ به‌ دلایل‌ خاصی‌ ازین‌ بیماری‌ برکنار مانده‌ بوده‌اند- هیچ‌کس‌ از این‌ بیماری‌ ایشان‌ خبر نداشته‌ است‌.

در عصر خود ما نیز نسلی‌ که‌ به‌ سپهری چنان‌ هجوم‌ برده‌ که‌ گویی‌ از نظر ایشان‌ سپهری شاعری‌ بزرگتر از سعدیی و حافظ‌ و مولوی‌ است‌، به‌ همین‌ دلیل‌ است‌. این‌ نسل‌، نسلی‌ است‌ که‌ از هر گونه‌ نظام‌ خردگرایانه‌ای بیزار است‌ و می‌کوشد که‌ خرد خویش‌ را، با هر وسیله‌ای‌ که‌ در دسترس‌ دارد، زیرپا بگذارد و یکی‌ ازین‌ نردبان‌ها شعر سپهری‌ است،‌ و اگر سپهری‌ کم‌ آمد، کریشنا مورتی‌ و کاستاندا را هم‌ ضمیمه‌ می‌کند، وگرنه‌ چه‌ گونه‌ امکان‌ دارد که ‌جوانی‌ یک‌ مصراع‌ از سعدی‌ و حافظ‌ و فردوسی‌ و مولوی‌ و از معاصران، ‌امثال‌ اخوان‌ و فروغ‌ و نیما، به‌ یاد نداشته‌ باشد و مسحور "هشت‌ کتاب‌" سپهری باشد؟ آیا این‌ جز نشانه‌های‌ آسیب‌شناسانه‌ی‌ همان‌ بیماری‌ است‌، بیماری نسلی‌ که‌ دلش‌ نمی‌خواهد پایش‌ را ر‌وی نقطه‌ی اتکایی‌ خردپذیر استوار کند و ترجیح‌ می‌دهد در میان‌ ابرها و در مه ملایم‌ خیال‌، "وضو با تپش ‌پنجره‌ها" بگیرد و "تنها" باشد و از هر سازمان‌ و گروه‌ و حزب‌ و جمعیتی‌ بیزار باشد؟‌ سپهری‌ شاعر "تنهایی‌" است‌.

صد بار گفته‌ام‌ و در همین‌ یادداشت‌ هم‌ تکرار کردم‌ که‌ من‌ سپهری‌ را صد در صد از مقوله‌ی آن‌ شاعر عصر صفوس و هوشنگ‌ ایرانی‌ نمی‌دانم‌، بلکه‌ او را یکی‌ از شاعران‌ بزرگ‌ شعر مدرن‌ فارسی‌ پس‌ از نیمایوشیج‌ می‌شمارم‌، در کنارفروغ‌ و اخوان‌؛ ولی‌ حرف‌ من‌ درباره‌ی‌ این‌ هجوم‌ کورکورانه‌ است‌ که‌ نسل‌ جوان ‌ما به‌ او دارد، بویژه‌ نسلی‌ که‌ بعد از جنگ‌ ایران‌ و عراق‌ و عوارض‌ اجتماعی ‌و فرهنگی‌ آن‌، به‌ صحنه‌ی‌ زندگی‌ اجتماعی‌ ما دارد وارد می‌شود. بسیاری ‌ازینان‌ را دیده‌ام‌ که‌ از مسائل‌ شعر معاصر، یعنی‌ شعر امثا‌ا فروغ‌ و اخوان‌ و نیما، کوچکترین‌ اطلاعی‌ نداشته‌اند و به‌ این‌ شاعران‌ هم‌ کوچکترین‌ تمایلی‌ ازخود نشان‌ نداده‌اند. با این‌ همه‌ چنان‌ شیفته‌ی هشت‌ کتاب‌ سپهری بوده‌اند که‌ کمتر کسی‌ از ماها چنین‌ عشقی‌ را به‌ حافظ‌ و مولوی‌ و سعدی‌ و فردوسی ‌نشان‌ می‌دهد. آنچه‌ نشانه‌ی‌ آن‌ بیماری است‌ این‌ است،‌ وگرنه‌ در شاعر بودن‌ و هنرمند بودن‌ سپهری‌ کوچکترین‌ تردیدی‌ نیست‌.

این‌ نکته‌ را از راه‌ کتابشناسی‌ سپهری نیز می‌توان‌ اثبات‌ کرد. حجم‌ مقالات‌ و انشاهایی‌ که‌ درین‌ بیست‌ سال‌ تنها درباره‌ی سپهری‌ نوشته‌ شده‌ است ‌بیشتر از کتاب‌ها و مقالاتی‌ است‌ که‌ جمعاً درباره‌ی سعدی‌ و فردوسی‌ ومولوی‌، و از معاصران‌، مجموعه‌ی روی‌ هم‌ رفته‌ی نیما و اخوان‌ و فروغ‌، نوشته‌ شده‌ است‌ و اگر به‌ عمق‌ این‌ نوشته‌ها نیز توجه‌ شود همه‌ی این‌ نوشته‌ها، جان ‌کلام‌شان‌ و خلاصه‌ی "انشانویسی‌"شان‌ دعوت‌ به‌ خردگریزی و پناه‌ بردن‌ به‌ عالم‌ اساطیر و مقولات‌ بیرون‌ از تجربه‌ و "مرزهای سحر و افسون‌" است‌. همان‌هایی‌ که‌ به‌ احضار جن‌ و کریشنا مورتی‌ و کاستاندا پناه‌ می‌برند.

برگردیم‌ به‌ شعر جدولی‌ و عوارض‌ ذاتیه‌ی‌ آن‌. در یک‌ چشم‌انداز عام‌، تصادف‌ در همه‌ی هنرها نقش‌ اساسی‌ دارد. اصلاً می‌توان‌ گفت‌ که‌ هیچ‌ اثر هنری بزرگی‌ وجود ندارد که‌ تصادفی‌ خاص‌ در آن‌ روی‌ نداده‌ باشد. تمام ‌کسانی‌ که‌ به‌ نوعی‌ با خلاقیت‌ هنری‌ سر و کار دارند این‌ گفته‌ی مرا، بدون‌هیچ‌گونه‌ استثنایی‌، تأیید می‌کنند که‌ در کارهای‌ درخشان ایشان‌، تصادف‌ را سهمی‌ قابل‌ ملاحظه‌ است‌. در یک‌ کلام‌ می‌توان‌ گفت‌: "هنر چیزی‌ نیست‌ جز تصادف‌". اما باید بلافاصله‌ تبصره‌ای‌ بر آن‌ افزود که‌: این‌ تصادف‌ فقط‌ در تجارب‌ هنرمندان‌ واقعی‌ روی‌ می‌دهد و لاغیر.

بی‌گمان‌ نمونه‌های‌ بسیاری‌ از تغییرات‌ خانوادگی‌ کلمات‌، در شعر همه‌ی بزرگان‌، می‌توان‌ یافت‌ و بی‌گمان‌ حافظ‌ بخش‌ عظیمی‌ از عمر خود را صرف‌ تغییر ملایم‌ خانواده‌ی بعضی‌ کلمات‌ کرده‌ است‌. اگر در شعر موزون‌- خواه‌ به ‌وزن‌ آزاد و خواه‌ به‌ وزن‌ عروضی‌ کهن‌- دایره‌ی انتخاب‌ و اختیار Option این ‌جانشین‌ها و خانواده‌های کلمات‌ محدود بود، اینک‌ با برداشته‌ شدن‌ قید وزن ‌و قافیه‌، دست‌ شاعران‌ "شعر منثور" تا بی‌نهایت‌ در این‌ میدان‌ باز است‌ و می‌توانند شبانه‌روزی‌ روی جدول‌های بی‌نهایت‌ خانواده‌های‌ لغات‌ آزمون ‌کنند، ولی‌ باید بدانند که‌ اندک‌ اندک‌ کامپیوترهای‌ زبان‌شناسان‌، جای‌ اینگونه ‌شاعران‌ را همانگونه‌ خواهد گرفت‌ که‌ کامپیوترهای پیش‌رفته‌، جای ‌چرتکه‌های‌ بازار قدیم‌ را، ولی‌ پیچیده‌ترین‌ کامپیوترهای‌ قرن‌های‌ آینده‌ هم‌ ازآفریدن‌ سخنانی‌ ازین‌ دست‌ که‌:

اگر غم‌ را چو آتش‌ دود بودی‌

جهان‌ تاریک‌ بودی جاودانه

بیایید، تا ایرج‌ که‌ گفت‌:

   دستم‌ بگرفت‌ و پا به‌ پا برد

   تا شیوه‌ی‌ راه‌ رفتن‌ آموخت‌

عاجزند و نیز عاجزند ازین‌ که‌ مانند این‌ سخن‌ غیر جدولی‌ همان‌ سپهری جدول‌گرا‌ به وجود آورند:

 

کسی‌ نیست‌،

بیا زندگی را بدزدیم‌، آنوقت‌

میان‌ِ دو دیدار قسمت‌ کنیم‌.

(برگرفته از کتاب زمینه‌ی اجتماعی شعر فارسی)